جدول جو
جدول جو

معنی قدراء - جستجوی لغت در جدول جو

قدراء(قَ)
گوش میانه. (منتهی الارب). الاذن لیست صغیره و لا کبیره. (اقرب الموارد) ، بنوقدراء، چیزهای سهل و آسان
لغت نامه دهخدا
قدراء
مونث اقدر تواناتر، گوش میانگین گوش بهین، آسان
تصویری از قدراء
تصویر قدراء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قراء
تصویر قراء
قاری ها، کسانی که قرآن را خوب و زیبا می خواند، جمع واژۀ قاری
قرّاء سبعه: قرآن خوانان هفت گانه، هفت تن از استادان قرائت قرآن در صدر اسلام که در تجوید و قرائت قرآن از لحاظ اعراب، وصل و ادغام به روش و روایت آنان استناد شده و عبارت بوده اند از مثلاً ابوعماره حمزه بن حبیب، عاصم کوفی، ابوالحسن علی بن حمزۀ کسائی، نافع بن عبد الرحمن، عبدالله بن کثیر، ابوعمروبن علا، عبدالله بن عامر
فرهنگ فارسی عمید
(قَرْ را)
خوش خواننده. (منتهی الارب). خوش خوان. (آنندراج) ، خوش خواننده قرآن را. (منتهی الارب). خوش خوانندۀ قرآن. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ را)
جمع واژۀ قاری. قارئون. رجوع به قاری شود، مرد پارسا. عبادت کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مؤنث اهدر به معنی نفخ کرده. (از اقرب الموارد). رجوع به اهدر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دِ)
آبکی است به نجد مر بنی عقیل و بنی وحید را. (منتهی الارب). آبی است به نجد مشترک میان بنی عقیل و وحیدبن کلاب و عباده را از آن بهره ای نیست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مؤنث اکدر. (اقرب الموارد). رجوع به اکدر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقور، فراخ. وسیع: دارقوراء، خانه فراخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام آبی و یا سرزمینی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقشر. برکنده پوست، هرچه باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- حیه قشراء، مار پوست برکنده.
- شجره قشراء، درخت پوست از گرما رفته، او کأن بعضها قد قشر. (منتهی الارب).
، زن پوست رفته بینی از گرما، سخت سرخ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ)
جمع واژۀ قصیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیر شود
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
قدما
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
توانستن. (منتهی الارب) (آنندراج). قادر شدن. (آنندراج). گویند: قدر قدراً و قدرهً و مقدرهً (د / د/ د) و مقداراً و قداراً (ق / ق ) و قدارهًو قدوراً و قدورهً و قدراناً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قبّر. چکاوک. رجوع به قبر و قبره شود. ج، قبائر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زمین سرسبز و بسیار آب و رطوبت و پرگیاه: أرض دقراء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ رَءْ)
تدراءه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : رجل ذوتدراء، یعنی دفعکننده خصم است با قوت و شوکت، وچنین است پادشاه که صاحب ساز و برگ جنگ و نیرو باشددر دفع دشمنان. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مدافع با شوکت و قدرت. (از المنجد) (اقرب الموارد). رجل تدراء و تدراءه، ای ذوعزه و منعه و قوه، و التاءزیدت فیه علی حد زیادتها فی ترتیب و تنضب. (اقرب الموارد). و التاء زائده کما زیدت فی ترتب و تنضب و تتفل. (منتهی الارب). قوت و توانایی تمام. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احدر. زنی که یک را دو بیند. حولاء. و هو نعت حسن للخیل، زمین نشیب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خصیۀ ادراء، خصیۀ کلان بی ناخوشی ادره و فتق
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شانه کردن زن موی را.
لغت نامه دهخدا
(صِ لَ / لِ)
آگاهانیدن. آگاه کردن. (زوزنی). دریابانیدن. آموزانیدن. اعلام کردن. آگاهانیدن کسی را حیله ای یا عام است. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نامی از نامهای زنان عرب و از جمله زوجه فرزدق که او به وی تشبیب کند. وی دخت زیق بن بسطام بن قیس بن مسعود از بنی ذهل بن شیبان است. داستان او و فرزدق و جریر در النقائض صص 803- 819 آمده است. (حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 173)
لغت نامه دهخدا
جمع قدیم، دیرینگان دیرینه ها جمع قدیم. یا قدماء خمسه. در میان فلاسفه یونان کسانی بودن، د که قایل به پنج مبدا قدیم برای عالم وجود بودن، د: باری تعالی نفس هیولی دهر و خلا و بتعبیر دیگر: باری تعالی نفس کلیه هیولای اولی مکان و زمان مطلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدراء
تصویر جدراء
جمع جدیر، چار دیواری ها، سزاواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدراء
تصویر غدراء
تاریکی شب
فرهنگ لغت هوشیار
خوش خوان، جمع قاریء، نپی خوانان گور خونان و پارسا: مرد قرا در فارسی خوشخوان خوش آوا خوش خواننده خوش خوان، نیکو خواننده قرآن، جمع قاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوراء
تصویر قوراء
یک چشمی: زن، باغ گرد، فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدران
تصویر قدران
توانستن، قادر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشراء
تصویر قشراء
پوست انداخته چون مار، پوست رفته چون درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمراء
تصویر قمراء
مونث اقمر مهتاب مهتابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدراء
تصویر مدراء
مونث امدر کفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراء
تصویر قراء
((قُ رّ))
جمع قاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراء
تصویر قراء
((قَ رّ))
خوش خوان، نیکو خواننده قرآن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمراء
تصویر قمراء
((قَ))
مؤنث اقمر، سفید مایل به تیره، ماهتاب
فرهنگ فارسی معین