جدول جو
جدول جو

معنی قرطبی - جستجوی لغت در جدول جو

قرطبی
(قِ طِبْ با)
نوعی از بازی، نوعی از بند کشتی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قرطبی
(قُطُ)
یحیی بن سعدون ازدی. از پیشوایان لغت و ادب است. در اقامت خود در اسکندریه پس از قرن پنجم هجری کتابها نوشت و به عراق و دمشق رفت و از دمشق به شهرهای آذربایجان مهاجرت کرد و در آنجا سکونت گزید. در قرائت و حدیث، آرائی نیکو دارد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
قرطبی
(قُ طُ)
یوسف بن عبداﷲ اندلسی حافظ. از دانشمندان بزرگ است و تألیفاتی دارد. وی از ابوعبداﷲ محمد بن عبدالملک رصافی و ابراهیم قرطبی روایت شنیده است. او به سال 287 ه. ق. وفات یافت. (انساب سمعانی)
احمد بن مردان. از دانشمندان است. وی از ابوعبدالله محمد بن عبدالملک و عبدالملک بن حبیب روایت کند. او به سال 289 ه. ق. در اندلس وفات یافت. (انساب سمعانی)
اسحاق بن جابر. از دانشمندان است. وی به سال 263 ه. ق. وفات یافت. (انساب سمعانی)
غریب بن سعید. طبیب کاتب اسرار عبدالرحمان سوم خلیفه و مستنصربالله خلیفه در اندلس بود. وی بسال 946 میلادی کتاب ’خلق الجنین و تدبیر الحبالی و المولود’ را تألیف کرد. نسخۀ خطی این کتاب در اسکوریال است. (ذیل النمجد)
طاهر بن عبدالعزیز رعینی اندلسی. وفات وی به سال 304 ه. ق. اتفاق افتاد. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
قرطبی
(قُ طُ بی ی)
نسبت است به قرطبه. (انساب سمعانی). رجوع به قرطبه شود
لغت نامه دهخدا
قرطبی
(قُ طُ با)
شمشیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قرطبی
(قُ طُ با)
شمشیر خالد بن ولید و سیف بن صامت از بنی جشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قربی
تصویر قربی
نزدیکی، خویشی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ نُ عَطْ طا)
ابوعبدالله قرطبی. شاعر. اکثر عمر خویش بسیاحت بلاد گذرانیده و چندی در تونس بوده است
لغت نامه دهخدا
ابن حسن القرطبی. مشهور به ابن الزیات. اوراست: کتاب المعرب و المبنی. وی در طبقۀ زمخشری و امثال اوست و از نافعبن سعید بن مجد روایت دارد. وفات وی پس از 440 هجری قمری است. (روضات الجنات ص 101)
لغت نامه دهخدا
ابن یحیی قرطبی معروف به ابن سمینه، وی به سوی مشرق روی آورد و به بغداد و قاهره سفر کرد. او در نحو و زبان و ادب عرب و اخبار و شعر و عروض و حدیث و فقه و جدل و ریاضی و نجوم و پزشکی دست داشت و به گوشه نشینی می گرایید و به سال 315 هجری قمری درگذشت. (از معجم الادباء ج 7 ص 295)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ اَ)
ابن سلیمان بن احمد بن سلیمان انصاری قرطبی عباسی، مکنّی به ابوالحسن. وی مقری بود و محمد بلفیقی، قاضی جماعت در غرناطه در محضر او حاضر شده است. او ساکن فاس شد و در سال 736 هجری قمری در آنجا درگذشت. او راست: 1- التجرید، و خلاصۀ آن. 2- المنافع فی قراءه نافع. (از معجم المؤلفین بنقل از طبقات القراء ابن جزری ج 1 ص 544. سلوهالانفاس کتانی ج 3 ص 149)
لغت نامه دهخدا
(رُ طَ)
احمد بن سلام رطبی. یکی از اکابر شافعیه است و نبیرۀ او قاضی ابواسحاق ابراهیم بن عبدالله بن احمد و برادرزاده اش احمد بن عبدالله رطبی روایت کرده از ابوالقاسم بن بسری. (منتهی الارب)
احمد بن عبدالرحمان بن عیسی هروی، معروف به رطبی. از نویسندگان قرن سیزدهم هجری قمری بود. او راست: منحه الاصحاب لمن اراد سلوک طریق الاصفیاء و الاحباب. (از معجم المطبوعات مصر ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قِ طِبْ با)
گیاهی است که از آن رسن سازند و رسن آن از رسن پوست نارجیل بهتر باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (لسان العرب). و آن غیر از قطبان است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ با)
تأنیث قربان. هر آوند نزدیک پری رسیده. گویند: اناء قربان و صحفه قربی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَتْ تا)
نام آبی است نزدیک تباله. مزاحم عقیلی گوید:
فما ام ّ احوی الحدتین خلالها
بقربی ملاحی من المرد ناطف.
(از معجم البلدان).
آبی است نزدیک تباله. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ با)
لقب بعضی از قاریان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ با)
نزدیکی، خویشی. (منتهی الارب). و رجوع به قربه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ بی ی)
نسبت است به قربه. (منتهی الارب). رجوع به قربه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قرط. (انساب سمعانی). رجوع به قرط شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
غرتی. دشنامی است پسران و مردان جوان را. لوس. جلف
لغت نامه دهخدا
ابن محمد معروف به ابن عبدربه قرطبی. او راست: عقد لابی عمر، مشتمل بر 25 کتاب و هر کتابی محتوی دو جزء است در ابیات و نوادر. وفات وی 328 هجری قمری بود
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ بَ)
کوردوبا. شهری است در آرژانتین و مرکز صنعت و زراعت است. (المنجد). این شهر کنار نهر بریمیرو قرار دارد و در آن دانشگاه و رصدخانه است. جمعیت آن به سال 1954 میلادی سیصدهزار نفر بوده است. این شهر به سال 1573 میلادی بنیاد شد. (الموسوعه العربیه)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ بی ی)
شدید. (اقرب الموارد). سخت. (منتهی الارب) ، قرب قعطبی، قرب سخت یعنی شب روی که صبح آن بر آب رسند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ بی ی)
نسبت است به ابوقریبه که نام مردی است. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ بی ی)
نسبت است به قریبه. (اللباب). رجوع به قریبه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ بَ)
شهری است در لبنان (کسروان). (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
بر زمین به گردن افکندن کسی را. (منتهی الارب). صرع بر قفا. (اقرب الموارد) ، بر زمین انداختن. (منتهی الارب) ، استخوان شتر کشته بریدن، سخت دویدن، گریختن، خشم گرفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ طِ)
نسبت است به قرطم. (انساب سمعانی). رجوع به قرطم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرطی
تصویر قرطی
جلف، لوس، دشنامی است پسران و مردان جوان را
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته کوز خبزدوک سرگین گردانک این واژه در برخی فرهنگ هاقرنباء نیزآمده است 0 کوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطبه
تصویر قرطبه
برزمین انداختن، گریختن، سخت دویدن، خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطبی
تصویر قطبی
میخی، پرک چرخ چرخش پرک به سوی میخ قطبی هرنقطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطبی
تصویر رطبی
رطب بی استخوان: خرمای بی هسته خرمای بی خسته خرمای خشک و پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطب
تصویر قرطب
باباآدم از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربی
تصویر قربی
((قُ))
نزدیکی، خویشی
فرهنگ فارسی معین