- قذر
- پلیدی، چرک
معنی قذر - جستجوی لغت در جدول جو
- قذر ((قَ ذِ))
- پلید، چرکین
- قذر ((قَ ذَ))
- پلید گردیدن، پلیدی، چرک، غایط، جمع اقذار
- قذر
- پلید، پلشت، چرکین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پاک یکرنگ دور از پستی: مرد
ناپاک تر
مکند
کاخ، کوشک
پوسته، لایه
اندازه، ارج، گونه
گور، آرامگاه، مزار
پرخاش، خشم
کرانه
عبور
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
آتش، نام فرشته نگهبان آتش، نهمین ماه ایرانی، نام ماه نهم از سال شمسی، نام روز نهم از هر ماه شمسی در ایران قدیم
دانه، تخم
بهانه، دست آویز
آتش نار، ماه نهم از سال شمسی، روز نهم از هر ماه شمسی، (اخ) نام ایزدی است، نامی است از نامهای زنان
دانه، تخم
بن آسال (اصل)، ریشه زبانزدی در دانش همار (حساب) بن پایه ریشه، سیم جلب که بپادشاه دهند، عددی که در نفس خود ضرب شود (حاصل ضرب در مجذور گویند) مثلا عدد سه جذر عدد نه است و عدد چهار جذر شانزده و نه و شانزده مجذور سه و چهار. یا جذر اصم. جذر هر عددی که چون آنرا مجذور فرض کنند برای آن جذر سالم پیدا نشود چنانکه عدد ده که جذر تقریبی دارد نه حقیقی
پرهیز کردن، اجنتاب، ترس، بیم، هراس، دوری
ته، تک، گودی و ته چیزی
ترسنده و با پرهیز، زیرک و هوشیار
بعضی از اندام های گیاهی مانند تخم، غده یا پیاز که گیاه جدیدی از آن می روید، تخم، دانه
سخن بیهوده و بد گفتن، بیهوده گویی
بانگ کلاغ، صدای کلاغ، قارقار
قیر، مادۀ غلیظ و سیاه رنگی که از نفت گرفته می شود، زفت
کنایه از سیاه،برای مثال در غم آزت چو قیر سر شده چون شیر / وآن دل چون تازه شیر نوشده چون قار (ناصرخسرو۱ - ۲۵۱)
برف،برای مثال چشم این دائم سفید از اشک حسرت همچو قار / روی او دائم سیه از آه محنت همچو قیر (انوری - ۲۴۵) ، سفید
قارّ و قور: صدای شکم، کنایه از سر و صدا، هیاهو
قیر، مادۀ غلیظ و سیاه رنگی که از نفت گرفته می شود، زفت
کنایه از سیاه،
برف،
قارّ و قور: صدای شکم، کنایه از سر و صدا، هیاهو
مس، مس گداخته، نوعی مس، نوعی برد یمانی
جایی که مرده را در آن دفن می کنند، گور
اجرام سماوی که بر گرد سیارات می گردند، ماه، پنجاه و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۵ آیه، اقتربت، کنایه از زن زیبا
قمر مصنوعی: ماهواره
قمر مصنوعی: ماهواره
سلاح، هر آلتی که در جنگ به کار برود، آلت جنگ
کسی را به زوروستم به کاری وا داشتن، جبر، زور
خواندن نماز چهار رکعتی به صورت دو رکعتی در سفر
خانۀ بسیار مجلل، کاخ، کوشک، مفرد واژۀ قصور
بازداشتن، کوتاه کردن، کوتاهی، کوتاه بودن
در علوم ادبی در علم عروض اسقاط حرف ساکن از سبب خفیف آخر رکن و ساکن کردن ماقبل آن چنان که از فاعلاتن فاعلات باقی بماند و نقل به فاعلان شود
خانۀ بسیار مجلل، کاخ، کوشک، مفرد واژۀ قصور
بازداشتن، کوتاه کردن، کوتاهی، کوتاه بودن
در علوم ادبی در علم عروض اسقاط حرف ساکن از سبب خفیف آخر رکن و ساکن کردن ماقبل آن چنان که از فاعلاتن فاعلات باقی بماند و نقل به فاعلان شود
بیابان بی آب و علف که در آن حیوان وجود نداشته باشد