جدول جو
جدول جو

معنی قربشوش - جستجوی لغت در جدول جو

قربشوش
(قَ بَ)
رخت خانه. (منتهی الارب). قماش بیت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قربوس
تصویر قربوس
کوهۀ زین، برآمدگی جلو و عقب زین، زین کوهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قروش
تصویر قروش
نوعی مسکوک رایج در بعضی کشورهای عربی
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
زن که حیض نباشد او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قرش. رجوع به قرش شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
فریب دهنده در تجارت و سوداگری. (ناظم الاطباء). مکاس کردن در بیع، ای تأخیرکردن و فروختن تا بها زیاده شود. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تازه روی و شادمان. (آنندراج). بابشاشت و شادمانی و تازه رویی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رش ّ. رجوع به رش شود، چکیده شده و پاشیده شده از آب و غیر آن. (غیاث) (آنندراج) ، افشانده شده. (ناظم الاطباء) ، ارض مرشوشه، زمینی که ’رش’ و باران اندکی بدان رسیده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مأخوذ از سرپوش فارسی. سرپوش مثلث شکل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شتر بسیارشیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد جوانمرد باحیا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
مارپلاس. (صحاح الفرس). کرباسه است که چلپاسه و وزغه باشد. (برهان). چلپاسۀ بزرگ زهردار. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کربسه، کربس، کرباسو، چلپاسه و اسامی دیگر این حیوان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ شَ وی ی)
مولاناسعدالدین. مقتدای خلق نسف بودند. (انیس الطالبین)
لغت نامه دهخدا
(قَ شَ وی ی)
نسبت به قرشی که محلی است در نزدیک بخارا: نقل کرد درویش از درویشان قرشی که در آن فرصت که حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه در قرش بودند فرمودند... آن درویش قرشوی گفت من آن سه روز رانگاه میداشتم. (انیس الطالبین). رجوع به قرشی شود
لغت نامه دهخدا
عطأالله بن محمد، مکنی به ابوالحسن و ملقب به معین الدین. از دانشمندان است. او راست: مختصرالمقال علی شرح الفقه الاکبر (از ابوحنیفه) ، که در قازان در 1890م، در 182 صفحه به چاپ رسیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1503)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
قربوت السرج، کوهۀ زین. (منتهی الارب). قربوس زین. سین را به تاء بدل کردند، و آن بر شیوۀ لهجه ای است که ناس را نات گویند. ج، قرابیت. (از اقرب الموارد). و رجوع به قربوس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
کوهۀ زین. و ساکن نگردد جز در ضرورت. ج، قرابیس. (منتهی الارب). بر وزن محسوس (کذا) ، کوهۀ زین اسب را گویند، و آن بلندی پیش زین اسب است. و با بای فارسی هم آمده است و به ضم اول نیز دیده شده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ وَ)
آنچه از اینجا و آنجا فراهم آورند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قراقوش. قسمی از باز شکاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
قریه ای از قرای جزر از نواحی حلب. (معجم البلدان). و در مراصدالاطلاع تلفظ آنرا (ح ب ن ) آورده گوید: قریه ای از قراء جزر است
لغت نامه دهخدا
(قَ قی یَ)
دهی از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد. واقع در 35000 گزی شمال شهرکرد و 12000گزی راه بن به شهرکرد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی، معتدل و سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رود خانه محلی و محصول آن برنج، غلات، کشمش و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابن عبدالله اسدی مکنی به ابوسعید. از امیرانی است که در دربار صلاح الدین پرورش یافت و به نیابت وی در مصر حکومت کرد. وی مردی باهمت بود و به عمران و آبادی علاقۀ فراوان داشت و باروی محیط به شهر قاهره از آثار او است. قلعۀ جبل و پلهائی در جیره در راه اهرام ثلاثه نیز از بناهای او بشمار میرود. چون صلاح الدین شهر عکه را از فرنگیان گرفت، حکومت آن را به قراقوش داد و چون فرنگیان آن شهر را پس گرفتند اسیر گشت و با دادن ده هزار دینار خود را آزاد ساخت. سلطان از این کار وی بسی شاد شد. وی در قاهره به سال 597 هجری قمری وفات کرد. حکم های شگفت آوری از قضاوتهای او نقل میکنند که ابن خلکان او را از این گونه احکام منزه میداند. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 792، 793)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قسمی از باز شکاری. رجوع به قراغوش شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته و ترکی گشته - سرپوش گونه ای کلاه که بدان (فینه) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
قرپوس درپارسی زین کوده زینکوهه پیشکوهه کوهه زین زین کوهه جمع قرابیس
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی بازشکاری سیاباز (قراسنقر) قراسنقر را گویند که عبارت از سنقر سیاه رنگ با نوک خمیده قوی و پنجه های یا قدرت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربشو
تصویر کربشو
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشوش
تصویر بشوش
یونانی اسفند از گیاهان اسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبشوش
تصویر مبشوش
خنده روی شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
آخالخور آن که خوراک خوداز آخال فراهم آورد فربهی، آخالخوری، سودن خراشیدن، خشک شدن خشکیدن گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره پروانه واران که دارای برگهای سه برگچه یی است و گلهایش برنگ سفید یا زرد یا قرمز و یا صورتی است در حدود 100 گونه از این گیاه شناخته شده که همه در نواحی معتدل زمین می رویند برخی از گونه های این گیاه خوراکیند و جزو سبزیهای خوردنی مصرف می شوند. شبدرمعطر اصابع العروس
فرهنگ لغت هوشیار
قراقوش بنگرید به قراقوش قراسنقر را گویند که عبارت از سنقر سیاه رنگ با نوک خمیده قوی و پنجه های یا قدرت است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قربوس
تصویر قربوس
((قَ))
کوه زین
فرهنگ فارسی معین
عقاب سیاه رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نفرین به معنی: سیاه زخم گرفته، سیاه زخم
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی که در آن قهوه دم کنند
فرهنگ گویش مازندرانی