- قریش
- صد و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴ آیه، ایلاف
معنی قریش - جستجوی لغت در جدول جو
- قریش
- نام قبیله ایست
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وابسته به قریش منسوب به قریش از قبیله قریش قرشی
پنیرآب نرفته
از قبیلۀ قریش
بر آغالیدن، آزمند کردن
نزدیک
عاقل، زیرک، هوشیار
بلغور، نیم کوفته
درختی است از تیره سماقیان که شبیه درخت سنجد تلخ است و در جنوب ایران (بندر عباس و چاه بهار) کشت میشود و از هندوستان وارد ایران شده است
کرگدن، هزار پا
خراشیدگی
پریشان، بباد داده فرو فشانده بیفشانده: زلف پریش جعد پریش، در ترکیب معنی (پریشنده) و (پریشان کننده) دهد: خاطر پریش لغو پریش خاک پریش. پریشان در حال پریشانی در حال پریشیدن، ژولیده آشفته بهم برآمده پشولیده بشوریده در هم و بر هم آشفته وژگال آلفته، پراکنده پریشیده پراشیده پریش متفرق متشتت، سر گردان سرگشته دلتنگ مضطرب متوحش بیحواسی بد حال محزون، تهی دست تنگدست بی چیز فقیر بی بضاعت. یا بخت پریشان. بخت بد طالع بد تقدیر ناسازگار. یا حدیث پریشان. داستان و کلام پراکنده و بی اساس. یا خواب پریشان. خواب آشفته و در هم و بر هم. یا سخن پریشان. سخن بیهوده کلام بی ترتیب گفتار نامربوط
گیاهی است دارای ساقه های کوتاه و نوک تیز، در بیشتر کوههای ایران میروید، ریشه آنرا پس از خشک کردن آرد کنند و برای چسباندن کاغذ و چیزهای دیگر بمصرف رسانند
یونانی تازی گشته کاسنی کاشنی از گیاهان
خراش، خراشیدگی، ریشخند
آنکه چشمش به شادی روشن شود
نزدیک، همدم، همسر، یار، مصاحب
سید، مهتر، پهلوان، حریف، هم نبرد
پریشان، پراکنده، تاخت و تاز، تاراج
نوعی مسکوک رایج در بعضی کشورهای عربی
هر نوع گستردنی مانند فرش، بستر و رختخواب، برای مثال که خوبانی که درخورد فریش اند / ز عالم در کدامین بقعه بیش اند؟ (نظامی۲ - ۲۴۳)
هنگام تحسین و تشویق به کار می رود، زهی، خوشا، آفرین، فری، برای مثال فریش آن روی دیبارنگ چینی / که رشک آرد بر او گلبرگ تر بر (دقیقی - ۱۰۰)
شعر، سخنی که دارای وزن و قافیه باشد، سخن منظوم، کلام موزون
پریشیده، پریشان، پراکنده، متفرق، به باد داده (به صورت اضافه) مثلاً زلف پریش، بن مضارع پریشیدن، پریشان کننده، پسوند متصل به واژه به معنای پریشنده مثلاً خاطرپریش، خاک پریش
کازه، کلبه، کجاوه، وادیج داربست
پراکنده، پریشان
قرمش بنگرید به به قرمش
مردم درآمیخته همه جورمردم
ازدوده (قریش) منسوب به قریش از قبیله قریش
خش خش آوای سایش، فراهم، پراکنده از واژگان دوپهلو، خراشیده، تراشه
دهکده، شهر، هر جائی که مسکن و ماوای مردمان باشد و دارای بناهای چندی بود، متصل بهم
همسر، همسال مرد، نزدیک، همنشین
آبله ریزه، مهتر بزرگ مردم، هماورد، گشن برگزیده سرور قوم مهتر، همارود حریف
بریده شده، چامه سرود، بدهکار گزنه از گیاهان مقروض، شعر