جدول جو
جدول جو

معنی قروتی - جستجوی لغت در جدول جو

قروتی
(قُ)
نام آشی است که از جغرات خشک پزند. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قروتی
ترکی پینوبا آش پینوک
تصویری از قروتی
تصویر قروتی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرتی
تصویر قرتی
ویژگی کسی که بیش از حد به ظاهر خود می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قروی
تصویر قروی
ساکن قریه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قروت
تصویر قروت
کشک، ماده ای جامد یا مایع از انواع لبنیات که از جوشاندن دوغ تهیه می شود، پینوک، کتغ، تیکوز، کتخ، پینو
فرهنگ فارسی عمید
اسم هندی خبز (نان) است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
لوتی، برهنگی، لختی، عوری، عریانی، (یادداشت مؤلف)، رجوع به روت و رت شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به قرور، اسب درازجثۀ درازدست وپای. (ازمنتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موم روغن. (برهان) (تحفۀ حکیم مؤمن) (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، بعضی گویند مرهمی باشدکه آن را از گل سرخ و اکلیل الملک و زعفران و کافورو موم سازند. (منتهی الارب) (برهان). نخست روغن گرم باید کرد و موم در وی گداختن، و در ده درم روغن دو درم موم باید سود یا دو درم و نیم و آنچه با وی ترکیب خواهند کرد از عصاره و غیر آن در هاون بدین موم روغن می باید افکندن و به دستۀ هاون مالیدن تا هموار گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به قیر و قیرس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وَ تی ی)
منسوب به ذی المروه، که گویا قریه ای بوده است در مکه یا مدینه. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
حقه و تبنگوی کوچک که نوعاً از چوب تراشند و از نقره و مقوا و جز آن نیز سازندو در آن سنگهای گرانبها و معجون و مانند آن را حفظ کنند، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، رجوع به قوطی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
بر یکدیگر خشک گردیدن خون یا سبز شدن آن در زیر پوست از آسیب ضرب. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). فرومردن خون در زخم. (از منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قرت الدم قروتاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
چیزی است که دوغ را جوش دهند تا بسته شود، باز به دست بر هم زنند ترش تر گردد و به خورد یوز دهند دفع صفرای وی کند، و به فارسی پلینوی. (بهار عجم) (آنندراج). و قراقروت پینوی سیاه را گویند. (آنندراج) :
این چرخ پلنگ خوی من رو نکند
یوزی است که با قروت من خو نکند
پیراهن یوسفم سراپا لیکن
گر پیش زلیخا فکنی بو نکند.
مسیح کاشی (از آنندراج) (از بهار عجم).
- قره قروت، کشک سیاه
لغت نامه دهخدا
(دی نَ / نِ شُ دَ)
بر هم خوردن. (آنندراج) (بهار عجم). صورت نگرفتن کاری. (چراغ هدایت).
- قروتی شدن معامله، بر هم خوردن کار. (آنندراج) (بهار عجم) : بهادران چون دیدند معامله قروتی شد برمالیدند. (آنندراج) (بهار عجم، از نعمت عالی که درباره محاصرۀ حیدرآباد گفته است)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قروتی شدن معامله
تصویر قروتی شدن معامله
برهم خوردن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروی
تصویر قروی
از ریشه سریانی روستایی ده نشین
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غرتی پارسی است مردی که تمام هم خود را مصروف صورت ظاهر و لباس کند ژیگولو
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ترپک هلناک آب کشک جوشیده ترف (گویش نایینی) ترکی ترپک هلناک آب کشک جوشیده ترف (گویش نایینی) ترکی پینوک چیزی است که از دوغ بدست آید و آن چنین است که دوغ را جوش دهند تا بسته شود باز بدست بر هم زنند تا ترشتر گردد پینو
فرهنگ لغت هوشیار
قیروطی یونانی تازی گشته سپندار، زفت گل از داروها موم شمع، مرهمی که آن را از گل سرخ و اکلیل الملک و زعفران و کافور و موم سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوتی
تصویر قوتی
پارسی ترکی گشته کیوت توبک ترکان قوتو نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرتی
تصویر قرتی
((قِ))
جلف، سبک، غرتی
فرهنگ فارسی معین
((قُ))
چیزی است که از دوغ به دست آید و آن چنین است که دوغ را جوش دهند تا بسته شود، باز به دست بر هم زنند تا ترش تر گردد
فرهنگ فارسی معین
خودآرا، ژیگولو، بی بندوبار، بی مسلک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سر به هوا لا ابلی آدمی که به حرف کسی گوش ندهد
فرهنگ گویش مازندرانی
خورشتی که از کدوی ترکمنی، کشک، نمک و سیرخام
فرهنگ گویش مازندرانی