جدول جو
جدول جو

معنی قراضیه - جستجوی لغت در جدول جو

قراضیه
(قَ طُ)
جایی است و از آن در شعر بشر بن ابی خازم یاد شده است آنجا که گوید:
و حل الحی حی بنی سبیع
قراضیه و نحن له اًطار.
برخی آن را قراضبه با باء موحده ضبط کرده اند ولی ابن اعرابی آن را انکار کرده و گوید آن با یاءاست و جایی است معروف. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قراضیه
(قُ ضی یَ)
نوعی حلوا است سخت و لزج که آن را مانند قبیطاء سازند با مغز و بی مغز و با قیچی آن را به اندازه یک گلوله یا بزرگتر می برند. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
قراضیه
انگشتو گونه ای افروشه (حلواء) نوعی حلوای سخت و لزج که آن را مانند قبیطا سازند با مغز و بی مغز و با قیچی آن را باندازه یک گلوله یا بزرگتر برند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راضیه
تصویر راضیه
(دخترانه)
خشنود، خرسند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راضیه
تصویر راضیه
راضی، خوش و پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرابین
تصویر قرابین
کارابین، نوعی تفنگ لوله کوتاه سرپر، قرابین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراضه
تصویر قراضه
ویژگی هر چیر مستعمل و از کار افتاده، زر و سیم و پول اندک، هر چیز فلزی شکسته و خرده ریزه، ریزههای فلز که هنگام بریدن یا تراشیدن آن می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
(قُ ضی یَ)
دژی است به یمن از ابن بلیدم قدمی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ حی یَ)
نسبت است به قراح و آن قریه ای است. (معجم البلدان). رجوع به قراح شود
لغت نامه دهخدا
(قَقی یَ)
دهی است از دهستان چهار دولی بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 88هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 22هزارگزی خاور شوسۀ شاهین دژ به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 246 تن است. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات، حبوبات، کرچک و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ ضَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ ضِ بَ)
ج قرضاب. رجوع به قرضاب شود، جمع واژۀ قرضوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قرضوب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ سی یَ)
شتر شگرف استواراندام. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قراسیات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
عیشه راضیه، یعنی مرضیه. یعنی زیست پسندیده و خوش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤنث راضی. عیشه راضیه، یعنی مرضیه. (ناظم الاطباء). زندگی که صاحب از آن خشنود باشد. (از المنجد). پسندیده. (مهذب الاسماء). و رجوع به راضی شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ضَ)
ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
آن غنچه های نستر بادامه های قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
خاقانی.
آن یکی پا نهاده بر سر گنج
وین ز بهر یکی قراضه به رنج.
نظامی.
فروریخت زر او یک انبان نخست
قراضش قراضه درستش درست.
نظامی.
از شادی آن قراضه ای چند
گویی که منم جهان خداوند.
نظامی.
همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف. (گلستان) ، در اصل لغت ریزۀ هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. (آنندراج). مانند قراضۀ جامه یا زر. (از اقرب الموارد) ، قراضۀ مال، ردی ٔ و پست آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرانیه
تصویر عرانیه
آبخیز، میانه دریا، کوهه کند آنچه کوهه (موج) به کنارافکند، پرآبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتادیه
تصویر قتادیه
شتر گون خوار
فرهنگ لغت هوشیار
زاغگونگان تیره ای از گزافندگان (غلات شیعه) که باور دارند محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام چون دو زاغ همانند یکدیگرند از غرابی در فارسی نان بادامی قسمی نان قندی که از آرد بادام سازند غرابی
فرهنگ لغت هوشیار
فتال سروده ها مونث فراقی. یا اشعار فراقیه. اشعاری که مشتمل بر فراق و دوری از معشوق باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشیه
تصویر فراشیه
تیره گیاهی پروانه واران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرابیه
تصویر حرابیه
چای تازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرابینه
تصویر قرابینه
قسمی تفنگ کوتاه و سبک
فرهنگ لغت هوشیار
قرابینه فرانسوی تازی گشته توفک تفنگ کوچک، جمع قربان، همنشینان برخیان قسمی تفنگ کوتاه و سبک
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی می ناب، سخن رو راست آوند می تنگ می ساغر شراب خالص و پاکیزه، سخن خالص و بی آمیغ. خنور شراب آوند شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراهیه
تصویر جراهیه
ظاهر و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاضیه
تصویر ریاضیه
مونث ریاضی علوم ریاضیه جمع ریاضیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباضیه
تصویر اباضیه
نام پیروان عبد الله بن اباض از رویگردانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراضه
تصویر قراضه
ریزه های زر وسیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاضیه
تصویر قاضیه
مونث قاضی و مرگ بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راضیه
تصویر راضیه
پسندیده، زندگی که صاحب آن خشنود باشد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قرضاب، شیران بیشه دزدان کاردها، جمع قرضوب، شمشیرهای برنده آفتابه دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرابیس
تصویر قرابیس
جمع قربوس، کوهه زین ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراضه
تصویر قراضه
((قُ ض))
براده های فلز که هنگام تراشیدن می ریزد، هرچیزی که از شکل درآمده و خراب شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراضه
تصویر قراضه
لت پاره
فرهنگ واژه فارسی سره
ریزه، اسقاط، فکسنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد