جدول جو
جدول جو

معنی قرمص - جستجوی لغت در جدول جو

قرمص
(قِمِ)
خانه زمین کند و گو فراخ درون تنگ دهانه که مردم سرمازده در آن گرم شوند و سرما دفع کنند. (منتهی الارب). حفره واسعهالجوف ضیقهالرأس یستدفی ٔ فیها الصرد من البرد، جای کوماج نهادن. (اقرب الموارد) ، جای تخم کبوتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرموص و قرماص شود
لغت نامه دهخدا
قرمص
زمین کند گرمخانه، لانه کبوتر، کازه شکارگر، کوماچدان تنورکوماچ پزی گرمخانه، کازه شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قراص
تصویر قراص
قرص ها، محکم ها، سخت ها، آسوده ها، راحت ها، گرده نان ها، کلیچه ها، گرده ها، چیزهای گرد، جمع واژۀ قرص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
رنگ سرخ، در علم زیست شناسی قرمزدانه
فرهنگ فارسی عمید
گوشت ریزکرده که آن را تف داده و نگه می دارند و یا از آن خوراک درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
به قرماص درآمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرماص و قرمص شود
لغت نامه دهخدا
رنگی است که از آب فشرده نوعی از کرم که در بیشه ها باشد سازند، رنگ سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروص
تصویر قروص
لگام تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریص
تصویر قریص
لنگرکشتی، لنگرگاه کشتی گزنه
فرهنگ لغت هوشیار
زمین کند گرمخانه، لانه کبوتر، کازه شکارگر، کوماچدان تنورکوماچ پزی گرمخانه، کازه شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمش
تصویر قرمش
مردم درآمیخته همه جورمردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرموص
تصویر قرموص
گرمخانه، کازه شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
مفردقرم: یک چنارگون قرمه پارسی ترکی گشته غرمج پختنی است ازگوشت و روغن وارزن این واژه را برهان سیاهدانه دانسته سیاهدانه غرمج است 0 خورشی که اکنون غرمه (یاقرمه) گویند همان غرمج است گدک زیچک گوشت ریزه ریزه کرده که آن را تف دهند و سپس از آن خوراک سازند یا در کوزه ای کرده سر آن را محکم بندند و در مواقع ضرورت از آن جهت تهیه خوراک استفاده کنند و این عمل در ده های ایران متداول است، گوشت بریان
فرهنگ لغت هوشیار
بابونه از گیاهان، گزنه از گیاهان، لگام تنگ یونانی تازی گشته آلبالو گیلاس بابونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمل
تصویر قرمل
چنته چوپان از گیاهان شتردوکوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
((قُ مِ))
گوشتی که آن را خرد و در روغن تفت می دهند تا بتوان برای مدتی آن را نگه داری و استفاده کرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
((قِ مِ))
سرخ، یکی از رنگ های سه گانه اصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
سرخ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
Red
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
rouge
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
लाल
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
赤い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
红色的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
אדום
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
빨간
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
merah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
czerwony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
rood
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
rosso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
rojo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
червоний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
rot
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
красный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
vermelho
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قرمز
تصویر قرمز
kırmızı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی