جدول جو
جدول جو

معنی قرمساق - جستجوی لغت در جدول جو

قرمساق
ترکی فدرنگ زن به مزد کسی که زن خود را بدیگران دهد دیوث قرمپوف
تصویری از قرمساق
تصویر قرمساق
فرهنگ لغت هوشیار
قرمساق
((قُ رُ))
دیوث، بی ناموس
تصویری از قرمساق
تصویر قرمساق
فرهنگ فارسی معین
قرمساق
کسی که دربارۀ زن خود تعصب نداشته باشد و زن خود را به دیگران بدهد، دیوث
تصویری از قرمساق
تصویر قرمساق
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ترکی چنگل نشپیل ترکی ک نشبیل شست ماهیگیرباشد ای ماهی سیمین وبه مه برزده نشبیل دیری است به باغ اندربرزرین قندیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
خجول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
منفعل و خجل، شرمنده، شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارماق
تصویر قارماق
ترکی چنگل نشپیل چنگلی فلزی و نوک تیز که بر سر دام ماهی نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطاق
تصویر قراطاق
ترکی سیاکوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قترماق
تصویر قترماق
بی مصرف بیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورومساق
تصویر قورومساق
ترکی فدرنگ زن به مزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
خجل، شرمنده، منفعل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قارماق
تصویر قارماق
چنگکی فلزی و نوک تیز که بر سر دام ماهی نصب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قترماق
تصویر قترماق
((قُ تُ))
بی مصرف، بیکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرمسار
تصویر شرمسار
خجل، شرمنده، برای مثال ای هنر از مردی تو شرمسار / از هنر بیوه زنی شرم دار (نظامی۱ - ۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارماق
تصویر ارماق
جمع رمق، باقی جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرناق
تصویر قرناق
خدمت کار، کنیز، محرم
فرهنگ فارسی عمید
ترکی کنیزک خدمتکار کنیزک، جمع (بسیاق فارسی) قرناقان: یک کنیزک بود در مبرز چو ماه سخت زیبا و ز قرناقان شاه. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
زمین کند گرمخانه، لانه کبوتر، کازه شکارگر، کوماچدان تنورکوماچ پزی گرمخانه، کازه شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرناق
تصویر قرناق
((قُ یا قِ))
خدمتکار، کنیزک، جمع (به سیاق فارسی) قرناقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
((ق))
سرشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیماق
تصویر قیماق
خامه، سرشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رماق
تصویر رماق
روزی تنگ بخور و نمیر، دورویی، نگریستن با کینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراق
تصویر قراق
مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی
فرهنگ لغت هوشیار
فردی از قوم قزاق، سرباز سواره نظام روسی (در عهد تزارها و اواخر قاجاریه)، سرباز ایرانی که تحت تعلیمات صاحبمنصبان روسی تربیت شده به لباس روسی ملبس بودند (اواخر قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
سروا خواندن (سروا حدیث)، راندن: ستور را، نوشتن راندن (چارپایان گله و غیره) سوق. یا مساق ترسل. نامه نوشتن: در اثنا کتابت و مساق ترسل بر ارباب حرمت واصحاب حشمت نستیزد، خواندن حدیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساق
تصویر مساق
((مَ))
راندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساق
تصویر مساق
راندن حیوان چهار پا، گله یا چیز دیگر، خواندن یا نوشتن، مضمون، محتوا، طریقه، روش
فرهنگ فارسی عمید