ابریشم فروش. بایع قز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). علاقه بند. (آنندراج) : آنکه امروز قدش سرو سرافراز من است شاه خوبان جهان اکبر قزاز من است. سالک قزوینی (درباره معشوق خود اکبر علاقبند، از آنندراج). ، نزدعامه، کسی که در پرورش کرم ابریشم بصیرت دارد. (از المنجد)
ابریشم فروش. بایع قز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). علاقه بند. (آنندراج) : آنکه امروز قدش سرو سرافراز من است شاه خوبان جهان اکبر قزاز من است. سالک قزوینی (درباره معشوق خود اکبر علاقبند، از آنندراج). ، نزدعامه، کسی که در پرورش کرم ابریشم بصیرت دارد. (از المنجد)
ازریشه فارسی کژفروش ابریشم فروش ماربزرگ ابریشم فروش علاقه بند: آنکه امروز قدش سرو سرافراز من است شاه خوبان جهان اکبر قزاز من است، آنکه کرم ابریشم را تربیت کند
ازریشه فارسی کژفروش ابریشم فروش ماربزرگ ابریشم فروش علاقه بند: آنکه امروز قدش سرو سرافراز من است شاه خوبان جهان اکبر قزاز من است، آنکه کرم ابریشم را تربیت کند
خشکی و درد و سوزشی که در اثر شدت سرما در پوست بدن پیدا می شود، بیماری عفونی ناشی از ورود باکتری های خاک از طریق جراحت به بدن که باعث انقباض شدید عضلات و تشنج می شود
خشکی و درد و سوزشی که در اثر شدت سرما در پوست بدن پیدا می شود، بیماری عفونی ناشی از ورود باکتری های خاک از طریق جراحت به بدن که باعث انقباض شدید عضلات و تشنج می شود
قومی از تاتار که در قرن هفتم هجری مطیع چنگیز شدند، نام قدیم سربازان روس که کلاه پوست بزرگ و قبای بلند می پوشیدند، سرباز ایرانی که زیر نظر روس ها تعلیم داده می شد
قومی از تاتار که در قرن هفتم هجری مطیع چنگیز شدند، نام قدیم سربازان روس که کلاه پوست بزرگ و قبای بلند می پوشیدند، سرباز ایرانی که زیر نظر روس ها تعلیم داده می شد
جامه فروش، چرا که بزّ بعربی جامه را گویند. (از غیاث اللغات از کشف و مؤید). جامه و متاع فروش. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه و متاع فروش و آنکه پارچه های پنبه ای مانند چیت وچلوار و جز آن می فروشد. (ناظم الاطباء) : سائل از بخشش تو گشت شریک صراف زائر از خلعت تو هست ردیف بزاز. فرخی. آب جوئی و سقا را چو سفالست دهان جامه خواهی تو و شلوار ندارد بزاز. ناصرخسرو. بخوی خوب چو دیبا و چو عنبر شو گرچه در شهر نه بزاز و نه عطاری. ناصرخسرو. خواهندۀ مغربی در صف بزازان حلب میگفت... (گلستان). مجلس وعظ چون کلبۀ بزاز است آنجا تا نقدی نبری بضاعتی نستانی. (گلستان). دی گفت بدستار بزرگی بزاز در چارسوی رخت مزاد شیراز. نظام قاری (دیوان ص 123). بزاز رخت تا تو نرنجی ز بیش و کم بر تنگ را گشوده و کتان فراخ و تنگ. نظام قاری (دیوان ص 19)
جامه فروش، چرا که بَزّ بعربی جامه را گویند. (از غیاث اللغات از کشف و مؤید). جامه و متاع فروش. (منتهی الارب) (آنندراج). جامه و متاع فروش و آنکه پارچه های پنبه ای مانند چیت وچلوار و جز آن می فروشد. (ناظم الاطباء) : سائل از بخشش تو گشت شریک صراف زائر از خلعت تو هست ردیف بزاز. فرخی. آب جوئی و سقا را چو سفالست دهان جامه خواهی تو و شلوار ندارد بزاز. ناصرخسرو. بخوی خوب چو دیبا و چو عنبر شو گرچه در شهر نه بزاز و نه عطاری. ناصرخسرو. خواهندۀ مغربی در صف بزازان حلب میگفت... (گلستان). مجلس وعظ چون کلبۀ بزاز است آنجا تا نقدی نبری بضاعتی نستانی. (گلستان). دی گفت بدستار بزرگی بزاز در چارسوی رخت مزاد شیراز. نظام قاری (دیوان ص 123). بزاز رخت تا تو نرنجی ز بیش و کم بر تنگ را گشوده و کتان فراخ و تنگ. نظام قاری (دیوان ص 19)
محمد بن فضل بن علی بن حسین بن علی بن ابراهیم بن اسماعیل بن جعفر هاشمی عباس، مکنی به ابوزید. از فرزندان فضل بن عباس قزازی از مردم آمل طبرستان و از خانوادۀ علم و بزرگی است و خود مردی دانشمند بود و شعر نیکو میسرود. وی از ابوالمحاسن عبدالواحد بن اسماعیل رویانی در آمل و ابوسعد احمد بن عبدالجبار بن طیوری در بغداد و نیز از ابوسعد سمعانی سماع حدیث کرد و ابوسعد از او استماع کرده است. ولادت او به سال 485 هجری قمری در آمل است. (از اللباب)
محمد بن فضل بن علی بن حسین بن علی بن ابراهیم بن اسماعیل بن جعفر هاشمی عباس، مکنی به ابوزید. از فرزندان فضل بن عباس قزازی از مردم آمل طبرستان و از خانوادۀ علم و بزرگی است و خود مردی دانشمند بود و شعر نیکو میسرود. وی از ابوالمحاسن عبدالواحد بن اسماعیل رویانی در آمل و ابوسعد احمد بن عبدالجبار بن طیوری در بغداد و نیز از ابوسعد سمعانی سماع حدیث کرد و ابوسعد از او استماع کرده است. ولادت او به سال 485 هجری قمری در آمل است. (از اللباب)
بیماری که از سردی پیدا گردد و یا لرزه و ترنجیدگی از سرما، دردی است که از سختی سرما در بندگاه گردن و سینه به سبب تشنج و انجماد اعصاب پیدا می شود، مرضی عفونی است که سبب سم میکربی حاصل می شود
بیماری که از سردی پیدا گردد و یا لرزه و ترنجیدگی از سرما، دردی است که از سختی سرما در بندگاه گردن و سینه به سبب تشنج و انجماد اعصاب پیدا می شود، مرضی عفونی است که سبب سم میکربی حاصل می شود
سرباز سربازسوار فردی از قوم قزاق، سرباز سواره نظام روسی (در عهد تزارها و اواخر قاجاریه)، سرباز ایرانی که تحت تعلیمات صاحبمنصبان روسی تربیت شده به لباس روسی ملبس بودند (اواخر قاجاریه)
سرباز سربازسوار فردی از قوم قزاق، سرباز سواره نظام روسی (در عهد تزارها و اواخر قاجاریه)، سرباز ایرانی که تحت تعلیمات صاحبمنصبان روسی تربیت شده به لباس روسی ملبس بودند (اواخر قاجاریه)