جدول جو
جدول جو

معنی قسوبه - جستجوی لغت در جدول جو

قسوبه
(رَ)
سخت گردیدن و درشت شدن. قسوب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قسوب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قسوره
تصویر قسوره
جوان قوی و دلیر
شیر درنده، هرماس، شیر شرزه، اصلان، شیر ژیان، همام، هزبر، ریبال، هژبر، ضرغام، صارم
فرهنگ فارسی عمید
(قَ بَ)
شتر با قتب. (منتهی الارب). شتر با قتب که خوی گیر باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ سَ)
درجه یا حالت قسیس. قسیسیه. (المنجد). رجوع به قسیسیه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
بسیار و انبوه شدن گیاه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قسور النبت قسورهً، کثر. (اقرب الموارد) ، کلانسال گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قسور الرجل، اسن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سخت گردیدن، تافتن. قساحه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قساحه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
خرمای پست وردی. (از المنجد). خرمای هیچکاره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ بَ)
پیکان سه شاخه یا تیر خرد مقرطس. قهوباه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قهوباه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
سخت و درشت گردیدن: فهی کالحجاره او اشد قسوه و ان من الحجاره... (قرآن 74/2) ، ناسره گشتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تاریک شدن. (اقرب الموارد). رجوع به قسو و قساوه و قساءه شود
لغت نامه دهخدا
(قَسْ سو)
موزه ها. جمع است و واحدی برای آن نیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موزه. (منتهی الارب). خف ّ. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَنْ)
سخت گردیدن و درشت شدن. قسوبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قسب الشی ٔ قسوبهً و قسوباً. (اقرب الموارد). رجوع به قسوبه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
یکی قسب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یک دانه خرمای قسب. (ناظم الاطباء). رجوع به قسب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قسابه
تصویر قسابه
خارک (گویش سیستانی) خرمای پست
فرهنگ لغت هوشیار
شیر ازجانوران، نیمه شب، آغازشب، شکاریان تیرانداز شیر بیشه اسد: گله دزدان از دور بدیدند چو آن هر یکی زیشان گفتی که یکی قسوره شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوبه
تصویر سوبه
راه دور راس دور (راس سفر)
فرهنگ لغت هوشیار