- قذاف
- منجنیق که از آن تیر و سنگ اندازند
معنی قذاف - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نره
پس سر، پشت گردن میان دو گوش
سنگ انداز، شتر پیشرو
درآمیختن
کاسه بزرگ، سبوی سفالین
تند لور تندابه سخت نوشیدن
پرتابیده پرتاب شده، پرتابنده پرتاب کننده، دشنام دهنده
شهر دور، دشت دور، دور افکن کمان
خاشاک در چشم یا در جام می
سپید مویی، سپید پری در پرندگان
بخشنده، پر آب چون چاه
میان دو گوش
زمان میوه چینی هنگام درو، گام تنگ، جمع فطف، میوه ها چیده خوشه ها چیده اوان چیدن میوه، چیدن
دراز ریش، کلان بینی، درشت اندام، نره کلان
دزدتردست چسباندست
گفتار بیهوده، بسیار و بیحساب
نام حرف «ق»، پنجاهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۵ آیه، باسقات
در افسانه ها کوهی که می پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشته،برای مثال گاه خورشید و گهی دریا شوی / گاه کوه قاف و گه عنقا شوی (مولوی - ۱۹۶) ، چنان پهن خوان کرم گسترد / که سیمرغ در قاف روزی خورد (سعدی۱ - ۳۴)
قاف تا قاف: کنایه از سرتاسر جهان، کران تا کران
در افسانه ها کوهی که می پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشته،
قاف تا قاف: کنایه از سرتاسر جهان، کران تا کران
تهمت و افترا بستن، استفراغ کردن، دشنام دادن، پرتاب کردن، دور انداختن
پارسی تازی گشته کاف نام کوهی پنداری که گردا گرد جهان را فرا گرفته وات تازی وات بیست و چهارم در واتگروه فارسی، موی پشت گردن حرف بیست و چهارم از الفبای فارسی
ارنگ چفته (اتهام)، سنگ انداختن سوی زی، کنگره در ساختمان، ستیغ بر آمدگی در کوه، رود کنار، جای لیز، دور دور دست، جمع قذوف، دور دست ها و دوری، سوی زی، جای لیز، بیابان فراخ، جمع قذفه، کنگره ها سنگ انداختن، ببدی نسبت کردن دشنام دادن، قی کردن