جدول جو
جدول جو

معنی قرموط - جستجوی لغت در جدول جو

قرموط
(قُ)
گو یک گوه گردان. (منتهی الارب). دحروجهالجعل. (اقرب الموارد) ، بار درخت غضا سرخ همچو انار که پستان دختران را بدان تشبیه کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قرموط
میوه تاخ بارتاغ، گربه ماهی
تصویری از قرموط
تصویر قرموط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ)
جائی است در بلاد هذیل. ساعده بن جویه هذلی در اشعار خود از آن یاد کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
چند بطن است از بنی کلاب، و ایشان برادرانی بودند بنام قرط و قریط و قریط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قرط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گوشوارۀ بناگوش. (آنندراج). رجوع به قرط شود
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
ابن حمدان. فرزند حمدان گبر بود که وزیر یزدگرد شهریار بود. قرمطبن حمدان را امام جعفر صادق به تهمت فلسفه متهم کرد و به آخر کار عمر عبدالعزیز خلیفه قرمطبن حمدان را به الحاد به دار بیاویخت. (النقض ص 92)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ / قَ مَ)
وی رئیس قرامطه و از باطنیه است. قرمطیان به وی نسبت دارند. در نام و اصل او اختلاف است، گویند نام وی حمدان یا فرج بن عثمان یا فرج بن یحیی است و قرمط لقب اوست. لغویان قاف و میم را فتحه دهند و فرنگیان از آنان اخذ کرده و گویند: Karmath، ولی علمای نسابه به کسر قاف و میم ضبط کرده اند. اصل او از خوزستان است و در کوفه به سال 258 هجری قمری مشهور شد و به زهد و پارسائی تظاهر کرد، گروهی گرد او فراهم آمدند، وی کتابی به آنان نشان داد که گویند در آغاز آن چنین آمده بود: بسم اﷲالرحمان الرحیم یقول الفرج بن عثمان و هو عیسی و هو الکلمه وهو المهدی و هو احمد بن محمد بن الحنفیه و هو جبرئیل. در آن کتاب سخنان کفرآمیز و تحلیل و تحریم فراوان بود. پیروان وی بسیار شدند از جمله زکرویه بن مهرویه وابوسعید حسن بن بهرام جنابی از قطیف و بحرین. بی قلیص بن ضمضم از بنی کلب بن وبره در عراق و شام و علی بن فضل در یمن به تبلیغ مذهب وی پرداخت و هنوز بقایای آنان در جبل کلبیه در لاذقیه و در نجران یمن و در قطیف درمغرب خلیج فارس موجودند ولی بیشتر آنان در اسماعیلیه و نضیریه و طوائف باطنی دیگر مندمج شدند. اقوال مختلفی درباره قرمط نقل شده و قول ارجح این است که همین قرمط است که حاکم رحبه او را به سال 293 هجری قمری گرفت و المکتفی بالله عباسی او را به قتل رسانید. و درمنتظم ابن جوزی برخی از حالات قرمطیان آمده است. (الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 35 و 36). رجوع به قرمطیان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
تلفظ عامیانه است عمروط را. (از دزی). رجوع به عمروط شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
پارچۀ دراز که بر بچه پیچند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). قنداق
لغت نامه دهخدا
(قُ)
ثمرالغضا. (اقرب الموارد) ، بزبچۀ کوهی. (منتهی الارب). ذکر الوعول. (اقرب الموارد). تکۀ کوهی. (منتهی الارب). ج، قرامید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
خانه زمین کند و گو فراخ درون تنگ دهانه که مردم سرمازده در آن گرم شوند و سرما دفع کند، جای کوماج نهادن، جای تخم نهادن کبوتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قرمص و قرماص شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نوعی از بار غضا که درختی است خاردار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ج، زرامط. کرم زمین. (از دزی ج 1 ص 589)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرموط
تصویر مرموط
موش خرمای کوهی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروط
تصویر قروط
ترکی قروت بنگرید به قروت، جمع قرط، گوشوارگان بناگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعموط
تصویر قعموط
وروند (گویش گیلکی) پاوند (قنداق بچه)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی استرخور آمیزه کاه و جو واسپست مخلوطی از کاه و یونجه که باسب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمود
تصویر قرمود
بارتاخ میوه تاغ، تکه کوهی بزبچه کوهی، گوزن مردابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرموص
تصویر قرموص
گرمخانه، کازه شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرموت
تصویر قرموت
((قُ))
مخلوطی از کاه و جو و یونجه که به اسب دهند
فرهنگ فارسی معین