جدول جو
جدول جو

معنی قرمله - جستجوی لغت در جدول جو

قرمله
(قَ مَ لَ)
یکی قرمل. درختی است سست و بی خار که زیر پا بشکند، و بدان مثل زده شده است: ذلیل عاذ بقرمله، یعنی خود خوار است و پناه به ذلیلی دیگر برده است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قرمله
گیسوبند
تصویری از قرمله
تصویر قرمله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرمله
تصویر حرمله
آمیختگی دو یا چند رنگ در یاقوت که باعث کاهش قیمت آن می شود
فرهنگ فارسی عمید
(حَ مَ لَ)
قریه ای از قرای انطاکیه. (سمعانی). و در معجم البلدان حرملیه آمده است
لغت نامه دهخدا
(ثُ مُ لَ)
نام شاعری از ظبی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
توک ساختن زن موی را بالای سر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ ثَ لَ)
تأنیث قرثل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرثل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ طَلْ لَ)
تنگبار خر. (منتهی الارب). عدل حمار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ طُ)
ریخ زدن. سلح، نان خاکسترآلود از تنور بیرون کردن تا زود پیش مهمان نهند
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ لَ)
المدلجی. یکی از صحابه است
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ لَ)
یکی اسفند. یکی حرمل. نباتی است از یتوعات، آتش زنۀ آن بسیار نیکوست، و ضماد شیر آن جهت جرب نهایت مؤثر است. صاحب تحفه گوید: نباتی است حجازی و از جمله یتوعات است و بقدر قامتی و پرشیرو برگش دراز و از برگ بید کوچکتر و تیره رنگ و ضماد او را جهت جرب بسیار مؤثر دانسته اند، کنجده که از عیوب یاقوت است. رجوع به حرملیات شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ لِ)
دهی از دهستان فعله گری بخش سنقر و کلیائی شهرستان کرمانشاه، که در 35هزارگزی شمال خاوری سنقر و 3هزارگزی شمال راه فرعی سنقر بخسروآباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 1250 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات، انگور، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، پلاس و جاجیم و راهش مالرو است. قالیچۀ این محل در بخش سنقر بخوبی مشهور است و این آبادی در دو محل بفاصله 5هزارگزی به علیا و سفلی مشهور میباشد که سکنۀ علیا 610 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریخ زدن، خوردن گوشت که هنوز پخته نباشد، خام داشتن طعام، آوردن نان آلوده بخاکستر از عجلت مهمانی، تباه خوردن طعام چنانکه لحیه و پیرامون دهان بیالاید. دژ آلود خوردن یعنی بی ادب و پریشان خوردن، ثرمل القوم من الطعام، ای أکلوا ما شاؤوا، ریزه کاری ناکردن در کار. سنبل کردن. (در تداول عوام)
لغت نامه دهخدا
(ثُ مُ لَ)
چاهک لب، چیزی باقی مانده در خنور، روباه ماده
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ لی یَ)
شتر بسیارریزه چشم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ لَ)
زن بی شوهر. زن بیشوی بیوه و اگر بی شوهر موسر باشد او را ارمله نگویند. بیوۀ محتاج و بیچاره. (منتهی الأرب). زن بی شوی فقیر و بدبخت. بیوه، و مرد و زن را گویند. (مهذب الاسماء). ج، ارامل، ارامیل. (منتهی الأرب). مردم ضعیف و فقیر و محتاج. (مؤید الفضلاء). درویشان و محتاجان و ضعیفان از مردان و زنان. (منتهی الأرب). و رجوع به ارمل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تنگ و باریک نبشتن خط، نزدیک نهادن گام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
به قرماص درآمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرماص و قرمص شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
تباه گردانیدن، گرد آوردن چیزی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
باریک نوشتن. (منتهی الارب). و آن لغتی است در قرمطه. (اقرب الموارد) ، گام نزدیک نهاده رفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرمطه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ لَ)
لقب عائذبن عمرو، برادر جذیمه ابرش، و برای زیبائی وی بدین لقب خوانده شد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ لَ)
کرمک دندان خوار، باقی ماندۀ آب و مانند آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
سخت گزیدن، گام نزدیک نهادن و رفتن، سخت خوردن، همگی طعام را خوردن، بر زمین افکندن کسی را، بریدن چیزی، بیمار قصمل گردیدن شتربچه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصمل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ فَ)
برکندن موی کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برکندن موی راو تراشیدن. (منتهی الارب). برکندن و بریدن موی و پر را. (از اقرب الموارد) ، بی خرد گردیدن پیرزن از پیری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تباه گردیدن کار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ می یَ)
گره اصل حلقۀ بینی شتر که از موی و غیر آن سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قرامی ّ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قصمله
تصویر قصمله
کرم دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزمله
تصویر قزمله
نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمشه
تصویر قرمشه
تباهاندن تباه کردن، به دست آوردن فراهم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمطه
تصویر قرمطه
خط زیبا و دقیق نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمله
تصویر حرمله
توت فرنگی درختی، قضبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمله
تصویر ارمله
مادینه ای ارمل بی شوی بیوه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمله
تصویر رمله
ریگ یک دانه یا یک توده سمیره سیاه (سمیره خط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمطه
تصویر قرمطه
((قَ مَ طَ یا طِ))
تنگ و باریک نوشتن، نزدیک نهادن گام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرمله
تصویر حرمله
((حَ مَ لِ یا لَ))
توت فرنگی درختی، قضبان
فرهنگ فارسی معین
توت فرنگی، قضبان، اسفنددانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد