جدول جو
جدول جو

معنی قربیی - جستجوی لغت در جدول جو

قربیی
نام مرتعی واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرایی
تصویر قرایی
زهد ورزیدن، برای مثال فتادم در میان دردنوشان / نهادم زهد و قرایی به در باز (عطار۵ - ۳۳۳)، ای برآورده سر کبر از گریبان نفاق / نه به رعناییت یار و نه به قرایی قرین (سنائی۲ - ۲۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قربی
تصویر قربی
نزدیکی، خویشی
فرهنگ فارسی عمید
(قُ بَ)
نام جایی در قسمت سفلای مصر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ بی ی)
نسبت است به قریبه. (اللباب). رجوع به قریبه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بی ی)
نسبت است به ابوقریبه که نام مردی است. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قِ بی ی)
نسبت است به قربه. (منتهی الارب). رجوع به قربه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ با)
نزدیکی، خویشی. (منتهی الارب). و رجوع به قربه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ با)
لقب بعضی از قاریان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَتْ تا)
نام آبی است نزدیک تباله. مزاحم عقیلی گوید:
فما ام ّ احوی الحدتین خلالها
بقربی ملاحی من المرد ناطف.
(از معجم البلدان).
آبی است نزدیک تباله. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ با)
تأنیث قربان. هر آوند نزدیک پری رسیده. گویند: اناء قربان و صحفه قربی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ یی ی)
نسبت است به قریه. قروی ّ. (اقرب الموارد). باشندۀ قریه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قربی
تصویر قربی
((قُ))
نزدیکی، خویشی
فرهنگ فارسی معین
پر شده، انباشته، مملو
فرهنگ گویش مازندرانی