جدول جو
جدول جو

معنی قراطوره - جستجوی لغت در جدول جو

قراطوره
(قِطَ)
دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. واقع در 24000هزارگزی خاور نجف آباد و 7000گزی جنوب شوسۀ بیجار به سنندج. موقع جغرافیایی آن تپه ماهور سردسیر و سکنۀ آن 650 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، میوه و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. دبستان و راه مالرو دارد. تابستان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قراچور
تصویر قراچور
شمشیر دراز، شمشیردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاروره
تصویر قاروره
شیشه، شیشۀ شراب، نوعی ظرف شیشۀ دهان تنگ، در طب قدیم شیشه ای که ادرار بیمار را برای معاینه یا تجزیه در آن می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاذوره
تصویر قاذوره
نجاست از قبیل ادرار و مدفوع، کار زشت، گناه فاحش
زنا، پلیدی
مردار
کسی که به سبب بدخویی با دیگران مراوده و آمیزش نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(قَ نَ)
نام یکی از دهستانهای ششگانه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج است. این دهستان در خاور بخش واقع است از طرف شمال و خاور به دهستان سیاه منصور، شهرستان بیجار از طرف جنوب به دهستان نجف آباد شهرستان بیجار از طرف جنوب باختر به دهستان سارال از باختر به دهستان اوباتو بخش دیواندره. وضع طبیعی، منطقه ای است کوهستانی کم شیب و خاکی مستعد زراعت غلات، دیم، هوای آن سردسیر ولی نقاط کنار رودخانه نسبتاً معتدل است. بلندترین کوه دهستان کوه قراتوره است که در شمال خاوری دهستان واقع شده و ارتفاع قلۀ آن 2197 متر است. گودترین نقطۀ دهستان (آبادی قزگه) 1667 متر از سطح دریا ارتفاع دارد. رود خانه قزل اوزن در جنوب این دهستان از باختر به طرف خاور جریان دارد و از دهستان سارال سرچشمه گرفته به طرف شهرستان بیجار جاری است. سه رودخانه بشرح زیر از این دهستان گذشته به رودخانه قزل اوزن ملحق میگردند: 1- رود خانه رنگین: این رودخانه از دره و دامنه های خاوری کوه حاجی سید در دهستان اوباتو سرچشمه گرفته از کنار قصبۀ دیواندره گذشته، در 8000گزی قصبه به رود خانه قزل اوزن ملحق می شود. 2- رودخانه ول کشتی که از دهستان اوباتو سرچشمه گرفته در طول دهستان جاری و اکثر قراء دهستان طرفین آن واقع شده و از آب رود مذکور استفاده مینمایند و در اراضی آبادی گنبد شهرستان بیجار به رودخانه قزل اوزن میریزد.
3- رود خانه قره گل: از ارتفاعات تگرباری سرچشمه گرفته، پس از مشروب نمودن چند قریه از این دهستان دراراضی حسین آباد کمرزرد شهرستان بیجار به قزل اوزن منتهی میشود. راه شوسۀ سنندج به سقز از انتهای جنوب خاوری دهستان میگذرد. قصبۀ دیواندره مرکز دهستان و بخش کنار راه شوسه واقع شده است. دهستان قراتوره از 50 آبادی تشکیل شده سکنۀ آن در حدود 12هزار تن است. قراء مهم آن بشرح زیر است: قلعه، روتله، وزمان، گاوشله، شالی شال، پاپاله، قراگل، دربند. محصول عمده دهستان، غلات است که اکثر به طور دیم بدست می آید. اراضی دهستان برای دیم کاری بسیار مناسب و حاصل خیز است. نگاهداری گوسفند در کلیۀ قراء معمول است. لبنیات، پشم گوسفند از صادرات عمده دهستان میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ رَ)
جمع واژۀ قسطری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسطری شود
لغت نامه دهخدا
(قَ وِ رَ)
جمع واژۀ قسوره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسوره و قساور شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
جندبیدستر باشد که عوام آش بچه ها گویندش. (برهان). رجوع به قسطوریون شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان قراتوره، بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. واقع در 28000 گزی شمال خاور دیواندره کنار رود خانه ول کشتی. موقع جغرافیایی آن کوهستانی سردسیر و سکنۀ آن 260 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ وُ)
دهی است از دهستان کله بوز بخش میانۀ شهرستان میانه واقع در 18 هزارگزی جنوب میانه و 8 هزارگزی راه شوسۀ میانه به تبریز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی معتدل است. سکنۀ آن 63 تن است. آب آن از چشمه است و محصول آن غلات، پنبه، برنج، و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دهی از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. واقع در 11 هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 1500 گزی شوسۀ میانه به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگۀ معتدل است. سکنۀ آن 272 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
قراطوس به یونانی دروفتیون است. (مخزن الادویه). گویا مؤلف فهرست عبارت ابن بیطار را که ذیل دروقنیون آرد: دیسقودوس فی الرابعه و قراطوس یسمیه العفاین، درک نکرده و نام شخص را بجای نام گیاه آورده و حتی نام گیاه را نیز به دروفتیون تحریف کرده است. ابن البیطار در مفردات خود از قراطوس که جمّاع الادویه و گیاه شناسی قدیم بوده و جالینوس از او نقل و روایت کرده در ذیل کلمه دروقنیون نام برده است. رجوع به کلمه دروقنیون در ابن البیطار و دروقینون در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
آبی است به نجد. (منتهی الأرب). آبی است از آبهای ضباب در نجد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رو رَ)
نام آبی به یک منزلی نقره در نجد و آن را هوائی سالم و جوی صافی است. (از رحلۀ ابن جبیر)
لغت نامه دهخدا
(رو رَ)
شیشه. (ترجمان عادل بن علی). قرابه. پیاله. (دهار)، آنچه در آن می و مانند آن باشد عموماً. (منتهی الارب). ظرفی که در آن می و سرکه وآبلیمو و آب غوره و مانند آن کنند عموماً، یا ظرفی از شیشه خصوصاً. (منتهی الارب). ج، قواریر. (منتهی الارب). قوله تعالی: قواریر من فضه (قرآن 16/76) ، ای من زجاج فی بیاض الفضه و صفا الزجاج. (منتهی الارب). ج، قارورات. (دهار)، شیشۀ کوچک مدور که به صورت مثانه سازند و در آن بول پر کنند. (آنندراج) :
آن زجاجی کو ندارد نور جان
بول قاروره است قندیلش مخوان.
مولوی (مثنوی).
، حقۀ باروت. (ناظم الاطباء) (آنندراج). ظرف شیشه ای که در آن مادۀ آتشگیر ریخته بعد از آتش دادن از بالای برج و غیر آن به دشمن پرتاب میکردند. (فرهنگ نظام) :
ز دروازه ها جنگ برساختند
همی تیر و قاروره انداختند.
فردوسی.
مردی سبابه نام برخاست و دعوت همی کرد به علویان، معتضد او را بازداشت و پرسید تا که را دعوت همی کند، نگفت. معتضد (باﷲ خلیفۀ عباسی) بفرمود تا قاروره ای به وی اندازند و بعد از آن بیاویختند بعد از آنکه سرش برگرفتند. (مجمل التواریخ والقصص). و جمله را ادب سلاح و مردی (بیاموختند) از تیر انداختن و نیزه داشتن و شمشیر و قاروره افکندن. (مجمل التواریخ والقصص). و لشکری آراسته آمده و قاروره اندازان و ناچخ و چرخ و عدتهای مصاف با ایشان همه بود. (راحه الصدور راوندی)، دوات یعنی ظرف که در آن مرکب کنند نوشتن را مطلقاً یا دوات که از شیشه باشد و این معنی از فرهنگهای دیگر فوت شده است. قال ابوالحسن احمد بن فارس... حضرت مجلس بعض اصحاب الحدیث و لیست معی قاروره (دوات) فرأیت شاباً علیه سمه جمال فاستاذنته فی کتب الحدیث من قارورته. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 10 و 15) ج، قواریر، بول. شاش، پروار. پرواره. (ناظم الاطباء)، پیشیار بیمار که پزشک را برند تا تمیز بیماری کند. در قدیم ادرار مریض را برای معاینه در شیشه میگرفتند از این حدیث قاروره گرفتن به معنی ادرار گرفتن استعمال شده است و این مجاز باشد تسمیه حال به اسم محل: خلیفه طبیبی ترسا داشت سخت استاد حاذق پیش سفیان فرستاد تا معالجت کند. چون قارورۀ او بدید گفت این مردی است که از خوف خدای جگر او خون شده است و پاره پاره از مثانه بیرون می آید. (تذکره الاولیاء عطار) ، دلیل، تفسره. (فرهنگ نظام)، نوعی از پیکان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سیف حاطوره، شمشیر برنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تأنیث قاشور. خشکسالی که زیان رساند و رندد و پوست برد هر چیزی را. (منتهی الارب) ، بدفال، نامبارک، اسب که در میدان از پس همه اسبان آید. (آنندراج). رجوع به قاشور شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ؟)
نام کتابی از افلاطون. (ابن الندیم). قراطولس با خواص اسماء نام قولی از افلاطون
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
جائی است در راه نخجوان به تبریز. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 502)
لغت نامه دهخدا
(یَبَ رَ)
بوقیداتن. اندراسیون. بخورالاکراد. سیاه بو. عرفضان. (یادداشت مؤلف). رجوع به اندراسیون شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
قراسوران. رجوع به قراسوران شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ راغْ وَرَ / رِ)
چراغواره. ظرفی که چراغ در آن نهند و برند. ظرفی که چراغ در آن گذارند تا از باد خاموش نشود: تو چراغی را تا چراغوره ای نمیباشد و زیر دامنهاش نمیداری سلامت از در خانه تا بدر مسجد نمیتوانی بردن و از دست باد خلاص نمیتوانی دادن. (کتاب معارف بهاء ولد ص 41). رجوع به چراغواره شود، شمعدان، اسبی که دو دست را بلند کرده بر روی دو پا ایستد. چراغپا، پروانه ای که گرداگرد چراغ گردد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جا چراغی که از شیشه سازند و چراغ را در آن گذارند تا باد آنرا خاموش نکند چراغ بره
فرهنگ لغت هوشیار
جا چراغی که از شیشه سازند و چراغ را در آن گذارند تا باد آنرا خاموش نکند چراغ بره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراقورم
تصویر قراقورم
مغولی سیاریگ سیاریگستان نام تختگاه چنگیرخان
فرهنگ لغت هوشیار
سرهنگ محافظان قافله آنکه بسرکردگی گروهی از جانب پادشاه در راهها نشیند تا قوافل را از منازل مخوف بسلامت بگذراند امنیه. یا خراج قراسواران. نوعی خراج که سابقا از قری و قصبات می گرفتند (قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی شمشیر، شمشیربند، شمشیر زن شمشیر دار شمشیر زن، شمشیر (دراز)، ترکی شمشیر آبدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذوره
تصویر قاذوره
گناه فاحش، کار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراقره
تصویر قراقره
قرغرو زن پرچانه: زن
فرهنگ لغت هوشیار
پیشار برشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه (فردوسی)، شیشه آوند شیشه ای، پیکان دراز شیشه، شیشه کوچک مدور که به صورت مثانه سازند و در آن بول کنند، بول شاش تفسره، حقه باروت. یا قاروه برج. قاروره ای که از بالای برج بسوی دشمن اندازند، نوعی از پیکان، جمع قواریر. یا قاروره بر سنگ زدن، ناخوش کردن عیش منغص کردن عشرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطوره
تصویر قسطوره
جند بیدستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراچور
تصویر قراچور
ترکی شمشیر شمشیر، شمشیر دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاشوره
تصویر قاشوره
خشکسال، مرد بد شگون، پسرو اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذوره
تصویر قاذوره
((رَ یا رِ))
پلیدی، نجاست، بدخو، جمع قاذورات
فرهنگ فارسی معین
((رَ یا رِ))
ظرفی شیشه ای که نمونه ادرار را در آن کرده نزد پزشک برای معاینه می بردند، نوعی پیکان
فرهنگ فارسی معین