جدول جو
جدول جو

معنی قذیه - جستجوی لغت در جدول جو

قذیه
(قَ یَ)
عین قذیه، چشم خاشاک افتاده. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ بالا شود
لغت نامه دهخدا
قذیه
(قَ ذی یَ)
عین قذیه، چشم خاشاک افتاده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قریه
تصویر قریه
آبادی بزرگی که دارای خانه های بسیار و مزارع باشد
روستا، ده، دیه، آبادی، دهکده، کل، رستاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنیه
تصویر قنیه
مال کسب شده و به دست آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلیه
تصویر قلیه
غذایی که از گوشت، میگو و ماهی یا چیزهای دیگر تهیه می شود، پاره و تکه گوشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قضیه
تصویر قضیه
خبر، حکم، فرمان، جمله یا کلامی که معنی آن تمام باشد و بتوان دربارۀ آن حکم کرد، در علم منطق گفتاری که احتمال صدق و کذب داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(حُذْ یَ)
پارۀ گوشت. (مهذب الاسماء). حذوه
لغت نامه دهخدا
(حِذْ یَ)
پاره ای گوشت بدرازا بریده، بهره ای از غنیمت، پاره ای از هر چیزی. و در حدیث است: انها (ای فاطمه (ع)) حذیه منی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رجوع به اذیت شود، ثفل دانه که روغن ازآن کشیده باشد و آنرا هروهل و کنجاره نیز خوانند. (جهانگیری). کنجاره را گویند که ثفل دانۀ روغن گرفته باشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(بَ ذی یَ)
مؤنث بذّی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(حَ ذی یَ)
بهره ای از غنیمت. (منتهی الارب) ، عطیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَصْ صُ)
خاشاک از چشم بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). خاشاک انداختن در چشم یا برآوردن. ضد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذی یَ)
چشم خاشاک افتاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). قذیّه. قذیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قذیفه
تصویر قذیفه
مونث قذیف و گروهه توپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفیه
تصویر قفیه
آهوک آک (عیب) کازه شکارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذیه
تصویر آذیه
موج دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذیه
تصویر جذیه
بیخ درخت، اصل درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذیه
تصویر قاذیه
مونث قاذی و گروه اندک، نخست آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیه
تصویر قمیه
منگیاگر گروباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیف
تصویر قذیف
پرتابیده پرتاب شده، پرتابنده پرتاب کننده، دشنام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیه
تصویر قلیه
گوشتی که در روغن میان دیگ بریان کرده نانخورش سازند
فرهنگ لغت هوشیار
دهکده، شهر، هر جائی که مسکن و ماوای مردمان باشد و دارای بناهای چندی بود، متصل بهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیه
تصویر قضیه
داستان و حکایت، دلیل، فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیه
تصویر قدیه
روش، رسم، عادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذاه
تصویر قذاه
خاشاک در چشم یا در جام می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیمه
تصویر قذیمه
بخشیده وا گذاشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذفه
تصویر قذفه
کنگره، بر آمدگی سر کوه، سوی زی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذمه
تصویر قذمه
آشام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیع
تصویر قذیع
سخن زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیعه
تصویر قذیعه
مونث قذیع دشنام ناسزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذره
تصویر قذره
پاک یکرنگ دور از پستی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیه
تصویر قضیه
((قَ یِّ))
حکم و فرمان، خبر، گفتاری که احتمال صدق و کذب هر دو در آن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قریه
تصویر قریه
((قَ یِ))
ده، دهکده، شهر، جمع قری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلیه
تصویر قلیه
((قَ یَ یا یِ))
پاره ای گوشت، قطعه ای گوشت، حبوبات و سبزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قضیه
تصویر قضیه
گزاره
فرهنگ واژه فارسی سره