جدول جو
جدول جو

معنی قرالر - جستجوی لغت در جدول جو

قرالر(قَ لَ لُ فُلْ لاه)
دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه واقع در 17500 گزی جنوب خاوری ارومیه و 4500 گزی خاور شوسۀ ارومیه به مهاباد. موقع جغرافیایی آن جلگۀ معتدل سالم و سکنۀ آن 210 تن است. آب آن از باراندوزچای و محصول آن غلات، توتون، چغندر، حبوبات، انگور و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد. دو محل نزدیک به هم بنام قره لر بالا وپائین مشهور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قرار
تصویر قرار
زمان یا مکان ملاقات، آرامش، آسودگی، رای و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود، عهد و پیمان، پایداری، در علم حقوق حکمی از سوی مقام قضایی
قرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن
قرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن
قرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن
قرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن
قرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان
قرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
فرهنگ فارسی عمید
(قَ لَ نا)
دهی است از دهستان نازلو از بخش حومه شهرستان ارومیه واقع در 14500 گزی شمال ارومیه و 2500 گزی خاور شوسۀ ارومیه به سلماس. موقع جغرافیایی آن جلگۀ معتدل مالاریائی و سکنۀ آن 63 تن است. آب آن از نازلوچای وچشمه و محصول آن غلات، توتون، کشمش، چغندر، حبوبات وشغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ حَلْ لَ)
دهی از دهستان نازلو از بخش حومه شهرستان ارومیه واقع در 20 هزارگزی شمال باختری ارومیه و 9 هزارگزی باختر شوسۀ ارومیه به سلماس. موقع جغرافیایی آن دره معتدل مالاریائی و سکنۀ آن 142 تن است. آب آن از نازلوچای و محصول آن غلات، توتون، چغندر، حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
وادی ای است نزدیک مدینه در دیار مزینه. (از معجم البلدان)
عمرانی گوید: جایی است در روم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
از نامهای عرب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
رئیس. (استینگاس) (ناظم الاطباء) ، پادشاه. (استینگاس) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فرمانده. (ناظم الاطباء) ، سردار، مهتر قوم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ حُ سَ قُ)
دهی از دهستان نازلو از بخش حومه شهرستان ارومیه واقعدر 14500 گزی شمال ارومیه و 1500 گزی خاور شوسۀ ارومیه به سلماس. موقع جغرافیایی آن جلگۀ معتدل و مالاریائی است. سکنۀ آن 66 تن است. آب آن از نازلوچای وچشمه و محصول آن غلات، توتون، چغندر، حبوبات، کشمش وشغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
دهی است از دهستان حاجیلو از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 20000 گزی جنوب قصبه کبودرآهنگ و 4000 گزی جنوب شوسۀ همدان به تهران. موقع جغرافیایی آن جلگه و سردسیر مالاریائی و سکنۀ آن 385 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، انگور، حبوبات، لبنیات، صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. کنار راه اتومبیل رو تابستانی شراء واقع شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ یِ)
دهی از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان واقع در 12000 گزی باختر قصبۀ رزن و 3000 گزی جنوب راه اتومبیل رو رزن به دمق. کوهستانی سردسیر. سکنه 80 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیم، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ قُ رُ)
نام آبی است به بادیه و غزوۀ قراقر در آنجا بود. (از اقرب الموارد). نام وادی ای است که اصل آن از دهناء است وگویند آبی است طایفۀ کلب را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ قِ)
آواز کردن شکم. (آنندراج). آوازی که از اندرون شکم شنیده میگردد. (ناظم الاطباء) ، شور و غوغا. (ناظم الاطباء). بمجاز مطلق شور و غوغا. (آنندراج) :
بر در دل می نشینم منع دنیا میکنم
این قراقر از برای حق تعالی میکنم.
میرنجات (از آنندراج).
جمع واژۀ قرقره. رجوع به قرقره شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
یوم قراقر، جنگی است که میان مجاشع و بوبکر بن وائل روی داد. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
وادی ای است طایفۀ کلب را در سماوه از نواحی عراق که خالد بن ولید هنگامی که آهنگ شام داشت در آن فرود آمد و درباره آن گفته اند:
ﷲ درّ رافع انی اهتدی
خمساً اذا ما سارهاالجیش بکی
ما سارها من قبله انس یری
فوز من قراقر الی سوی.
و شعراء از قراقر فراوان یاد کرده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
سائق خوش آواز. (منتهی الأرب). حادی (رانندۀ شتر) خوش آواز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غروغر آوای شکم، غوغا (این واژه پارسی است) خوش آوا آواز کردن شکم، آوازی که از درون شکم شنیده شود. یا قراقر بطن. صدای شکم روده ها بر اثر حرکت گازهای موجود در لوله گوارش که گاهی تولید درد شکم شدید می کند، شور و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
ثبات و قرار ورزیدن، آرمیدن، آرام گرفتن، آسودگی، استواری، پایداری، آسایش
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی زال نام جایگاه ترکی سیاگروهه از هوشربایان (مخدرات) ترکی سردار مهتر گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرار
تصویر قرار
((قَ))
پابرجا شدن، آرام گرفتن، پایداری، استواری، صبر، شکیبایی، عهد، پیمان، حکم موقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرار
تصویر قرار
پیمان، نهش، هال، دیدار
فرهنگ واژه فارسی سره
رسم، روش، نهاد، استقرار، ثبات، سکون، طمانینه، آرام، آرامش، صبر، فراغ، فراغت، هال، شرط، عهد، وعده، رانده وو، میعاد، وعده گاه، قول، میثاق، شرح، شیوه، وضع، حکم، 10، عادت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرامش، تاب و توان، کارگر قراردادی سالیانه که اربابان
فرهنگ گویش مازندرانی