جدول جو
جدول جو

معنی قرابغا - جستجوی لغت در جدول جو

قرابغا
(قَ بُ)
قرابغار. منجنیقی که در جنگ به کار میبرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قرابغا
ترکی سنگ انداز جنگی منجنیقی که در جنگ بکار می بردند
تصویری از قرابغا
تصویر قرابغا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رابیا
تصویر رابیا
(دخترانه)
مشهور، نامدار
فرهنگ نامهای ایرانی
مهر و اثر مهری که پادشاهان مغول و ایلخانان با مرکب سیاه روی فرمان ها می زدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرابین
تصویر قرابین
کارابین، نوعی تفنگ لوله کوتاه سرپر، قرابین
فرهنگ فارسی عمید
(قَ طُ)
پادشاه عراق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
منسوب و متعلق به قرابت و خویشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به قراباغ. رجوع به قراباغ شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قرابه. (ناظم الاطباء) :
من کآمده ام در این خرابات
پیوند بریدم از قرابات.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قَ کَ)
دهی است از دهستان رابو بخش مرکزی شهرستان آمل. واقع در 15000گزی شمال خاوری آمل. موقع جغرافیایی آن دشت و معتدل و مرطوب و مالاریایی و سکنۀ آن 185 تن است. آب آن از چشمه و رود هراز است و محصول آن برنج، صیفی و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
قراطیا و قراصیا به سریانی و یونانی خرنوب شامی است. (فهرست مخزن الادویه). محرف قراصیا است. رجوع به قراصیا و قراسیا شود
لغت نامه دهخدا
(قُ غَ / غِ)
قورباغه. قرباقه. (از آنندراج). وزغ. ضفدع. غوک. و رجوع به قورباغه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ)
تمغای سیاه. مهرخان که بامرکب سیاه به پای فرامین و احکام مینهادند. مهر مخصوصی بوده است: چهار امیر را... معین فرموده و هر یک را قراتمغائی علیحده داده تا چون یرلیغ را تمغا زنندبر ظهر آن نهند. (تاریخ غازان چ انگلستان ص 292)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
درختی است کوهی. برش همچو زیتون قابض است و مجفف و مدمل جهت ریشهای بزرگ و پرگوشت کننده زخمهای ریزه. (منتهی الارب) (از آنندراج). نام درختی کوهی که میوۀ آن سرخ وقابض است. (ناظم الاطباء). نام درختی است بزرگ، و آن در کوههای سردسیر روید. برگ آن مانند برگ آزاددرخت و میوۀ آن شبیه به زیتون باشد لیکن درازتر از زیتون است و چون برسد سرخ شود. اسهال را بغایت نافع است. (برهان). درختی است بزرگ در کوهستان سردسیر روید و ورق وی مانند ورق زیتون آزاددرخت بود و ثمر وی مانند زیتونی دراز و چون نارسیده بود سبز بود و چون رسیده گردد سرخ گردد مانند خون، و آن را خورند و در طعم وی عفوصتی تمام بود و طبیعت آن گرم و قابض بود و موافق اسهال شکم و قرحۀ امعاء بود و چون در طبخ کنند و بخورند و در نمک آب نهند مانند زیتون و رطوبتی که از ورق وی چون تر بود حاصل گردد بسوزانند و بر قوبا مالند نافع بود. (از اختیارات بدیعی). زقال اخته است. (تحفۀ حکیم مؤمن). راهن. آل. سرخک. قرنوس. طاقدانه
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قراسیا. (ناظم الاطباء). بمعنی قارآسیا باشد که آلوبالو است و آن را آلی بالی و آلوی ابوعلی نیز گویند و آن سه قسم باشد شیرین و ترش و عفص. شیرین آن شکم براند و ترش آن تشنگی را فرونشاند و عفص آن شکم ببندد و معرب آن جراسیا است و بجای صاد سین مهمله نیز آمده است. (از برهان) (آنندراج). قراصیا اسم رومی است و به عربی حب الملوک و به فارسی آلوبالو نامند و گیلاس قسم شیرین اوست و آلوبالودر دوم سرد و در اول خشک و قابض و مسکن تشنگی و حدت خون و صفرا و مقوی معده و رافع غثیان و التهاب و دانۀ او را چون شیره گرفته با عشر آن رازیانه بنوشند جهت سنگ مثانه و حرقهالبول بی عدیل و خشک او قابض تر وچون مغز دانۀ او را با پنبۀ کهنه نرم کوفته فتیلهای باریک ساخته در احلیل بگذارند رافع جراحت مجاری بول و منتفی بول المده و حرقهالبول است و گیلاس در اول سرد و تر و ملین طبع و سریعاستحال به خلط غالب و محرک باه محرورین و بعد از طعام مورث شجمه و مضعف معده و جهت خشونت حلق و شش مفید است و مصلحش جوارشات و صمغ هر دو گرم و خشک و جالی و مغری و در قطع سرفه مجرب و مقوی باه و مفتت حصاه و محرک اشتها و رافع خشونت حلقوم و التیام دهنده زخمهای باطنی و ضماد او جهت نیکوئی رخسار مؤثر و اکتحال آن مقوی بصر و رافع جرب چشم و قدر شربتش یک مثقال است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
به پارسی آلوبالو گویند آنچه حلو است گرم و تر است در دوم معده راست کند و شکم براند و نعوظ آرد و غذا را فاسد گرداند و آنچه ترش است سرد و خشک است در دوم تشنگی بنشاند و شکم ببندد و آنچه عفص است سرد و خشک است در اول طبیعت را قبض کند و مرطوب مزاج را سودمند آید. حامض بارد، یابس ملین الطبع و صمغه یقوی البصر. و شرب مثقال منه معالشراب یفتت الحصاه. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آلو. (ناظم الاطباء). درختی است چون آلو که بار آن شبیه انگور سیاه است و در مصر آن را شفتالوی خرس (خوخ الدب) نامند. (از اقرب الموارد). و رجوع به قراصیا شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کوه سیاه و قراطاق به طاء مهمله نیز آمده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
حوادث ناگوار مقدر. پیش آمدهای بد که به حکم قضا باشد
لغت نامه دهخدا
(قَ)
یکی از بزرگترین کوههای آذربایجان است و در رشته ای قرار داردکه از منتهی الیه شمال شرقی آذربایجان شروع شده و به سواحل جنوبی بحر خزر امتداد مییابد. ارتفاعات کوههای این رشته اغلب 4000 متر و قلل آن همه جا دارای برفهای دائمی است. (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 24)
لغت نامه دهخدا
(قَ بُ قَ)
شهری است در حد شرقی ایران. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خرابه ها. ویرانیها. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرا باغ
تصویر قرا باغ
قره باغ سیا باغ نام جایی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرابات
تصویر قرابات
جمع قرابه، از ریشه پارسی کراوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرابتی
تصویر قرابتی
منسوب به قرابت مربوط و متعلق به خویشاوندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرابیس
تصویر قرابیس
جمع قربوس، کوهه زین ها
فرهنگ لغت هوشیار
قرابینه فرانسوی تازی گشته توفک تفنگ کوچک، جمع قربان، همنشینان برخیان قسمی تفنگ کوتاه و سبک
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مهرسیاه اسم) مهر خان که با مرکب سیاه بپای فرمانها و احکام می نهادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراداغ
تصویر قراداغ
ترکی سیاکوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراسیا
تصویر قراسیا
آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراصیا
تصویر قراصیا
یونانی تازی گشته آلبالو گیلاس از گیاهان آلبالو
فرهنگ لغت هوشیار
شاهین سیاه. یا قراطغان شه پشمین. صورت قراطغان شاه پادشاه عراق که کودکان برای بازی از پشم می ساختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراغاج
تصویر قراغاج
قره آغاج بنگرید به قره آغاج قراغاج
فرهنگ لغت هوشیار
مرزیهیدن مرخشگان زبانزد اخترماری (مرخشه نحس) یونانی تازی گشته زغال اخته از گیاهان زغال اخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورباغا
تصویر قورباغا
قورباغه (ترکی) غوک داروک (گویش مازندرانی)
فرهنگ لغت هوشیار
از محله های قدیمی شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی