جدول جو
جدول جو

معنی قرف - جستجوی لغت در جدول جو

قرف(قَ رِ)
سزاوار. (منتهی الارب) ، سخت سرخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قرف(رِبا)
ستم کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، از حد درگذشتن. (منتهی الارب) ، پوست کندن. (از اقرب الموارد) ، بغاوت ورزیدن، سر ریش تازه کردن، عیب کردن، تهمت نهادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ورزیدن. (منتهی الارب) ، کسب کردن، آمیختن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دروغ گفتن و آمیختن. (منتهی الارب). کذب و تخلیط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قرف
سرخ تند، سزاوار، ستم کردن، تاراج کردن، چفته بستن، آمیختن، آک نهادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرف
تصویر شرف
(پسرانه)
بزرگواری، برتری
فرهنگ نامهای ایرانی
(قِ)
گشن بسندکننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سخت سرخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). الاحمرالقانی. (اقرب الموارد) ، دیر ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ فُ / قُ رُ)
قرفصی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قرفصی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ بیْ یَ)
هر دو دست را زیر هر دو پای بستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نوعی از جماع که گرد کند هر دو طرف زن را چندان که دست و پایش با هم بسته شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ / قُ فَ صا)
نوعی از نشستن که صاحبش بر سرین نشیند و ران بر شکم چسباند و هر دو دست را حلقه کرده بر ساق گذارد، آنکه بر دو زانو سرنگون نشیند و بچسباند شکم را به زانو و هر دودست را در بغل نهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نزدیک نهادن گام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نوعی از جماع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَطْ طُ)
پوست واشدن ریش. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تازه شدن سر ریش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
چیزی است برآمده میان لب زبرین خلقه. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
ابن بهیس یا بیهس یا قرفه بن مالک. از تابعیان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ فی ی)
آنکه رنگش به سرخی زند. (منتهی الارب). نسبت است به قرف. (منتهی الارب). رجوع به قرف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارف
تصویر ارف
ریشه بن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برف
تصویر برف
دانه های سفید مانند پنبه که در سرمای زمستان از آسمان بزمین آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرف
تصویر ذرف
روانی اشک، روان شدن آب روانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرف
تصویر زرف
برجهیدن، پیش در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرف
تصویر جرف
مال فراوان اعم از چهار پایان و زر و سیم کنج دهن
فرهنگ لغت هوشیار
حد، لب، کناره، لبه، کرانه، تیزی، جانب کلمه، سخن گفتن، کلمه ای که قبل از ترکیب با کلمه دیگر معنی مستقل از آن مفهوم نشود کلمه، سخن گفتن، کلمه ای که قبل از ترکیب با کلمه دیگر معنی مستقل از آن مفهوم نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درف
تصویر درف
پناه، سایه، سوی زی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرفر کردن
تصویر قرفر کردن
بمزاح، لباس بیرون خانه پوشیده، مهیای رفتن به بیرون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرفیات
تصویر قرفیات
تیره ارمالان
فرهنگ لغت هوشیار
بدنام ارمال دارچینی از گیاهان، پاره ای پوست، اندماغ پوست درخت و جز آن، پوست درختی است شبیه بدارچین دارچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرفی
تصویر قرفی
سرخرنگ آدمی سرخروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرف
تصویر خرف
تباه شدن عقل از کلانسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرفه
تصویر قرفه
((قِ فَ یا فِ))
پوست درخت و جز آن، پوست درختی است شبیه به دارچین، دارچین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرض
تصویر قرض
وام، بدهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قرن
تصویر قرن
سده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حرف
تصویر حرف
سخن، بندواژه، وات، واج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظرف
تصویر ظرف
آوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طرف
تصویر طرف
سوی، سو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صرف
تصویر صرف
گردانش، به کارگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرف
تصویر شرف
آبرو، بزرگ منشی، پیره ها، نزدیک به
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترف
تصویر ترف
قره قروت
فرهنگ واژه فارسی سره