جدول جو
جدول جو

معنی قرفصه - جستجوی لغت در جدول جو

قرفصه
(رُ بیْ یَ)
هر دو دست را زیر هر دو پای بستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نوعی از جماع که گرد کند هر دو طرف زن را چندان که دست و پایش با هم بسته شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرصه
تصویر قرصه
گرده، گرد، گردۀ نان
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
گریختن و از جنگ پشت دادن خروس. و یا صواب با سین است نه صاد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، در گریز نشاندن باز را، در گریز نشستن وی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). و این فعل هم لازم و هم متعدی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ)
مقلوب فرصه، نوبت آب یا هر نوبتی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). نوبت نوشیدن آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَفَ صَ / صِ)
دولابچه. اشکاف. قفسه: تا بر کنگره و قفصه نرسند خود را به یکدیگر ننمایند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 142). و رجوع به قفسه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
شهری است کوچک در افریقیه از توابع زاب کبیر در جرید، و تا قیروان سه روز مسافت دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
چیزی است برآمده میان لب زبرین خلقه. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
ابن بهیس یا بیهس یا قرفه بن مالک. از تابعیان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ)
یک قرص. کلیچه، گردۀ آفتاب. (منتهی الارب). و رجوع به قرص شود:
گرچه محور سپرد قرصۀ خور
قرص خور بین که به محور سپرند.
خاقانی.
حربا منم تو قرصۀ شمسی روا بود
گر قرص شمس نور به حربا برافکند.
خاقانی.
قرصۀ خورشید که صابون توست
شوخ کن جامۀ پرخون توست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ فِ صَ)
عجوز به جامه درپیچیده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
به قرماص درآمدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرماص و قرمص شود
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ / قُ فَ صا)
نوعی از نشستن که صاحبش بر سرین نشیند و ران بر شکم چسباند و هر دو دست را حلقه کرده بر ساق گذارد، آنکه بر دو زانو سرنگون نشیند و بچسباند شکم را به زانو و هر دودست را در بغل نهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نزدیک نهادن گام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نوعی از جماع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ بی ی)
خواندن سگ بچه. گویند: قرقص بالجرو، خواند سگ بچه را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرقسه شود
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را صَ)
نشکنج گیرنده، سرزنش کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ را صَ)
واحدقراص. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قراص شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فِ صَ)
دزدان. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء). دزدان متجاهر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرافصه
تصویر قرافصه
آشکار دزد
فرهنگ لغت هوشیار
بدنام ارمال دارچینی از گیاهان، پاره ای پوست، اندماغ پوست درخت و جز آن، پوست درختی است شبیه بدارچین دارچین
فرهنگ لغت هوشیار
گرده قرص گرده: قرصه ای نان، قرص جرم (خورشید و ماه و غیره) : ز آتش لاله شمال سوخت سحر گه بخور قرصه خورشید را لخلخه کرد از بخار (عمادی. گنج شخن 311: 1) یا قرصه زر. آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروصه
تصویر قروصه
زبان گزیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
(گویش گیلکی) این واژه که اینک به جای (دوجین) به کارمی رود همان کراسه (دفتر) از ریشه پهلوی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفصه
تصویر رفصه
پستای آب (پستا نوبت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرفه
تصویر قرفه
((قِ فَ یا فِ))
پوست درخت و جز آن، پوست درختی است شبیه به دارچین، دارچین
فرهنگ فارسی معین