جدول جو
جدول جو

معنی قربیط - جستجوی لغت در جدول جو

قربیط
(قُ بَ)
نام جایی در قسمت سفلای مصر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قربی
تصویر قربی
نزدیکی، خویشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنبیط
تصویر قنبیط
کلم، گیاهی یکساله و کاشتنی از خانوادۀ شب بو که برگ یا ساقۀ آن خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
مربوط. بسته شده. (ناظم الاطباء). مربوط. (اقرب الموارد). ستوربسته. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پارسای ترسایان، زاهد و حکیم که خود را از لوث دنیا بازداشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرد دلیر که نگریزد. (آنندراج).
- ربیطالجاش، مرد دلیر که نگریزد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شجاع. پردل. دلیر. رابطالجاش. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، خرمای خشک در انبان نهادۀ آب بر آن پاشیده، غوره و خرمای سرنهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
اسبی است مر کنده را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ با)
تأنیث قربان. هر آوند نزدیک پری رسیده. گویند: اناء قربان و صحفه قربی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَتْ تا)
نام آبی است نزدیک تباله. مزاحم عقیلی گوید:
فما ام ّ احوی الحدتین خلالها
بقربی ملاحی من المرد ناطف.
(از معجم البلدان).
آبی است نزدیک تباله. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ با)
لقب بعضی از قاریان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ با)
نزدیکی، خویشی. (منتهی الارب). و رجوع به قربه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ بی ی)
نسبت است به قربه. (منتهی الارب). رجوع به قربه شود
لغت نامه دهخدا
(قُبْ بَ)
شکرینه و آن حلوائی است. (منتهی الارب) (آنندراج). قبّاط. قبّیطی ̍. قبیطاء. (منتهی الارب) (آنندراج). قبیته و قبیده. رجوع به قبیته و قبیده شود.
رجوع به قباط و قبیطی و قبیطاء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
لقب غوث بن مرّبن طانجه، زیرا که مادرش را فرزندی نمی زیست، پس نذر کرد که اگر این فرزند زنده ماند بر سر او صوف ببندد، و او را ربیط کعبه گردانید تا بالغ گردید سپس آن بسوی خودکشید و ملقب به ربیط شد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ناحیتی است به حوف مصر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ خوا / خا)
از نواحی مصر است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ)
گویند لغتی است رومی و در عربی شایع، بمعنی کلم رومی و آن رستنیی باشد که در شله پلاو کنند و با ماست هم خورند. (برهان). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قُنْ نَ)
سطبر و درشت ترین انواع کلم است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). خایۀ کرنب. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بضم اول و تشدید نون و فتح آن و کسر یای موحده به فارسی کلم رومی و کلم گرد نامند مرکب القوی و با رطوبت غلیظه و قوت مفتحه و ملل و مبهی و مدر بول و بالخاصه محلل خمار و مولد سودا و مضعف دماغ و منجر وردی الغذا و مسدد و در سایر افعال مانند کرنب و مصلحش مهرا پختن او روغن بادام و زیتون و ادویۀ لطیفه و مائیه او مانع مستی و نطول طبیخ او جهت مفاصل مفید و تخم او مفسد منی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چیز اندک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بلا و سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
آزاددرخت. رجوع به آزاددرخت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربیط
تصویر ربیط
پرهیزگار، پارسای ترسا، بسته، غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنبیط
تصویر قنبیط
قرنبیط بنگرید به قرنبیط گل کلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرنبیط
تصویر قرنبیط
یونانی تازی گشته کلم رومی گل کلم ازگیاهان قنبیط. گل کلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیط
تصویر قبیط
پارسی تازی گشته کبیتا کپیتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربی
تصویر قربی
((قُ))
نزدیکی، خویشی
فرهنگ فارسی معین
نام مرتعی واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی