جدول جو
جدول جو

معنی قسوحه - جستجوی لغت در جدول جو

قسوحه
(رَ)
سخت گردیدن، تافتن. قساحه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قساحه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قسوره
تصویر قسوره
جوان قوی و دلیر
شیر درنده، هرماس، شیر شرزه، اصلان، شیر ژیان، همام، هزبر، ریبال، هژبر، ضرغام، صارم
فرهنگ فارسی عمید
(ذُ لَ)
قحاحه. (منتهی الارب). ساده و بی آمیغ گردیدن، فربه و پرمغز شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قح ّ قحوحه و قحاحه، ساده و بی آمیغ گردید و فربه و پرمغز شد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَم م)
قبوح. قبح. قباح. زشتی. زشت گردیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ سَ)
درجه یا حالت قسیس. قسیسیه. (المنجد). رجوع به قسیسیه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
بسیار و انبوه شدن گیاه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قسور النبت قسورهً، کثر. (اقرب الموارد) ، کلانسال گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قسور الرجل، اسن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سخت گردیدن و درشت شدن. قسوب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قسوب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
سخت گردیدن. قسوحه. گویند: قسح الشی ٔ قساحهً و قسوحه، تافتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسوحه شود. گویند: قسح الحبل، فتله. (اقرب الموارد) ، بسیار شدن انتشار نره. گویند: قسح الرجل، بسیار شد انتشار نرۀ او. (منتهی الارب). بسیار شدن نعوظ نره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
تأنیث مسوح. ج، مسوحات. و رجوع به مسوح شود
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
سخت و درشت گردیدن: فهی کالحجاره او اشد قسوه و ان من الحجاره... (قرآن 74/2) ، ناسره گشتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تاریک شدن. (اقرب الموارد). رجوع به قسو و قساوه و قساءه شود
لغت نامه دهخدا
شیر ازجانوران، نیمه شب، آغازشب، شکاریان تیرانداز شیر بیشه اسد: گله دزدان از دور بدیدند چو آن هر یکی زیشان گفتی که یکی قسوره شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوحه
تصویر مسوحه
واحد مسوح، جمع مسوحات
فرهنگ لغت هوشیار