جدول جو
جدول جو

معنی قربوت - جستجوی لغت در جدول جو

قربوت(قَ رَ)
قربوت السرج، کوهۀ زین. (منتهی الارب). قربوس زین. سین را به تاء بدل کردند، و آن بر شیوۀ لهجه ای است که ناس را نات گویند. ج، قرابیت. (از اقرب الموارد). و رجوع به قربوس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قربت
تصویر قربت
نزدیکی، نزدیکی در مکان و منزلت، آنچه موجب تقرب به خدا گردد از طاعت، عبادت و کارهای نیکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قربوس
تصویر قربوس
کوهۀ زین، برآمدگی جلو و عقب زین، زین کوهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قروت
تصویر قروت
کشک، ماده ای جامد یا مایع از انواع لبنیات که از جوشاندن دوغ تهیه می شود، پینوک، کتغ، تیکوز، کتخ، پینو
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
هدهد. (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی). پوپو. (یادداشت مرحوم دهخدا). پوپک. شانه بسر. مرغ سلیمان. پوپونک:
محال را نتوانم شنیدهزل و دروغ
که هزل گفتن کفر است در مسلمانی
سرای و قصر بزرگان طلب تو همچو ربوت
چو مار چند گزینی تو جای ویرانی.
منجیک (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(رَبْ وَ)
ربوت. ربوت. (ناظم الاطباء). رجوع به ربوت شود، در عرف اهل فن حساب، ده بار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ بُ وَ)
ربوه. ربوه. ربوه. رجوع به ربوه شود
لغت نامه دهخدا
(رُبْ وَ)
ربوت. ربوت. (ناظم الاطباء). رجوع به ربوت شود
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
ربوه. ربوت. پشته و بلندی و کوهچه. (ناظم الاطباء). جای بلند. (دهار). پشته و بلندی. (منتهی الارب) (آنندراج). تل کوچک. (مهذب الاسماء). بالای پشته. (دهار) ، ده هزار درهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جماعت زیاده مانند ده هزار تن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
بر یکدیگر خشک گردیدن خون یا سبز شدن آن در زیر پوست از آسیب ضرب. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). فرومردن خون در زخم. (از منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قرت الدم قروتاً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
چیزی است که دوغ را جوش دهند تا بسته شود، باز به دست بر هم زنند ترش تر گردد و به خورد یوز دهند دفع صفرای وی کند، و به فارسی پلینوی. (بهار عجم) (آنندراج). و قراقروت پینوی سیاه را گویند. (آنندراج) :
این چرخ پلنگ خوی من رو نکند
یوزی است که با قروت من خو نکند
پیراهن یوسفم سراپا لیکن
گر پیش زلیخا فکنی بو نکند.
مسیح کاشی (از آنندراج) (از بهار عجم).
- قره قروت، کشک سیاه
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
قربه. رجوع به قربه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَیْ یَ)
شهری است در جنوب یهودا، و دور نیست که همان قریتین یا ام خشرام باشد که در نزدیکی بئرشبع است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
کوهۀ زین. و ساکن نگردد جز در ضرورت. ج، قرابیس. (منتهی الارب). بر وزن محسوس (کذا) ، کوهۀ زین اسب را گویند، و آن بلندی پیش زین اسب است. و با بای فارسی هم آمده است و به ضم اول نیز دیده شده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به قربه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ رِ)
جمع واژۀ قربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به قربه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دربوب. دروب. (منتهی الارب). رجوع به دروب شود
لغت نامه دهخدا
(تَرَ)
شتر رام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). یستوی فیه المذکر و المؤنث. (منتهی الارب). مذکر و مؤنث در آن کلمه یکسان است، یقال: جمل تربوت و ناقه تربوت. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قربات
تصویر قربات
جمع قربه، مشک ها
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی استرخور آمیزه کاه و جو واسپست مخلوطی از کاه و یونجه که باسب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ترپک هلناک آب کشک جوشیده ترف (گویش نایینی) ترکی ترپک هلناک آب کشک جوشیده ترف (گویش نایینی) ترکی پینوک چیزی است که از دوغ بدست آید و آن چنین است که دوغ را جوش دهند تا بسته شود باز بدست بر هم زنند تا ترشتر گردد پینو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربت
تصویر قربت
در مکان و منزلت نزدیک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
قرپوس درپارسی زین کوده زینکوهه پیشکوهه کوهه زین زین کوهه جمع قرابیس
فرهنگ لغت هوشیار
((قُ))
چیزی است که از دوغ به دست آید و آن چنین است که دوغ را جوش دهند تا بسته شود، باز به دست بر هم زنند تا ترش تر گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قربت
تصویر قربت
((قُ بَ))
خویشی، نزدیکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قربوس
تصویر قربوس
((قَ))
کوه زین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرموت
تصویر قرموت
((قُ))
مخلوطی از کاه و جو و یونجه که به اسب دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قربت
تصویر قربت
نزدیکی
فرهنگ واژه فارسی سره
تقرب، خویشاوندی، نزدیکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
اضافه بار، پرداخت قیمت اضافی کالا، در معامله ی جنس به جنس
فرهنگ گویش مازندرانی
قرابت، نزدیکی، صمیمیت، مجاورت
دیکشنری اردو به فارسی