جدول جو
جدول جو

معنی قراقم - جستجوی لغت در جدول جو

قراقم
(قَ قُ)
قراجه میدانداغی، دهی از دهستان کرم بخش ترک شهرستان میانه. واقع در 15هزارگزی خاور بخش 21000 گزی راه شوسۀ میانه به خلخال. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل وسکنۀ آن 125 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، نخود سیاه، بزرک و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاقم
تصویر قاقم
جانوری گوشت خوار شبیه سمور و به اندازۀ گربه، با پاهای کوتاه، دم دراز و پوست نرم زرد یا قهوه ای که زیر گردن و شکمش مایل به سفید است و از پوست آن آستر لباس و دستکش درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اراقم
تصویر اراقم
ارقم ها، مارهای سیاه و سفید کشنده، جمع واژۀ ارقم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راقم
تصویر راقم
نویسنده، محرر، محرر کتاب یا نامه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ قِ)
آواز کردن شکم. (آنندراج). آوازی که از اندرون شکم شنیده میگردد. (ناظم الاطباء) ، شور و غوغا. (ناظم الاطباء). بمجاز مطلق شور و غوغا. (آنندراج) :
بر در دل می نشینم منع دنیا میکنم
این قراقر از برای حق تعالی میکنم.
میرنجات (از آنندراج).
جمع واژۀ قرقره. رجوع به قرقره شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
شهری که به بنی ابن یامین تعلق داشت. و موقعش معلوم نیست. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نویسنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (از منتهی الارب). محرر کتاب. (ناظم الاطباء). محررنامه. کاتب. راسم.
- راقم الحروف. رجوع به راقم حروف شود.
- راقم حروف یا راقم الحروف، من نویسنده. (یادداشت مؤلف). نویسندۀ حروف و آنکه کاغذ را نوشته است. (ناظم الاطباء) : راقم حروف در جواب این سخن طعنه آمیز ایشان گفت که مرا این وقت چنین بخاطر میرسد... (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 195). و رجوع به ص 31 و 222 و 223 همان کتاب شود.
، خطدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ قِ)
حشفه. (اقرب الموارد). سر نره تا جای ختنه. (منتهی الارب). حشفه الذکر. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
بریدن جای بینی ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). الموضع الذی یقرم من انف البعیر. (اقرب الموارد) ، پردۀ سرخ بانگار. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جامه از پشم رنگین نگارش. (منتهی الارب). بمعنی پردۀ رنگین و منقش نیز نوشته اند. (غیاث اللغات). جامه از ابریشم رنگین نگارین. (آنندراج) ، پردۀ تنک. (منتهی الارب) (آنندراج) (بحر الجواهر). پردۀ باریک و تنک. (غیاث اللغات) ، چادرشب. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
حیوان کوچکی است نظیر سمور. در مقدمه الادب زمخشری قاقم را به فارسی آس ضبط کرده. (فرهنگ شاهنامه ص 209). حیوانی است از موش بزرگتر وسفید و دمش کوتاه و سر دم آن سیاه. پوستش بغایت سفید و ملایم باشد و از آن پوستین میسازند. (آنندراج).
هو دویبه فی قدر الفار لها شعر ابیض ناعم. و منه یتخذ الفراء. و هو ابرد مزاجاً و ارطب من السنجاب و لذلک کان لونه البیاض و هو اعز قیمه من السنجاب. (صبح الاعشی ج 2ص 49) :
همان نافۀ مشک و موی سمور
ز سنجاب و قاقم ز کیمال و بور.
فردوسی.
ز سنجاب و قاقم ز موی سمور
ز گستردنیها ز کیمال و بور.
فردوسی.
ز پویندگان هر که مویش نکوست
بکشت و از ایشان برآهیخت پوست
چو سنجاب و قاقم چو روباه نرم
چهارم سمور است کش موی گرم.
فردوسی.
در دل روشن ز بهر مدح تو دارم
نوک قلم تیره چون سر دم قاقم.
مختاری.
به هر موئی که تندی داشت چون شیر
هزاران موی قاقم داشت در زیر.
نظامی.
راست میخواهی به چشم خارپشت
خارپشتی بهتر است از قاقمی.
سعدی.
، پوستی باشد سفید و بغایت گرم میباشد و مردمان اکابر پوشند. (برهان) :
ترک بلغاری است قاقم عارض و قندزمژه
من که باشم تا کمان او کشد بازوی من.
خاقانی.
کجا قاقمی یا حریری است نرم
بلرزد بر اندام ایشان ز شرم.
نظامی.
صبااز زلف و رویش حله پوش است
گهی قاقم گهی قندزفروش است.
نظامی.
آب ز نرمی شده قاقم نمای
طرفه بود قاقم سنجاب سای.
نظامی.
چنان تنگش کشیدی شه در آغوش
که کردی قاقمش را پرنیان پوش.
نظامی.
تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست.
سعدی.
، و کنایه از روز هم هست که به عربی یوم میگویند چنانکه شب را قندز، چه هرگاه گویند قاقم آورد و قندز آورد مراد آن باشد که روز آورد و شب آورد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ قِ)
جمع واژۀ قمقام. بزرگ بسیارعطا. (اقرب الموارد) : و بمظاهرت قماقم قوم... از قم اقامه رسم معارضت کرد. (درۀ نادره چ شهیدی ص 714) ، روزهایی است از آخر ایلول به اندازۀ ماه های سال که چنانکه گویند از آنها بحالت هوای هر ماهی از ماههای سال آینده استدلال کنند. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ قمقم و آن آوندی است. (آنندراج). رجوع به قمقم شود
لغت نامه دهخدا
(قُقِ)
دریا یا معظم آن. (اقرب الموارد) ، عدد بسیار یا معظم آن. (منتهی الارب) ، گویند سید قماقم، برای کثرت خیر او. (اقرب الموارد). سید قماقم، مهتر باخیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ شِ)
کنۀ کلان جثه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کنه. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قرشام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قرشام شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قُ رُ)
نام آبی است به بادیه و غزوۀ قراقر در آنجا بود. (از اقرب الموارد). نام وادی ای است که اصل آن از دهناء است وگویند آبی است طایفۀ کلب را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ ضِ)
نام جایی است در مدینه و آن در شعر احوص خطاب به کسری آنجا که ادعا میکند خزاعه از اولاد نضربن کنانه هستند آمده است:
و اصبحت لاکعباً اباک لحقته
ولا الصلت اذ ضیّعت جدک تلحق
و اصبحت کالمهریق فضله مائه
لضاحی سراب بالملا یترقرق
دع القوم ما احتلّوا ببطن قراضم
و حیث تفشی بیضه المتفلق.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
یوم قراقر، جنگی است که میان مجاشع و بوبکر بن وائل روی داد. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ قِ)
جمع واژۀ قرقل. پیراهن زنان یا جامه ای است بی آستین. (منتهی الأرب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به قرقل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ)
جمع واژۀ ارقم، از اقسام مار:
متی آت الاراقم لایضرنی
نبیب الأسعدی ّ و ما یقول .
(الموشح مرزبانی ج 1 ص 135).
لغت نامه دهخدا
(حَ قِ)
جرم سرخ، نوعی از سرخی باشد که شراک نعل را بدو رنگ کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
وادی ای است طایفۀ کلب را در سماوه از نواحی عراق که خالد بن ولید هنگامی که آهنگ شام داشت در آن فرود آمد و درباره آن گفته اند:
ﷲ درّ رافع انی اهتدی
خمساً اذا ما سارهاالجیش بکی
ما سارها من قبله انس یری
فوز من قراقر الی سوی.
و شعراء از قراقر فراوان یاد کرده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شن سیاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
محمد حسین متخلص به راقم و ملقب به افضل الشعراء شیرین سخن خان، او مؤلف فرهنگ فارسی ’بحر عجم’ میباشد که بسال 1268 هجری قمری بتألیف آن آغاز کرده است. (از مقدمۀ فرهنگ فارسی معین ص 43)
عثمانی. مصطفی افندی. از خطاطان نامی عثمانی و شاگرد یدی قلعه لی بود که بسال 1181 هجری قمری درگذشت و در گورستان مرکز افندی بخاک سپرده شد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
یکی از سلاطین مدیان که بنی اسرائیل ایشان را بقتل رسانیدند. (از قاموس کتاب مقدس)
مردی ازنسل یهودا و از بنی حبرون بود. (قاموس کتاب مقدس)
مردی از نسل مسنی. (از قاموس کتاب مقدس)
آناطولی. از قاضی عسکرهای آناطول بوده و در سال 1241 هجری قمری درگذشته و در جوار زنجیرلی قپو بخاک سپرده شده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
دیک قراقف، خروس بلندآواز. (منتهی الأرب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ رَ)
نام شهری است از ترکستان. (غیاث، از آنندراج) ، فرهنگ وصاف نویسد: قراقرم نام تختگاه چنگیزخان است در مغولستان که شمالی دیوار حد ملک چین است و معنی ترکیبی آن رنگ سیاه است بسبب آنکه آن شهر و اطراف آن اکثر ریگ و رنگ آن سیاه میباشد. (آنندراج). نام دیگر آن اردوبالیغ و آن بر کوه قراقرم است شهری است به توران درولایت قرقر. (الفهرست). این شهر را اوکتای قاآن در پای کوه قراقرم بنا نهاد و پایتخت اوایل مغول بود. (تاریخ جهانگشا ج 2). و میان خوارزم و مرو قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
سائق خوش آواز. (منتهی الأرب). حادی (رانندۀ شتر) خوش آواز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نویسنده، بافنده جامه نویسنده محرر محرر کتاب. یا راقم (این) سطور نویسنده از خود چنین تعبیر آورد، بافنده جامه جمع راقمین
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کاکم دله آس از جانوران از آن روی که کاکم سپید است روز را نیز (قاقم) گفته اند. پستانداریست گوشتخوار از تیره راسو که در اروپا و آسیای غربی از جمله ایران می زید. قدش از نوک پوزه تا انتهای دم در حدود 35 سانتیمتر است. رنگ موهای پشتش خرمایی روشن و زیر شکمش زرد روشن است ولی در زمستان غالبا رنگ موهایش بسفیدی می گراید. حیوانی است بسیار شجاع و درنده به پرندگان و نیز بخرگوش و موش حمله می کند و خون آنها را می مکد و همچنین از ماهی ها تغذیه می کند و از مارها و خرچنگها نیز نمی گذرد. اگر چه این حیوان از لحاظ آنکه آفت پرندگان مفید و خرگوش و ماهیهاست مضر است ولی از آن جهت که باقسام موشهای خانگی یا صحرایی و مارها حمله می کند و آنها را از بین می برد جانور مفیدی است. قاقم را جهت استفاده از پوستش شکار می کنند و پوستش دارای ارزش قابل توجهی است. در تمام دوران زندگی سر تا سر دمش همیشه سیاه باقی می ماند در حالی که رنگ موهای دیگر قسمتهای بدنش تغییر رنگ می دهد. این جانور را برای آنکه پوستش صدمه نبیند غالبا باتله یا طعمه سمی شکار می کنند، پوست قاقم که سفید و بغایت گرم است و بزرگان پوشند. یا قاقم انگشت نما. قاقمی که موی دراز بقدرانگشت دست دارد، پوست قاقمی که به همراه دم - که بصورت انگشت است - باشد و دم داشتن دلیل اصالت آن است، قاقم از جنس منتخب، بهترین پوست قاقم (چه هر چیز بهتر را با انگشت نمایند، روز یوم مقابل قندز شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراق
تصویر قراق
مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زراقم
تصویر زراقم
جمع زرقم، کبودها مارها
فرهنگ لغت هوشیار
غروغر آوای شکم، غوغا (این واژه پارسی است) خوش آوا آواز کردن شکم، آوازی که از درون شکم شنیده شود. یا قراقر بطن. صدای شکم روده ها بر اثر حرکت گازهای موجود در لوله گوارش که گاهی تولید درد شکم شدید می کند، شور و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراقرم
تصویر قراقرم
مغولی سیاریگ سیاریگستان نام تختگاه چنگیرخان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراقف
تصویر قراقف
خروس بلندآواز
فرهنگ لغت هوشیار
تیمر از گیاهان، جمع قرمه، کناره ها کناره پاره ها کناره بریده ها پرده نازک تیمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راقم
تصویر راقم
((قِ))
نویسنده، محرر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاقم
تصویر قاقم
((قُ))
حیوانی است شبیه سنجاب دارای پوستی نرم و سفید که گران بهاست
فرهنگ فارسی معین