- قرال
- ترکی زال نام جایگاه ترکی سیاگروهه از هوشربایان (مخدرات) ترکی سردار مهتر گروه
معنی قرال - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیمان، نهش، هال، دیدار
جمع رقله، خرمابنان بلند کویکان بلند
غلاف شمشیر یا خنجر، نیام
پس سر، پشت گردن میان دو گوش
حشرۀ ریزی که به بدن انسان و بعضی حیوانات دیگر می چسبد و خون آن ها را می مکد، کنه
نگه دارنده و تربیت کنندۀ بوزینه
زمان یا مکان ملاقات، آرامش، آسودگی، رای و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود، عهد و پیمان، پایداری، در علم حقوق حکمی از سوی مقام قضایی
قرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن
قرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن
قرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن
قرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن
قرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان
قرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
قرار دادن: جا دادن، استوار ساختن، برقرار کردن
قرار داشتن: برقرار بودن، جا داشتن، آرامش داشتن، وعدۀ ملاقات داشتن
قرار گذاشتن: شرط کردن، عهد و پیمان کردن
قرار گرفتن: استوار و محکم شدن، ساکن شدن، جا گرفتن، آرام گرفتن، ثابت گشتن
قرار مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان
قرار و مدار: بند و بست، شرط، عهد و پیمان، قرار مدار
جنگیدن و کشتن، جنگ کردن، کارزار، پیکار
آب خالص و پاکیزه، زمینی که در آن آب و درخت نباشد
قله ها، بلندترین نقاط، سر کوه ها، سبوها، کوزه ها، کوزه های بزرگ یا کوچک، جمع واژۀ قله
تیمر از گیاهان، جمع قرمه، کناره ها کناره پاره ها کناره بریده ها پرده نازک تیمر
مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی
درآمیختن
مغولی قراق قرق بنگرید به قرق مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی
کوبنده، دارکوب از پرندگان، سپر، سفت و سخت
برگ شلم فروش (شلم صمغ صمغ عربی)
قیراط بنگرید به قیراط (تک قرط افرازه ها) (افرازه شعله) چراغ، افرازه چراغ
پاداش دادن، بازرگانی باوام
بابونه از گیاهان، گزنه از گیاهان، لگام تنگ یونانی تازی گشته آلبالو گیلاس بابونه
دوال کفش، برابر برابر حذاء. یا در قبال. در برابر
با یکدیگر کارزار کردن، محاربه، مقاتله بسیار کشنده، بسیار قتل کننده
ثبات و قرار ورزیدن، آرمیدن، آرام گرفتن، آسودگی، استواری، پایداری، آسایش
کنه، سرپستان انتردار کپی دار حشره ای ریز که ببدن حیوانات چسبد و خون آنها را بمکد کنه، جمع قردان
آب صاف پاکیزه بی آمیختگی چیزی
مشک ناب فرمشک
غلاف شمشیر یا خنجر
خوش خوان، جمع قاریء، نپی خوانان گور خونان و پارسا: مرد قرا در فارسی خوشخوان خوش آوا خوش خواننده خوش خوان، نیکو خواننده قرآن، جمع قاری
میان دو گوش
مرجان بسد
چنته چوپان از گیاهان شتردوکوهانه
جامه بی آستین
شیر از جانوران، شمشیربران
قرائت در فارسی خونش، دانش خوانش نپی (قرآن)
پیشرو لشکر، فوجی که پیشایش رود، نگاهبان