بانگ کلاغ، صدای کلاغ، قارقار قیر، مادۀ غلیظ و سیاه رنگی که از نفت گرفته می شود، زفت کنایه از سیاه، برای مثال در غم آزت چو قیر سر شده چون شیر / وآن دل چون تازه شیر نوشده چون قار (ناصرخسرو۱ - ۲۵۱) برف، برای مثال چشم این دائم سفید از اشک حسرت همچو قار / روی او دائم سیه از آه محنت همچو قیر (انوری - ۲۴۵)، سفید قارّ و قور: صدای شکم، کنایه از سر و صدا، هیاهو
بانگ کلاغ، صدای کلاغ، قارقار قیر، مادۀ غلیظ و سیاه رنگی که از نفت گرفته می شود، زفت کنایه از سیاه، برای مِثال در غم آزت چو قیر سر شده چون شیر / وآن دل چون تازه شیر نوشده چون قار (ناصرخسرو۱ - ۲۵۱) برف، برای مِثال چشم این دائم سفید از اشک حسرت همچو قار / روی او دائم سیه از آه محنت همچو قیر (انوری - ۲۴۵)، سفید قارّ و قور: صدای شکم، کنایه از سر و صدا، هیاهو
کراهیت داشتن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی). پلید شمردن کسی را و کراهت داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پلید داشتن. (غیاث اللغات). پلید داشتن و شمردن کسی را و کراهت داشتن. (آنندراج). ناخوش داشتن کسی را به علت پلیدی وی. (از اقرب الموارد)
کراهیت داشتن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی). پلید شمردن کسی را و کراهت داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پلید داشتن. (غیاث اللغات). پلید داشتن و شمردن کسی را و کراهت داشتن. (آنندراج). ناخوش داشتن کسی را به علت پلیدی وی. (از اقرب الموارد)
رجل مقذر، مردپلید و آن که دور باشند از وی مردم و پلید دانند اورا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). آن که مردم از او دوری کنند و گویند آن که به علت چرکینی و آلودگی از وی دوری کنند. (از اقرب الموارد)
رجل مقذر، مردپلید و آن که دور باشند از وی مردم و پلید دانند اورا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). آن که مردم از او دوری کنند و گویند آن که به علت چرکینی و آلودگی از وی دوری کنند. (از اقرب الموارد)
بن آسال (اصل)، ریشه زبانزدی در دانش همار (حساب) بن پایه ریشه، سیم جلب که بپادشاه دهند، عددی که در نفس خود ضرب شود (حاصل ضرب در مجذور گویند) مثلا عدد سه جذر عدد نه است و عدد چهار جذر شانزده و نه و شانزده مجذور سه و چهار. یا جذر اصم. جذر هر عددی که چون آنرا مجذور فرض کنند برای آن جذر سالم پیدا نشود چنانکه عدد ده که جذر تقریبی دارد نه حقیقی
بن آسال (اصل)، ریشه زبانزدی در دانش همار (حساب) بن پایه ریشه، سیم جلب که بپادشاه دهند، عددی که در نفس خود ضرب شود (حاصل ضرب در مجذور گویند) مثلا عدد سه جذر عدد نه است و عدد چهار جذر شانزده و نه و شانزده مجذور سه و چهار. یا جذر اصم. جذر هر عددی که چون آنرا مجذور فرض کنند برای آن جذر سالم پیدا نشود چنانکه عدد ده که جذر تقریبی دارد نه حقیقی