به حسب ظاهر نسبت است به قسطلان، لکن موضع یا قبیله یا چیز دیگر قسطلان نام به نظر نرسید و دور نیست که لفظ قسطلانی به قسطل یا قسطله منسوب باشد. (ریحانه الادب ج 3 ص 289). رجوع به قسطل و قسطله شود
به حسب ظاهر نسبت است به قسطلان، لکن موضع یا قبیله یا چیز دیگر قسطلان نام به نظر نرسید و دور نیست که لفظ قسطلانی به قسطل یا قسطله منسوب باشد. (ریحانه الادب ج 3 ص 289). رجوع به قسطل و قسطله شود
احمد بن محمد. رجوع به احمد بن محمد بن ابی بکر در همین لغت نامه و احمد بن محمد در اعلام زرکلی و قسطلانی (احمد) در ریحانه الادب و معجم المطبوعات ج 2 ستون 11 شود
احمد بن محمد. رجوع به احمد بن محمد بن ابی بکر در همین لغت نامه و احمد بن محمد در اعلام زرکلی و قسطلانی (احمد) در ریحانه الادب و معجم المطبوعات ج 2 ستون 11 شود
ابن یوسف بن بطرس بن یوسف بن میخائیل حمصی. از شاعران و نویسندگان و ناقدان و از مردم حلب است که تولد او به حلب بود و به سال 1275 هجری قمری به دنیا آمد و به سال 1360 هجری قمری هم بدانجا درگذشت. اجداد او در نیمۀاول قرن 16 میلادی هجرت کردند. او راست: 1- ’منهل الورّاد فی علم الانتقاد’، این کتاب در سه جزء است و بسیاری از فصول آن در روزنامه ها و مجلات بزرگ منتشر شده است. 2- کتاب السحر الحلال فی شعر الدلال، چاپ شده، و این کتاب را در شرح حال خال خود جبرائیل دلال نوشته. 3- ادباء العرب ذووالاشر فی القرن التاسععشر، چاپ شده. 4- مجموع رسائل و خطب و مقالات فی اغراض شتی، خطی. 5- دیوان شعر بزرگ، خطی. 6- مجموع اغان. وی از اعضاء انجمن علمی عربی دمشق بود. (اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 41)
ابن یوسف بن بطرس بن یوسف بن میخائیل حمصی. از شاعران و نویسندگان و ناقدان و از مردم حلب است که تولد او به حلب بود و به سال 1275 هجری قمری به دنیا آمد و به سال 1360 هجری قمری هم بدانجا درگذشت. اجداد او در نیمۀاول قرن 16 میلادی هجرت کردند. او راست: 1- ’منهل الورّاد فی علم الانتقاد’، این کتاب در سه جزء است و بسیاری از فصول آن در روزنامه ها و مجلات بزرگ منتشر شده است. 2- کتاب السحر الحلال فی شعر الدلال، چاپ شده، و این کتاب را در شرح حال خال خود جبرائیل دلال نوشته. 3- ادباء العرب ذووالاشر فی القرن التاسععشر، چاپ شده. 4- مجموع رسائل و خطب و مقالات فی اغراض شتی، خطی. 5- دیوان شعر بزرگ، خطی. 6- مجموع اغان. وی از اعضاء انجمن علمی عربی دمشق بود. (اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 41)
دهی است میان ری و ساوه. (منتهی الارب). این قریه در یک منزلی ری واقع است، و آن را بستانه خوانند. (معجم البلدان). کستانه. (سمعانی). دهی است از ری و ساوه، و جماعتی از محدثان بدان منسوبند. و آن را کشتانه نیز خوانند. (اللباب). دهی است در راه ساوه که تا ری یک مرحله فاصله دارد. و بدان کستانه نیز گویند. (معجم البلدان)
دهی است میان ری و ساوه. (منتهی الارب). این قریه در یک منزلی ری واقع است، و آن را بستانه خوانند. (معجم البلدان). کستانه. (سمعانی). دهی است از ری و ساوه، و جماعتی از محدثان بدان منسوبند. و آن را کشتانه نیز خوانند. (اللباب). دهی است در راه ساوه که تا ری یک مرحله فاصله دارد. و بدان کستانه نیز گویند. (معجم البلدان)
فساد. کذب: حقا که دروغ داستانیست بطلانی داستان ببینم. خاقانی، میوۀ درخت سقز که بفارسی بنه گویند. (از ناظم الاطباء). بر درختی است که آنرا بن گویند و بن مسخن و مدر و باهی و نافع سعال و لقوه کلیه است و ضماد برگش در رویانیدن مو مجرب است. (منتهی الارب) (آنندراج). ثمر درخت بطم. جوهری گوید: البطم، الحبه الخضراء. (از اقرب الموارد). بترکی آنرا چاقلان قوج گویند، که میوۀ درخت سقز است. حبهالخضرا. (دزی ج 1 ص 234) (بحر الجواهر) (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کلنگور. (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال از مهذب الاسماء ص 285). ضرو ضخک. چتلانقوش. پستۀ وحشی. بنمشک را عرب حبهالخضراء خوانند. اکثر خودروی بود. (نزهه القلوب). بوکلک. بوی کلک. مشغلۀ البطالین. (یادداشت مؤلف) : و آن بژه هایی است که بر ساق پدید آیدو شکل آن ثمره الطرفا و حبهالخضراء بزرگ بود و درخت حبهالخضراء را بتازی البطم گویند بدین سبب این بژه ها را طبیبان البطم نام کردند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بن. چتلانقوش بیشتر در کوهها باشد و آنچه در باغها نشانند اندک باشد. گه در بلاد سقرت و سنجار هر دانه بمقدار فستقی می باشد و این متاع آن بلاد بود و از آنجا بجمیع بلاد برند و آن را قیمتی بود و اکثر آنرا شور کنند و بهتر فروشند. (فلاحت نامه). و رجوع به مخزن الادویه و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و دیگر کتب طبی شود)
فساد. کذب: حقا که دروغ داستانیست بطلانی داستان ببینم. خاقانی، میوۀ درخت سقز که بفارسی بنه گویند. (از ناظم الاطباء). بَرِ درختی است که آنرا بن گویند و بن مسخن و مدر و باهی و نافع سعال و لقوه کلیه است و ضماد برگش در رویانیدن مو مجرب است. (منتهی الارب) (آنندراج). ثمر درخت بطم. جوهری گوید: البطم، الحبه الخضراء. (از اقرب الموارد). بترکی آنرا چاقلان قوج گویند، که میوۀ درخت سقز است. حبهالخضرا. (دزی ج 1 ص 234) (بحر الجواهر) (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کلنگور. (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال از مهذب الاسماء ص 285). ضِرو ضخک. چتلانقوش. پستۀ وحشی. بنمشک را عرب حبهالخضراء خوانند. اکثر خودروی بود. (نزهه القلوب). بوکلک. بوی کلک. مشغلۀ البطالین. (یادداشت مؤلف) : و آن بژه هایی است که بر ساق پدید آیدو شکل آن ثمره الطرفا و حبهالخضراء بزرگ بود و درخت حبهالخضراء را بتازی البطم گویند بدین سبب این بژه ها را طبیبان البطم نام کردند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بن. چتلانقوش بیشتر در کوهها باشد و آنچه در باغها نشانند اندک باشد. گه در بلاد سقرت و سنجار هر دانه بمقدار فستقی می باشد و این متاع آن بلاد بود و از آنجا بجمیع بلاد برند و آن را قیمتی بود و اکثر آنرا شور کنند و بهتر فروشند. (فلاحت نامه). و رجوع به مخزن الادویه و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و دیگر کتب طبی شود)
عیسی بن احمد بن عیسی بن وردان عسقلانی بلخی، مکنی به ابویحیی. محدث بود و از عبدالله بن وهب و بقیه بن ولید حدیث آموخت و ابوعبدالرحمان نسائی و ابوحاتم رازی از اوروایت کرده اند. نسبت او به عسقلان بلخ است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به معجم البلدان شود علی بن محمد بن محمد بن علی عسقلانی مصری کنانی، مشهور به ابن حجر. فقیه قرن هشتم هجری. رجوع به علی عسقلانی شود
عیسی بن احمد بن عیسی بن وردان عسقلانی بلخی، مکنی به ابویحیی. محدث بود و از عبدالله بن وهب و بقیه بن ولید حدیث آموخت و ابوعبدالرحمان نسائی و ابوحاتم رازی از اوروایت کرده اند. نسبت او به عسقلان بلخ است. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به معجم البلدان شود علی بن محمد بن محمد بن علی عسقلانی مصری کنانی، مشهور به ابن حجر. فقیه قرن هشتم هجری. رجوع به علی عسقلانی شود
منسوب به عسقلان، که آن شهری است در ساحل شام از فلسطین. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به عسقلان شود، منسوب به عسقلان بلخ که آن ناحیه و محله ای است از بلخ، و سمعانی گوید من بدانجا رفتم و نزد جماعتی حدیث آموختم. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به عسقلان شود
منسوب به عسقلان، که آن شهری است در ساحل شام از فلسطین. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به عسقلان شود، منسوب به عسقلان بلخ که آن ناحیه و محله ای است از بلخ، و سمعانی گوید من بدانجا رفتم و نزد جماعتی حدیث آموختم. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به عسقلان شود
محمد بن مفضل بن عروه بن خالد بن زید بن زیاد بن میمون رازی. مولی علی بن ابی طالب (ع) و از راویان است. وی از محمد بن خالد بن حرمله عبدی و هدبه بن خالد و جز آنان روایت کند و از او حمزه بن عبدالله مالکی و محمد بن مخلد و ابوبکر شافعی و ابن ابی حاتم و جز ایشان روایت دارند. وی مردی راستگو بود. (اللباب)
محمد بن مفضل بن عروه بن خالد بن زید بن زیاد بن میمون رازی. مولی علی بن ابی طالب (ع) و از راویان است. وی از محمد بن خالد بن حرمله عبدی و هدبه بن خالد و جز آنان روایت کند و از او حمزه بن عبدالله مالکی و محمد بن مخلد و ابوبکر شافعی و ابن ابی حاتم و جز ایشان روایت دارند. وی مردی راستگو بود. (اللباب)
یکی از شهرهای ترکیه است که صنعت مس در آنجا رواج دارد. جمعیت آن به سال 1954 میلادی پنجاه هزار نفر بوده. (الموسوعه العربیه). شهری است در شمال غربی آسیای صغیر، و آن مرکز ایالت قسطمونی است. ملوک روم آن را پایگاه قرار داده بودند و درقرن دوازدهم میلادی آن را تخلیه کردند. (ذیل المنجد)
یکی از شهرهای ترکیه است که صنعت مس در آنجا رواج دارد. جمعیت آن به سال 1954 میلادی پنجاه هزار نفر بوده. (الموسوعه العربیه). شهری است در شمال غربی آسیای صغیر، و آن مرکز ایالت قسطمونی است. ملوک روم آن را پایگاه قرار داده بودند و درقرن دوازدهم میلادی آن را تخلیه کردند. (ذیل المنجد)
منسوب به اسطوانه. - بسیط اسطوانی، آنست که بر شکل اسطوانه باشد و آغاز کند از دائره و منتهی شود بدائرۀ بسیط مقبب. (مفاتیح العلوم خوارزمی چ 1سنۀ 1349 هجری قمری ص 121 س 16- 17) ، مانند سعلاه (غول) گردانیدن کسی را در حرکت و جز آن. (منتهی الارب)
منسوب به اسطوانه. - بسیط اسطوانی، آنست که بر شکل اسطوانه باشد و آغاز کند از دائره و منتهی شود بدائرۀ بسیط مقبب. (مفاتیح العلوم خوارزمی چ 1سنۀ 1349 هجری قمری ص 121 س 16- 17) ، مانند سِعْلاه (غول) گردانیدن کسی را در حرکت و جز آن. (منتهی الارب)