جدول جو
جدول جو

معنی قزلق - جستجوی لغت در جدول جو

قزلق
(قُ لُ)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد واقع در 45 هزارگزی شمال خاوری مشهد و 15 هزارگزی شمال خاوری تبادکان. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 61 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قزاق
تصویر قزاق
قومی از تاتار که در قرن هفتم هجری مطیع چنگیز شدند، نام قدیم سربازان روس که کلاه پوست بزرگ و قبای بلند می پوشیدند، سرباز ایرانی که زیر نظر روس ها تعلیم داده می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلق
تصویر زلق
خارج کردن منی با دست، استمنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلق
تصویر قلق
بی آرامی، اضطراب، ترس و لرز
فرهنگ فارسی عمید
(غَ نَ)
دهی است از دهستان کاریزنو بالاجام بخش تربت جام شهرستان مشهد، که در 25هزارگزی شمال باختری تربت جام و 4هزارگزی خاور مالرو عمومی تربت به فریمان واقع است. کوهستانی و معتدل است و سکنۀ آن 26 تن شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود محصول آن، پنبه و تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری است. و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
جای لغزان. زلاقه. مزلقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، مزالق. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَلْ لَ)
نسو کرده. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : بیت مزلق، خانه نسوکرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَلْ لِ)
لغزاننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هرچه ترطیب و تلیین سطح عضو به حد لغزندگی کند تا آنچه در آن محتبس باشد به حرکت او حرکت نماید مثل آلوی بخارا. (تحفۀ حکیم مؤمن ص 8). مزلق هوالذی یبل ّ سطح الجسم المحتبس فی مجری فیبراً به عما احتبس فیه ثم یتحرک ذلک الجسم بثقله الطبیعی فیکون له محرکاً بالعرض و ذلک کالاجاص و اللعابات. (بحر الجواهر ص 342 از یادداشت مرحوم دهخدا). داروئی است که سطح جسم محتبس در مجرای گوارشی (روده) را مرطوب میکند و بادرآمیختن با آن آن را نرم تر و سیلان پذیرتر میسازد تابوسیلۀ ثقل طبیعی و یا نیروی دافعه به جریان در آید و خارج شود. همان کاری که آلو بخارا در لینت دادن و اسهال آوردن انجام میدهد. (ترجمه از کتاب دوم قانون ابوعلی سینا ص 150 سطر 12 از یادداشت مرحوم دهخدا) : اجاص به فارسی آلو بخارا نامند... در دوم تر و ملین و مزلق و مسهل صفرا و مسکن حرارت دل...است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به مزلق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
لغزانده. لغزانیده. لغزش داده شده، ناقۀ بچه افکنده، به نظر تیز نگریسته شده، موی سترده شده، پیوسته تیز داشته شده (مثلاً آهن) ، نیک آلوده شده به روغن و جز آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
لغزش دهنده. لغزاننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مزلّق. رجوع به مزلق شود، ناقۀ بچه افکنده، به نظر تیز نگرنده، موی سترنده، پیوسته تیز دارنده. (مثلاً آهن) ، نیک به روغن و جز آن آلوده کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قُو لُ)
کیسه گونه ای برای نهادن سوزن و نخ و انگشتانه و مقراض و موم زنان برای خیاطی. (یادداشت مؤلف). قلﱡق. رجوع به قلﱡق شود
لغت نامه دهخدا
(قولْ لُ)
قلﱡق. (فرهنگ نظام). رجوع به قلق شود
لغت نامه دهخدا
(قَزْ زا)
قزاقها، شاخه ای از ترکها هستند که به زندگی شبانی تا جنگ اول جهانی ادامه میدادند. بسیاری از آنها از شهرهای ترک نشین خوارزم از جمله خیوه و بخارا فرار کرده اند و نام آنها در زبان ترکی ’بی خانمان’ و ’حادثه جو’ و ’طاغی’ معنی میدهد. آنان در قرن سیزدهم میلادی زیر فرمان چنگیزخان درآمدند و در تحت حکومت جوجی فرزند جوان وی قرار گرفتند. سپس یکی از بخشهای اردوطلائی شدند و جزء امپراطوری غربی مغول که به وسیلۀ باتو پایه گذاری شد به شمار رفتند. اردوطلائی پس از سه قرن سیادت در شرق و غرب آسیا افول کرد و در اوایل قرن شانزدهم این امپراطوری به خانان چندی تقسیم شد. ولی قزاقها در استپ های ترکستان به سر بردند و در آن هنگام به سه قسمت میشدند: اردوی کوچک، اردوی متوسط و اردوی بزرگ. اردو کوچک زمستانها را در ساحل دریای خزر و آرال میگذراندند و تابستانها به دامنه های شمالی و جنوبی قشلامیش میکردند. اردوی متوسط زمستانها در سیردریا و تابستانها در سرزمینهای قسمتهای بالای تویل و ایرتیش میگذراندند و اردوی بزرگ زمستانها را در جنوب دریاچۀ بالخاس و زمینهای هفت رودخانه میگذراندند و تابستانهادر دره های تیاشان به سر میبردند. مذهب آنان تسنن و وضع آنها طوری بود که نمیتوانستند از حکومت واحدی پیروی کنند. غذا و لباس آنها از گوسفند تأمین میگردید. و بهترین آشامیدنی آنان کومیش است که از شیر تخمیرشده به دست می آید. بین سالهای 1511 و 1523م. کاظم خان سعی در اتحاد آنها کرد و دو تن از جانشینان وی به این عمل قیام کردند. در قرن هفدهم آخرین حملۀ مغول هابه این سرزمین شروع شد و پس از آنکه حملۀ آنان دفعگردید، ابوالخیرخان از اردوی کوچک به سال 1731 میلادی به روسیه رفت. روسها در برابر تاخت وتاز قزاقها دست به ساختن قلاع نظامی زدند. این حملات ادامه داشت تا آنکه روسها آق مشهد شهر معروف قزاقها را در ساحل سیردریا به سال 1853م. اشغال کردند و قزاقها نیز کم کم به شهرنشینی خو گرفتند. اولین روزنامۀ قزاقها به سال 1910م. منتشر شد. پس از قیام اکتبر در روسیه قزاقها به صورت یکی از حکومتهای خودمختار قزاقستان تحت حکومت سویت درآمدند. و در اگوست 1925 قزاقها جزو حکومت سوسیالیستی روسیه درآمدند. (از دایرهالمعارف بریتانیکا)
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
دهی از بخش اترک شهرستان گنبدقابوس واقع در 33000 گزی شمال خاوری داشلی برون، و کنار رود خانه اترک نزدیک مرز ایران و شوروی. در حدود 20 خانوار ترکمن چادرنشین اطراف این آبادی ساکن هستند. شغل اهالی زراعت دیم و گله داری است. پاسگاه مرزبانی دارد. زمستان به اطراف ارتفاعات نازلی داغ میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ)
قنبره. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زینت گرفتن و خوش عیش شدن تا آنکه گونه سرخ و سپید و درخشان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
ترلب. تزلب:
این تزلق شوربا که باشد
با منصب و جاه جوش بره.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به ترلب و تزلب و بسحاق ص 176 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
نعت تفضیلی از زلق. لغزان تر. لغزنده تر. زلق تر
لغت نامه دهخدا
ناآرامی دلهره تاس تاسه تالواسه، جنبیدن ناآرام تاسیده ناآرامی دلهره تاس تاسه تالواسه، جنبیدن ترکی ویژگی، سرشت، خوی بی آرام شدن، بی آرامی بیقراری اضطراب آشفتگی پریشانی: و از برای تسکین قلق و اضطراب خانزاده... مرد بی آرام. قلق. خلق خاص خوی مخصوص: بد قلق. یا قلق اسب. عادت و خوی اسب. یا قلق تفنگ. وضع خاص تفنگ (تپانچه) لم تفنگ (تپانچه)، توضیح گاه باشد که تفنگ یا تپانچه در هدف گیری کمی براست چپ بالا یا پایین زند و رفع این نقیصه نمی شود مگر آنکه تیر انداز قلق سلاح را به دست آورد و به هنگام تیر اندازی آن فاصله را حساب نمایند آنگاه تیر را پرتاب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزل
تصویر قزل
رنگ طلائی، سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتلق
تصویر قتلق
ترکی فرخنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزقل
تصویر قزقل
ک غژغل ک زاغ کبود (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلق
تصویر زلق
لغزیدن، خزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
سرباز سربازسوار فردی از قوم قزاق، سرباز سواره نظام روسی (در عهد تزارها و اواخر قاجاریه)، سرباز ایرانی که تحت تعلیمات صاحبمنصبان روسی تربیت شده به لباس روسی ملبس بودند (اواخر قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
قشلاغ بنگرید به قشلاغ محلی دارای هوای نسبتا گرم که زمستان را در آنجا گذراند گرمسیر گرمسار مقابل ییلاق: شهزاده غازان از قشلاق مرو مراجعت فرموده بود، جمع قشلاقات
فرهنگ لغت هوشیار
لغزانده لغزاننده لغزش دهنده، دوایی را نامند که بقوت ملینه و رطوبت مزلقه که دارد تعیین سطح عضو نماید بحدی که بلغزاند آنچه در آن محتبس است و تحریک آن نموده دفع نماید مانند آلو بخارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزلق
تصویر تزلق
زیور گرفتن، خوش گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزاق
تصویر قزاق
((قَ زّ))
نام قومی از تاتار، نام قدیم سربازان روس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قزاق
تصویر قزاق
ابریشم فروش، علاقه بند، آن که کرم ابریشم را تربیت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزلق
تصویر مزلق
((مُ لِ))
لغزش دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزلق
تصویر مزلق
((مُ لَ))
لغزش داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلق
تصویر زلق
((زَ لَ))
لغزیدن، لغزش، استمناء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلق
تصویر قلق
((قَ لَ))
بی آرامی، پریشانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلق
تصویر قلق
((قِ لِ))
عادت مخصوص، خوی خاص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قزل
تصویر قزل
((قِ زِ))
سرخ، قرمز
فرهنگ فارسی معین