جدول جو
جدول جو

معنی قراطف - جستجوی لغت در جدول جو

قراطف(قَ طِ)
جمع واژۀ قرطف. جامۀ مخمل که آن را قطیفه گویند. (آنندراج) ، گلیم های پرزدار. (ناظم الاطباء). و رجوع به قرطف شود
لغت نامه دهخدا
قراطف
جمع قرطف، آبچین ها، قطیفه ها
تصویری از قراطف
تصویر قراطف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قراط
تصویر قراط
چراغ، شعلۀ چراغ
فرهنگ فارسی عمید
(قَ طَ)
چیزی درپیچیده. (منتهی الارب) ، جامۀ مخمل که آن را قطیفه گویند، تره ای است، یا بار درخت رمث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
ج قرطس. (ناظم الاطباء). رجوع به قرطس شود، جمع واژۀ قرطس. (ناظم الاطباء). رجوع به قرطس شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چراغ یا بینی آن. (منتهی الأرب) (آنندراج). چراغ یا شعلۀ آن. (از اقرب الموارد) ، شعلۀ آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنچه از کنارۀ فتیله که سوخته باشد، آتش. (از اقرب الموارد) ، فاتحه و مرثیه. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قرط، جمع واژۀ قیراط. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء). رجوع به قرط و قیراط شود
لغت نامه دهخدا
(قِرْ را)
قیراط. (اقرب الموارد) (النقود العربیه ص 28). به کسر قاف و تشدید مثل قیراط است. (رسالۀ اوزان و مقادیر مقریزی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مقارفه. (منتهی الأرب) (آنندراج). با هم آمیختن. (منتهی الأرب). رجوع به مقارفه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
دهی است به جزیره بحر یمن مقابل جار. (منتهی الأرب). دهی است در جزیره از دریای یمن محاذی جار که مردم آن بازرگانند و آب آشامیدنی را از دوفرسخی آورند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ طِ)
بسیار برنده. (منتهی الأرب). قطّاع. (اقرب الموارد) ، شمشیر برنده و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ طُ)
ماءالعسل را نامند و آن عسل قلیل است که طبخ کرده شود با ماء کثیر. ماءالعسل ساذج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ماءالعسل ساذج است. صاحب اسرار الطب گفته عسل قلیل است که به آب بسیار پخته باشند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ غُ)
شهری است در مغرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ)
سوختگی آتش به چراغ که بباید انداخت. (مهذب الاسماء). آنچه از فتیلۀ دماغۀ چراغ بریده شود هنگامی که از جرم پوشیده شود، آنچه از کنارۀ فتیله سوخته شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طی ی)
نسبت است به قراطه که از بلاد اندلس میباشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ)
دیک قراقف، خروس بلندآواز. (منتهی الأرب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قراف
تصویر قراف
درآمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
قیراط بنگرید به قیراط (تک قرط افرازه ها) (افرازه شعله) چراغ، افرازه چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطف
تصویر قرطف
آبچین (قطیفه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراقف
تصویر قراقف
خروس بلندآواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطق
تصویر قراطق
((قَ طِ))
جمع قرطق یا قرطه. معرب کرته و کرتک. جامه یک لای بدون آستر
فرهنگ فارسی معین