جدول جو
جدول جو

معنی قسیان - جستجوی لغت در جدول جو

قسیان
(قِسْ)
جمع واژۀ قسی ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسی ّ شود
لغت نامه دهخدا
قسیان
(قُ سَ)
موضعی است به عقیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسیان
تصویر نسیان
فراموش کردن، فراموشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلیان
تصویر قلیان
وسیله ای برای دود کردن تنباکو مرکب از سر قلیان، بادگیر فلزی، میانۀ چوبی، میلاب، نی یا نی پیچ و مخزن آب
فرهنگ فارسی عمید
(قُ سَ)
ممکن است جمع قسی باشد چون شرکاء جمع شریک و کرماء جمع کریم. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ یَ)
شتافتن اسب، خوشبوی و بامزه شدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ حَلْ لَ)
جائی است در دیار بنی جعده از بنی عامر که مالک بن صمصامۀ جعدی در شعر خود از آن یاد کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قوس قزح. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسطانی و قسطانیه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
غبار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ سی یا)
جمع واژۀ قسی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(قَلْ)
دهی است از دهستان حسین آباد. بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 11هزارگزی شمال سنندج و 2 هزارگزی خاور شوسۀ سنندج به سقز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 110 تن آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، توتون، لبنیات. و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
رماک است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قسراق شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قدسی. فرشتگان و صلحاء و اولیأالله و روحانیان. (آنندراج) :
صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت
قدسیان گوئی که شعر حافظ از بر میکنند.
حافظ.
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است.
محتشم کاشانی.
رجوع به قدسی شود
لغت نامه دهخدا
(قَلْ)
غلیان. رجوع به غلیان شود.
- قلیان بردار، خدمتکاری از مقربان که قلیان بردارد. (لغت محلی شوشتر ذیل رسم).
- قلیان شوی، چوبی بر سر آن دسته ریسمان پشمین کرده که درون کوزه یا شیشۀ قلیان را شویند. مفتولی و بر سر آن مقداری موی اسب که در میان کوزۀقلیان گردانیده جرم آن شویند
لغت نامه دهخدا
(رَ طَ)
قنی . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قنی و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
لازم گرفتن حیا را، پردگی و خانه نشین کردن دختر را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ورزیدن و کسب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خوشنود گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). قنی . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قنی شود
لغت نامه دهخدا
(قُمْ می یا)
تثنیۀ قمی. و در اصطلاح محقق فیض در کتاب وافی عبارتند از احمد بن ادریس و محمد بن ابی الصهبان. (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ)
دهی است از دهستان مرگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه. دامنه و سردسیر است و 275تن سکنه دارد. از نهر کسیان و چشمه مشروب می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قذی شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ آسی، مردمان مملکت آس، - زبان آسیان، لهجه ای از زبان فارسی قدیم: دنه، نام زن است به زبان آسیان، (فرهنگ اسدی، خطی)، صابوته، زن پیر باشد بزبان آسیان، هاز، بدان بزبان آسیان، (فرهنگ اسدی، خطی)
لغت نامه دهخدا
(قِ قِ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 71هزارگزی جنوب باختری درمیان سر راه شوسۀ بیرجند به سهل آباد. دامنه، معتدل و سکنۀ آن 84 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آنجا غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
تثنیۀ حسی. در شعر عرب آمده ویاقوت گوید: شاید نام جایی باشد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
اندوهگین
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شاعری اساطیری از اهالی اسکاتلند، در مائۀ سوم میلادی، پسر فن گال، پادشاه مرون. گویند در محاربۀ با رومیان شرکت داشته و دچار بلایا و مصائب گردیده و چشمش نابینا شده است و در هنگام پیری در کوههای اسکاتلند انزوا اختیار کرده و به تغنی اشعاری که درباره محاربۀ با رومیان سروده بود تسلی می یافت. ماک فرس به نام وی در 1760 میلادی مجموعه ای از اشعار را منتشر کرد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
یوم بسیان، جایگاهی است که در آن جنگی بنی فزاره را بر بنی جشم بن بکر بوده و درین باره شاعر گوید:
و کم غاورت خیلی ببسیان منکم
ارامل عقری او اسیرا مکفرا.
(مجمعالامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یا)
مصغر مساء. شبانگاه. ج، مسیانات. (منتهی الارب) : أتیته مسیاناً، آمدم آن را در شب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نسیان
تصویر نسیان
فراموشی، فرو شدن از خاطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنیان
تصویر قنیان
شرمباوری، پردگی خانه نشین کردن دختررا، وزیدن، خوشنود گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه را معین (رسم الخطی برای غلیان) می داند و پیوند میان این واژه و غلیان تازی نشان نمی دهد. غیاث آن را تصرف فارسیان ترکی دان از غلیان برابر با جوشش می داند زیرا که به گاه دم کشیدن آب در آن می جوشد نارگیله باکوزه نارگیل بک باکوزه گلی رسم الخطی غالب برای غلیان. یا قلیان چاق کردن، آماده کردن قلیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطان
تصویر قسطان
رنگین کمان آژفنداک گردخاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیان
تصویر قدیان
شتافتن اسپ، خوشبویی خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدسیان
تصویر قدسیان
فرشتگان و صلحاء، اولیا الله و روحانیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقسیان
تصویر اقسیان
یونانی نیلو پردشتی از گیاهان نیلوفر صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیان
تصویر نسیان
((نِ))
فراموشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلیان
تصویر قلیان
((قَ))
وسیله ای برای دود کردن تنباکو
فرهنگ فارسی معین