جدول جو
جدول جو

معنی قریشه - جستجوی لغت در جدول جو

قریشه
پنیرآب نرفته
تصویری از قریشه
تصویر قریشه
فرهنگ لغت هوشیار
قریشه
آواز مرغ تخم گذار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وریشه
تصویر وریشه
(دخترانه)
درخشش، برق (نگارش کردی: وریشه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قریشی
تصویر قریشی
از قبیلۀ قریش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریحه
تصویر قریحه
استعداد، ادراک و قدرت طبیعی در آفرینش و درک آثار هنری، طبع و ذوق طبیعی در سرودن شعر و نویسندگی، اول هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریشه
تصویر تریشه
هر چیز خرده ریزه، مثل ریزۀ کاغذ، ریزۀ چوب و مانند آن، تراشه
فرهنگ فارسی عمید
چیزی که از جهت پی بردن به امری یا رسیدن به مراد و مقصد مانند دلیل باشد، علامت، نشانه، نظیر، مانند
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
دهی است در سواحل حمص، و آن دورترین و آخرین توابع آن است و در کنار حلب و انطاکیه قرار گرفته، و بعضی از سرشناسان آن ده در حلب به سر میبرند و به آنان بنوقرشی میگویند و مردم گمان میبرند که از طایفۀ قریشند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، که در 51هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و در 20هزارگزی باختر راه مالرو جیرفت ساردوئیه قرار دارد. سکنۀ آن یک خانوار است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
دهی است جزء دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری ترکمان و 8 هزارگزی شوسۀ تبریز به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است و 637 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ شی یَ)
نسبت مؤنث است به قریش که نام طائفه یا مردی است. (معجم البلدان). رجوع به قریش و قریشی شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ شی یَ)
نوعی از اظفارالطیب
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
مرغزاری است به ضمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
تباه گردانیدن، گرد آوردن چیزی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
نفس، زن شوی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه محاذی یکدیگر باشد در بنا و عمارت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فارسیان به معنی مثل و مانند استعمال کنند. (آنندراج) :
ما تیره شبیم و در جهان نیست
امروز کسی قرینۀ ما.
باقر کاشی (از آنندراج).
، مناسبت ظاهری میان دو چیز، مناسبت معنوی میان دو امر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح عروض) دو لفظ قافیه دار واقع در وسط دو مصراع بیتی. (ناظم الاطباء). آنچه در بعضی بحور در وسط هر دو مصرع بیت دو لفظ قافیه دار واقع شود. (آنندراج) ، در اصطلاح اهل عربیت، آنچه دلالت کند بر چیزی نه به وضع. مؤلف فوائدالضیائیه در بحث فاعل چنین تعریف کرده است: عصام الدین گوید: اگر مراد از ’نه به وضع’ این باشد که لفظ برای آن معنی وضع نشده این تعریف شامل معنی مجازی نیز میشود درحالی که بدان اطلاق نگردد، و اگر مراد این باشد که لفظ برای آن معنی و لوازم وضع نشده لازم آید که قرینه نه به تضمن و نه به التزام دلالت بر چیزی نکند و بطلان این روشن است، پس بهترآن است که گوئیم: قرینه امری است که دلالت بر چیزی کند بدون آنکه در آن چیز استعمال گردد، و آن بر دو قسم است: حالیه و مقالیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح منطقیان، قرینه در قیاس عبارت از کلام مؤلف است. در اساس الاقتباس آرد: در قیاس چون گوئیم: هر انسانی حیوان است و هر حیوانی جسم، این قول مشتمل بر دو قول جازم است و از وضع این قول، بالذات برسبیل اضطرار لازم آید که هر انسانی جسم است، پس قول اول را که مشتمل بر این دو قول است به این اعتبار قیاس خوانندو هر یک از این دو قول که قیاس بر آن مشتمل است مقدمه خوانند و قول لازم را نتیجه و هر تألیف که به صدد استلزام قولی بود، اگر مستلزم بود و اگر نبود، آن رااقران خوانند و آن مؤلف را قرینه خوانند. (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 186)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ / شِ)
بول خر. (آنندراج). شاش خر
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ ظَ)
قبیله ای است از جهودان خیبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ ظَ)
نام مردی است که فرزندان او به قلعۀ حصبه نزدیک مدینه سکونت کردند و به وی منسوب شدند. قریظه و نفیر دو برادر و از فرزندان هارون پیغمبر علیه السلام بودند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ شی یَ)
نسبت مؤنث است به قریش. (معجم البلدان). رجوع به قریش شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
دهی است به جزیره ابن عمرکه در آن ده سیب نیکو و خوش میشود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ شَ / شِ)
تریش. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) :
جلدی به تن خستۀ این زار نمانده ست
سراج غمت بسکه کشیده ست تریشه.
سلیم (از فرهنگ نظام).
و رجوع به تریش شود، تراشه و خرده که از تراشیدن چوب بیرون می آید. (از فرهنگ نظام). چوب خرد نوک تیز که گاه شکستن هیزم، از هیمه جدا شود. چوب نسبهً خرد که از شکستن چوبهای خشک پیدا آید با نوک و اطرافی خلنده و برنده: ت ریشه اجاق گیرانۀ خوبیست. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
نسبت است به قریش
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ)
موضعی است
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ)
حرشا. خردل البر. رجوع به حرشا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قریحه
تصویر قریحه
ذوق، طبع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریره
تصویر قریره
قریردرفارسی چشم خنک چشم سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریشی
تصویر قریشی
وابسته به قریش منسوب به قریش از قبیله قریش قرشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریطه
تصویر قریطه
سرخس آبی از گیاهان سرخس آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریعه
تصویر قریعه
برگزیده خواسته، بهترین جای خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرینه
تصویر قرینه
نشانه ای که برای انسان مانند دلیل باشد جهت پی بردن به امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمشه
تصویر قرمشه
تباهاندن تباه کردن، به دست آوردن فراهم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریشه
تصویر تریشه
تراشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرینه
تصویر قرینه
((قَ نِ))
زوجه، علامت واثر، شبیه، علامت و نشانه ای که دلیلی باشد برای پی بردن به چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قریحه
تصویر قریحه
((قَ حَ یا حِ))
طبع، ذوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تریشه
تصویر تریشه
((تَ ش ِ))
تراشه، هر چیز خرده ریز مانند خرده کاغذ، چوب
فرهنگ فارسی معین