جدول جو
جدول جو

معنی قریش - جستجوی لغت در جدول جو

قریش
صد و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴ آیه، ایلاف
تصویری از قریش
تصویر قریش
فرهنگ فارسی عمید
قریش
(قَ)
شتر استوار و توانا. (منتهی الارب). من الجمال الشدید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قریش
(قُ رَ)
ابن بدران عقیلی. از سران لشکر سلطان طغرل بیک سلجوقی است. وی با قتلمش بن اسرائیل به جنگ بساسیری رفت. رجوع به قتلمش بن اسرائیل و تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 355 شود
لغت نامه دهخدا
قریش
(قُ رَ)
نام قبیله ای است. پدر این قبیله نضربن کنانه است. این قبیله را قریش نامند از آن جهت که گرد حرم فراهم آمده اند... (منتهی الارب). صنف دوم از عدنانیان و از دودۀ نضربن کنانه هستند. در وجه تسمیه به قریش اقوالی است. گویند نضر در دریای فارس در کشتی نشسته بود، ناگاه حیوانی عظیم الجثه که آن را قریش میگفتند به کشتی نزدیک شد وساکنان کشتی از آن ترسیدند. وی تیری برگرفت به سوی آن حیوان انداخت و آن را در جای خود متوقف ساخت و سپس کشتی بدان جنبنده نزدیک شد و نضر آن را گرفت و سرش را برید و به مکه برد و به نام آن موسوم گشت. و گویند فرزندان او به این نام خوانده شدند زیرا که بر قبایل چیره گشتند و به این جهت نام آن حیوان بر آنان اطلاق گردید زیرا که آن حیوان سایر حیوانات دریا را مقهور و مغلوب خود میگرداند. و گویند قریش از تقرّش گرفته شده است، و تقرش بمعنی اجتماع است، زیرا قصی در حکومت خود آنان را گرد آورده. و گویند از تقرش بمعنی تجارت و بازرگانی اخذ شده، زیرا آنان به شغل بازرگانی مشغول بودند. برای قریش ده ریشه است. (از صبح الاعشی ج 1 ص 352) :
کجا شدند صنادید و سرکشان قریش
ز منکران که بر ایشان بدند بس منکر
ولید و حارث و بوجهل و عتبه و شیبه
کجاست آصف و کو ذوالحمار و کو عنتر؟
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
قریش
(قُ رِ)
مقابر قریش، در بغداد است، و آن مقابر باب التبن است، و در آنها است قبر امام موسی کاظم بن جعفر صادق بن محمد باقر بن علی زین العابدین بن حسین شهیدبن علی بن ابی طالب رضی اﷲ عنهم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قریش
دندانی. غلام طاهر بن حسین بن مصعب ذوالیمینین است، که در جنگ محمدامین و مأمون به سال 198 هجری قمری محمدامین به دست او کشته شد. روز پس از این واقعه طاهر سر او را به سوی مروان فرستاد. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 310)
عالم الدین ابوالمعالی. از قبیلۀ بنی عقیل و از امراء موصل بود که از سال 443 تا 453 هجری قمریدر موصل به امارت منصوب بود. در 458 وفات یافت. (طبقات سلاطین اسلام ص 106 و جدول مقابل ص 104 همان کتاب)
ابن زنگی. از امیران لشکر سلطان سنجر بود، که پس از شکست خوردن سنجر به دست اوزخان خطایی به قتل رسید. (اخبار الدوله السلجوقیه ص 94)
لغت نامه دهخدا
قریش
نام قبیله ایست
تصویری از قریش
تصویر قریش
فرهنگ لغت هوشیار
قریش
آوای نامفهوم نوزاد که با خوشحالی ادا شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریش
تصویر فریش
هر نوع گستردنی مانند فرش، بستر و رختخواب، برای مثال که خوبانی که درخورد فریش اند / ز عالم در کدامین بقعه بیش اند؟ (نظامی۲ - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خریش
تصویر خریش
خراش، خراشیدگی، ریشخند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریر
تصویر قریر
آنکه چشمش به شادی روشن شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرین
تصویر قرین
نزدیک، همدم، همسر، یار، مصاحب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریع
تصویر قریع
سید، مهتر، پهلوان، حریف، هم نبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریش
تصویر فریش
پریشان، پراکنده، تاخت و تاز، تاراج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قروش
تصویر قروش
نوعی مسکوک رایج در بعضی کشورهای عربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریشی
تصویر قریشی
از قبیلۀ قریش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریش
تصویر فریش
هنگام تحسین و تشویق به کار می رود، زهی، خوشا، آفرین، فری، برای مثال فریش آن روی دیبارنگ چینی / که رشک آرد بر او گلبرگ تر بر (دقیقی - ۱۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریض
تصویر قریض
شعر، سخنی که دارای وزن و قافیه باشد، سخن منظوم، کلام موزون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریش
تصویر پریش
پریشیده، پریشان، پراکنده، متفرق، به باد داده (به صورت اضافه) مثلاً زلف پریش، بن مضارع پریشیدن، پریشان کننده، پسوند متصل به واژه به معنای پریشنده مثلاً خاطرپریش، خاک پریش
فرهنگ فارسی عمید
(قُ رَ)
نسبت است به قریش
لغت نامه دهخدا
(تَ بَعْ عُ)
برآغالانیدن و برانگیختن (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحریش و اغرا میان قوم. (از اقرب الموارد) ، آزمند گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نمامی کردن. (از اقرب الموارد) ، ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسب کردن برای عیال خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است دارای ساقه های کوتاه و نوک تیز، در بیشتر کوههای ایران میروید، ریشه آنرا پس از خشک کردن آرد کنند و برای چسباندن کاغذ و چیزهای دیگر بمصرف رسانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریش
تصویر شریش
یونانی تازی گشته کاسنی کاشنی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریش
تصویر جریش
بلغور، نیم کوفته
فرهنگ لغت هوشیار
پریشان، بباد داده فرو فشانده بیفشانده: زلف پریش جعد پریش، در ترکیب معنی (پریشنده) و (پریشان کننده) دهد: خاطر پریش لغو پریش خاک پریش. پریشان در حال پریشانی در حال پریشیدن، ژولیده آشفته بهم برآمده پشولیده بشوریده در هم و بر هم آشفته وژگال آلفته، پراکنده پریشیده پراشیده پریش متفرق متشتت، سر گردان سرگشته دلتنگ مضطرب متوحش بیحواسی بد حال محزون، تهی دست تنگدست بی چیز فقیر بی بضاعت. یا بخت پریشان. بخت بد طالع بد تقدیر ناسازگار. یا حدیث پریشان. داستان و کلام پراکنده و بی اساس. یا خواب پریشان. خواب آشفته و در هم و بر هم. یا سخن پریشان. سخن بیهوده کلام بی ترتیب گفتار نامربوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریش
تصویر خریش
خراشیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریش
تصویر حریش
کرگدن، هزار پا
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره سماقیان که شبیه درخت سنجد تلخ است و در جنوب ایران (بندر عباس و چاه بهار) کشت میشود و از هندوستان وارد ایران شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریش
تصویر اریش
عاقل، زیرک، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریش
تصویر تقریش
بر آغالیدن، آزمند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریشه
تصویر قریشه
پنیرآب نرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریشی
تصویر قریشی
وابسته به قریش منسوب به قریش از قبیله قریش قرشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریش
تصویر عریش
کازه، کلبه، کجاوه، وادیج داربست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریب
تصویر قریب
نزدیک
فرهنگ واژه فارسی سره
آواز مرغ تخم گذار
فرهنگ گویش مازندرانی