جدول جو
جدول جو

معنی قذوف - جستجوی لغت در جدول جو

قذوف(قَ)
نیک دوردست. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دوراندازندۀ مردم. گویند: بلد قذوف، شهری که جهت دوری خود دور اندازد مردم را. دوراندازندۀمردم. گویند: نوی قذوف و تیه قذوف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قذوف
شهر دور، دشت دور، دور افکن کمان
تصویری از قذوف
تصویر قذوف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطوف
تصویر قطوف
قطف ها، چیدن میوه ها، جمع واژۀ قطف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قذف
تصویر قذف
تهمت و افترا بستن، استفراغ کردن، دشنام دادن، پرتاب کردن، دور انداختن
فرهنگ فارسی عمید
قوف الاذن، بالای گوش یا حلقۀ جای سوراخ گوش، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، قوف الرقبه و قوفتها و قافها، الشعر السائر فی نقرتها، (اقرب الموارد)، اخذه بقوف رقبته، یعنی گرفت بپوست گردن وی، (منتهی الارب)، و گویند نجوت بقوف نفسک، ای نجوت بنفسک، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کرانه، جانب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ ذَ)
جمع واژۀ قذفه. (منتهی الارب). رجوع به قذفه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شتاب رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نیک خورنده، ذائقه گیرنده. (منتهی الارب) (آنندراج). عدوف (الذال لغه ربیعه و بالمهمله لسائر العرب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عدوف شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رَ سَ)
خشک شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). خشک شدن چنانکه در گیاه و جامه. (اقرب الموارد) ، برخاستن موی بر تن از ترس، سیم دزدیدن میان انگشتان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَدد)
به معنی قطاف. (اقرب الموارد). رجوع به قطاف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام اسب جابر بن مالک شمخی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
تنگ گام. آهسته رو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : دابه قطوف، ستور تنگ گام آهسته رو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قطف، به معنی خوشۀ انگور، جمع واژۀ قطف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطف شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
اقامت کردن در اکل و شرب. (منتهی الارب). الاقامه فی الاکل و الشرب. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرد بسیار ستم دار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مرد بسیار ستمکار. (آنندراج) ، نافرمان. از حد گذرنده، سخت جنگ کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). الحراب. (اقرب الموارد). ج، قرف. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَذْ ذا)
ترازو، برنشستنی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). مرکب و هر برنشستنی. (ناظم الاطباء) ، فلاخن. (منتهی الارب) (آنندراج). منجنیق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، آنچه بدان چیزی را دور اندازند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، قرب قذّاف، قرب با کوشش که در آن فتور نباشد. (منتهی الارب). قرب شبگیری است که صبح آن به آب رسند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
روض القذاف، موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
عیب. ج، قذاریف. (منتهی الارب) (آنندراج). منه قول ابی تمام: زیر زور عن القذاریف نور. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابر که در پیش چشم پیدا و نمایان گردد، دور. (منتهی الارب) (آنندراج) : منزل قذیف، منزل دور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قحف. (منتهی الارب). رجوع به قحف شود، کفلیزها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ماده خر تیزرو، ماده خری که از فربهی ناف آن بزمین برسد. (از منتهی الارب) (تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، ماده خری که از تیزروی وی سنگریزه بجهد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه به ارتکاب زنا یا لواط منسوب است. و رجوع به قذف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
زن کناره کش از مردان، آنکه با مردم نیامیزد از بدی خوی خود، مرد کناره گزین، پاکیزه. دور از پلیدیها، شتر ماده که در گوشه ای خسبد جدا از شتران. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قذیف
تصویر قذیف
پرتابیده پرتاب شده، پرتابنده پرتاب کننده، دشنام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذوف
تصویر قاذوف
خمپاره انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوف
تصویر قوف
بالای گوش
فرهنگ لغت هوشیار
ارنگ چفته (اتهام)، سنگ انداختن سوی زی، کنگره در ساختمان، ستیغ بر آمدگی در کوه، رود کنار، جای لیز، دور دور دست، جمع قذوف، دور دست ها و دوری، سوی زی، جای لیز، بیابان فراخ، جمع قذفه، کنگره ها سنگ انداختن، ببدی نسبت کردن دشنام دادن، قی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کناره گیر از مردان، کناره گزین مرد، پاکیزه خوی، مردمگریز از بد خویی خویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذوم
تصویر قذوم
بخشنده: مرد، پر آب: چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذروف
تصویر قذروف
آهوک آک (عیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذاف
تصویر قذاف
منجنیق که از آن تیر و سنگ اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصوف
تصویر قصوف
باده گساری خوشگذرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطوف
تصویر قطوف
جمع قطف، خراش ها جمع قطف خراشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذف
تصویر قذف
((قَ))
استفراغ، بالا آوردن
فرهنگ فارسی معین