جدول جو
جدول جو

معنی قرطال - جستجوی لغت در جدول جو

قرطال
(قِ)
کواره. (بحر الجواهر) ، کندوی زنبور عسل. (بحر الجواهر: کواره)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرطاس
تصویر قرطاس
کاغذ، ماده ای که از چوب بعضی گیاهان به صورت ورقه های نازک ساخته می شود و برای نوشتن، نقاشی و مانند آن به کار می رود، رخنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرطال
تصویر خرطال
پوست گاو انباشته از پول طلا یا نقره، برای مثال دو بدره زر بگرفتم به فتح نارائن / به فتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال (غضایری - شاعران بی دیوان - ۴۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
(قَ طَ)
دهی از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 22 هزارگزی خاور مراغه و 7 هزارگزی شمال خاوری راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. موقع جغرافیایی آن کوهستانی معتدل سالم است. سکنۀ آن 497 تن و آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات، چغندر، توتون، نخود و زردآلو و شغل اهالی زراعت. صنایع دستی آنان کرباس بافی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
درازقامت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام پادشاه روس است که اسکندر را نوازش کرد و جمیع ممالک خود را بدو داد. (برهان) (آنندراج) :
چو قنطال روسی که سالار بود
شد آگه که گردون بدین کار بود.
نظامی (از حاشیۀ برهان).
به لشکر چنین گفت قنطال روس
که مردافکنان را چه باک از عروس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قِ)
قسطال. (اقرب الموارد). رجوع به قسطال شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
غبار. (منتهی الارب). گرد و غبار. (ناظم الاطباء). غبار ساطع. (اقرب الموارد). ج، قساطیل. (ناظم الاطباء). رجوع به قسطل و قسطلان و قسطول و قساطیل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
آوازدار. (از منتهی الارب). باآواز. (اقرب الموارد) : نهرقسطال، جوی باآوازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
قضائی است درترکیه که قسمت جنوب غربی شبه جزیره ’قوجه ایلی’ را تشکیل میدهد. از مشرق به ککبوزه، از شمال به شیله، ازمغرب به قاضی کویی و از جنوب به دریای مرمره محدود است. این قضا 24 قریه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(قِ / قُ)
کاغذ. (منتهی الارب). صحیفه ای که بر آن نویسند. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل و نیز رجوع به کاغذ شود
لغت نامه دهخدا
(قُ / قِ)
داهیه، خوی گیر. (منتهی الارب) ، زین یا جل شتر که پالان بر زیر آن نهند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، قراطط. (منتهی الارب). رجوع به قرطان شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
داهیه، خوی گیر، زین یا جل شتر که پالان بر زیر آن نهند. (منتهی الارب). قرطاط. رجوع به قرطاط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قریه ای به اسپانیا
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
تنگبار خر. (منتهی الارب). برذعه. (اقرب الموارد). رجوع به قرطله شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نی یَ)
موضعی است به اسپانیا
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دوسر و آن دانه ای است که در میان گندم روید. هرطمان. قرطمان. جافوز. زن. (یادداشت بخط مؤلف). تخمی است دوائی و آن در میان گندم روید و طبیعت آن معتدل است. (برهان قاطع)
قنطار. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
دو بدره زر بگرفتم بفتح مارائین
بفتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال.
غضائری
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رطل. (دهّار)
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ)
فروهشته شدن هر دو گوش.
لغت نامه دهخدا
(قَ)
رئیس. (استینگاس) (ناظم الاطباء) ، پادشاه. (استینگاس) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فرمانده. (ناظم الاطباء) ، سردار، مهتر قوم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرطاس
تصویر قرطاس
کاغذ، صحیفه که بر آن نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطال
تصویر قسطال
گردخاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروال
تصویر قروال
مرجان بسد
فرهنگ لغت هوشیار
سبوس سابوس یو لاف از گیاهان پارسی تازی گشته خرتال پوست گاو پر از زر (قنطار)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی زال نام جایگاه ترکی سیاگروهه از هوشربایان (مخدرات) ترکی سردار مهتر گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطاس
تصویر قرطاس
((قِ))
کاغذ، جمع قراطیس
فرهنگ فارسی معین
پاپیروس، کاغذ، دستخط، مراسله، مکتوب، نامه
فرهنگ واژه مترادف متضاد