جدول جو
جدول جو

معنی قراطب - جستجوی لغت در جدول جو

قراطب
(قُ طِ)
بسیار برنده. (منتهی الأرب). قطّاع. (اقرب الموارد) ، شمشیر برنده و جز آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قراط
تصویر قراط
چراغ، شعلۀ چراغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراب
تصویر قراب
غلاف شمشیر یا خنجر، نیام
فرهنگ فارسی عمید
(قَ طِ)
ج قرطس. (ناظم الاطباء). رجوع به قرطس شود، جمع واژۀ قرطس. (ناظم الاطباء). رجوع به قرطس شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چراغ یا بینی آن. (منتهی الأرب) (آنندراج). چراغ یا شعلۀ آن. (از اقرب الموارد) ، شعلۀ آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنچه از کنارۀ فتیله که سوخته باشد، آتش. (از اقرب الموارد) ، فاتحه و مرثیه. (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قرط، جمع واژۀ قیراط. (منتهی الأرب) (ناظم الاطباء). رجوع به قرط و قیراط شود
لغت نامه دهخدا
(قِرْ را)
قیراط. (اقرب الموارد) (النقود العربیه ص 28). به کسر قاف و تشدید مثل قیراط است. (رسالۀ اوزان و مقادیر مقریزی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کوهی است به یمن. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نزدیک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند: افعل ذلک بقراب، ای بقرب. (منتهی الارب) ، یعنی بزودی بکن این را. (ناظم الاطباء).
- قراب الشی ٔ، هرچه قریب مرتبۀ آن باشد. (منتهی الارب). هرچه نزدیک و قریب بمرتبۀ آن چیز باشد. (ناظم الاطباء). گویند: لو ان لی قراب هذا ذهباً، ای مایقارب ملاه. لو جاء بقراب الارض، ای بما یقاربها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را)
لقب گروهی از محدثان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
ابن مالک بن عوف نصری امیرالامراء مشرکان حنین بود و هم درآن جنگ مسلمان شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 242)
لقب ابوعلی محمد بن محمد هروی مقری است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ شِ)
جمع واژۀ قرشب ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قرشب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ضِ)
آنکه هر چه بیابد بخورد و چیزی نگذارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قراضب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ هَِ)
جمع واژۀ قرهب. گاوان کلانسال. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قریبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قریبه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طی ی)
نسبت است به قراطه که از بلاد اندلس میباشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ)
سوختگی آتش به چراغ که بباید انداخت. (مهذب الاسماء). آنچه از فتیلۀ دماغۀ چراغ بریده شود هنگامی که از جرم پوشیده شود، آنچه از کنارۀ فتیله سوخته شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ غُ)
شهری است در مغرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ طُ)
ماءالعسل را نامند و آن عسل قلیل است که طبخ کرده شود با ماء کثیر. ماءالعسل ساذج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ماءالعسل ساذج است. صاحب اسرار الطب گفته عسل قلیل است که به آب بسیار پخته باشند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نمدار و تر و مرطوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
جمع واژۀ قرطف. جامۀ مخمل که آن را قطیفه گویند. (آنندراج) ، گلیم های پرزدار. (ناظم الاطباء). و رجوع به قرطف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرطب
تصویر قرطب
باباآدم از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراب
تصویر قراب
غلاف شمشیر یا خنجر
فرهنگ لغت هوشیار
قیراط بنگرید به قیراط (تک قرط افرازه ها) (افرازه شعله) چراغ، افرازه چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطب
تصویر قاطب
ترشروی مرد، شیر نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطف
تصویر قراطف
جمع قرطف، آبچین ها، قطیفه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراهب
تصویر قراهب
جمع قرهب، پیره گاوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرا طب
تصویر قرا طب
شمشیر بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراب
تصویر قراب
غلاف شمشیر، نیام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراب
تصویر قراب
((قِ))
پای برداشتن جهت جماع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراطق
تصویر قراطق
((قَ طِ))
جمع قرطق یا قرطه. معرب کرته و کرتک. جامه یک لای بدون آستر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراب
تصویر قراب
((قَ رّ))
ظرف شیشه ای، قرابه
فرهنگ فارسی معین