جدول جو
جدول جو

معنی قزازی - جستجوی لغت در جدول جو

قزازی
(قَزْ زا)
نسبت است به قزاز. رجوع به قزاز شود
لغت نامه دهخدا
قزازی
(قَزْ زا)
محمد بن فضل بن علی بن حسین بن علی بن ابراهیم بن اسماعیل بن جعفر هاشمی عباس، مکنی به ابوزید. از فرزندان فضل بن عباس قزازی از مردم آمل طبرستان و از خانوادۀ علم و بزرگی است و خود مردی دانشمند بود و شعر نیکو میسرود. وی از ابوالمحاسن عبدالواحد بن اسماعیل رویانی در آمل و ابوسعد احمد بن عبدالجبار بن طیوری در بغداد و نیز از ابوسعد سمعانی سماع حدیث کرد و ابوسعد از او استماع کرده است. ولادت او به سال 485 هجری قمری در آمل است. (از اللباب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قزاز
تصویر قزاز
کسی که کرم ابریشم پرورش می دهد، ابریشم فروش، فروشندۀ قز، ابریشمی، پیلور، پیله ور
فرهنگ فارسی عمید
(قَزْ زا)
ابریشم فروش. بایع قز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). علاقه بند. (آنندراج) :
آنکه امروز قدش سرو سرافراز من است
شاه خوبان جهان اکبر قزاز من است.
سالک قزوینی (درباره معشوق خود اکبر علاقبند، از آنندراج).
، نزدعامه، کسی که در پرورش کرم ابریشم بصیرت دارد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قُزْ زا)
مرد برکنار از آلایش عیب و معصیت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
زجاجی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
یحیی بن خزیمه زاری است که سمعانی در انساب با دو ’ز’ ضبط کرده است، رجوع به تاج العروس و معجم البلدان و زاز و زاری شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابوالعباس احمد ابن عمر عزازی، منسوب به عزاز حلب. وی محدث بود و از ابوالحسن علی بن احمد بن مرزبان روایت کرده است. (از معجم البلدان). محدث کسی است که علاوه بر نقل احادیث، در تشخیص راویان ضعیف، ناقلان جعلی، و تناقض های روایی تخصص دارد. علم رجال به عنوان شاخه ای از دانش حدیث، به وسیلهٔ همین محدثان شکل گرفت و برای هر حدیث، مسیر انتقال آن از راوی به راوی مشخص شد. این سطح از دقت علمی، تنها در تمدن اسلامی به چشم می خورد و نمونه ای از نهادینه شدن عقلانیت در دین است.
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ رَ)
دهی از دهستان میلانلو از بخش شیروان شهرستان قوچان در 60 هزارگزی جنوب باختری شیروان و 9 هزارگزی باختر مالروعمومی امیران به زین آباد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 265 تن. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و پنبه و توتون. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَزْ زا)
نسبت است به قزاق.
- آجر قزاقی، نوعی از آجر که طول آن بیش از عرض آن است و قسمی از آن را در روی ساختمانها به کار برند. در مقابل آجر نظامی
لغت نامه دهخدا
حمزه طاهر. از نویسندگان است. او راست: 1- اتحاد المسلمین فی الاسلام. 2- نظراتی در تمدن جهان و مذاهب سیاسی و اجتماعی آن. این کتاب را جلال نوری بیک به ترکی ترجمه کرده و حمزه طاهر و عبدالوهاب عزام آن را به عربی ترجمه کرده اند و به سال 1920 میلادی / 1338 هجری قمری در 333 صفحه در مصربه چاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1507)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام دیگر کوه خزاز است. رجوع به معجم البلدان یاقوت شود. در منتهی الارب آمده: نام کوهی است که عرب برآن آتش افروختندی بامداد غارت. و بدون الف و لام می آید. میدانی در مجمع الامثال می آورد: نام کوهی است و بدانجا وقعه ای بین نزار و یمن اتفاق افتاد:
و نحن غداه اوقد فی خزازی
هدیت کتایباً متحیرات.
- یوم خزازی، جنگی که در جبل خزازی واقع شده و از مشهورترین وقایع زمان جاهلیت است
لغت نامه دهخدا
(حَ زی ی)
مرد سخت عمل
لغت نامه دهخدا
(حَزْ زا)
منسوب به حزاز، بطنی از عذره. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان دیمچه از بخش گتوند شهرستان شوشتر. دشت و گرمسیر است، و 300 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ بختیاری می باشند. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَزْ زا)
محمد بن شهاب بن یوسف الکردری البریقینی الخوارزمی. فقیهی حنفی است. اصل وی از کردر از توابع خوارزم بودو ببلاد دیگر سفر کرد و به کفر امیرتیمور فتوی داد. او راست: 1- الجامعالوجیز در دو جلد و حاوی فتاوی فقه حنفی است. 2- المناقب الکردریه، درباره سیرۀ ابوحنیفه. 3- مختصر فی بیان تعریفات الاحکام. 4- آداب القضاء. (از الاعلام زرکلی ذیل محمد بن محمد). و رجوع به تلفیق الاخبار و المکتبهالازهریه و معجم المطبوعات شود، کنایه از فریب دادن بحرف و صوت ملایم. (بهار عجم) :
زیر لب میدهدم وعده که کامت بدهم
غالب آنست که ما را بزبان میدارد.
جمال الدین سلمان (از بهار عجم).
بلبل گله میکرد ز گل دوش بصد رنگ
گل بود که هر دم بزبان دگرش داشت.
ملا وحشی (از بهار عجم).
بر سر هر مژه لخت دل و جانی دارد
هرکه را سحر نگاهش بزبانی دارد.
محسن تأثیر (از بهار عجم).
محو دلجوئی پروانه بود روی دلش
شمع دارد بزبان گرچه همه محفل را.
صائب (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(بَزْ زا)
حرفت بزاز. (یادداشت بخط دهخدا). شغل بزاز. (ناظم الاطباء). عمل و شغل بزاز. (فرهنگ فارسی معین) :
دعوی همی کنند به بزازی
هر ناکسی و عاجز و عریانی.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(قَ)
اژدهای بزرگ، ماران کوتاه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ازریشه فارسی کژفروش ابریشم فروش ماربزرگ ابریشم فروش علاقه بند: آنکه امروز قدش سرو سرافراز من است شاه خوبان جهان اکبر قزاز من است، آنکه کرم ابریشم را تربیت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزازی
تصویر رزازی
برنجکوبی، برنجفروشی برنج کوبی، برنج فروشی، دکان برنج فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزازی
تصویر بزازی
پارچه فروشی بذیونی عمل و شغل بزاز، دکان و مغازه بزاز پارچه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزازی
تصویر رزازی
برنج کوبی، برنج فروشی، دکان برنج فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزازی
تصویر بزازی
پارچه فروشی، دکان پارچه فروشی
فرهنگ فارسی معین
پارچه فروشی، شغل پارچه فروش، مغازه پارچه فروشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزازی در خواب ما گویای مکر و حیله و نیزنگ است و بزاز مردی است مکار و نیرنگ باز و چنانچه خویشتن را در خواب درون یک بزازی ببینیم گویای اینست که سخت فریفته زینت دنیا می شویم و در موضعی قرار می گیریم که انتخاب و اتخاذ تصمیم درباره داشتن بهترین، مردد و دو دل می مانیم. اگر ببینیم که در یک بزازی هستیم و بزاز برای ما پارچه می آورد و عرضه می کند با مردی محیل و مکار رو به رو می شویم که سررشته کار ما به دست او می افتد و خواب ما آگهی می دهد که هوشیار باشیم. اگر شخص آشنایی را در خواب خود به جای بزاز مشاهده کنیم نشان آنست که از آن شخص معین بیمناکیم و در عین حال محتاج و ناخود آگاه از کید و مکر او می ترسیم. چنانچه کسی ببیند که خودش بزازی می کند و او خریدار است فریب می خورد و زیانی به او می رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب