جدول جو
جدول جو

معنی قدحره - جستجوی لغت در جدول جو

قدحره(قِدْ دَ رَ)
گویند: ذهبوا بقدحره وکذا بقندحره، یعنی بجائی رفتند که تا آنجا دست کسی نرسد و کسی بر آنها قادر نشود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قداره
تصویر قداره
حربه ای راست، پهن و سنگین
فرهنگ فارسی عمید
توانستن. (منتهی الارب) ، آماده ساختن، وقت معین کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
ابن صالح پی کن ناقۀ صالح علیه السلام است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ)
توانستن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ رَ)
شیشۀ خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) ، و گویند: کم قدره نخلک، یعنی چه مقدار خرمابنان است. و گویند: غرس علی القدره و هی ان یغرس علی حد معلوم بین کل نخلتین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ حَ)
آتش برآوردگی از آتش زنه، اندیشیدگی کار. (منتهی الارب) (آنندراج). و در هر دو معنی اسم است اقتداح را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ حَ)
یک کفلیزاز شوربا و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: اعطانی قدحه من المرق، ای غرفه منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
یک بار چخماق زدن بر آتش زنه. (منتهی الارب). و از همین معنی است: لو شاء اﷲ لجعل للناس قدحه ظلمه کما جعل لهم قدحه نور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قدوره
تصویر قدوره
توانستن
فرهنگ لغت هوشیار
توانایی توانستن، آماده ساختن، توانگری، ترکی تازی گشته (معرب) از ریشه سنسکریت پارسی است کتاره در این خانه چهار ستت مخالف کشیده هر یکی بر تو کتاره (ناصر خسرو کوادیانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیره
تصویر قدیره
دیگچه
فرهنگ لغت هوشیار
قدرت در فارسی اژ زور توی چمک خود ز ازل ز عون تو دست مراست این چمک تروک (گویش مازندرانی) دسلات (گویش مهابادی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قداره
تصویر قداره
((قَ دّ رِ))
جنگ افزاری شبیه شمشیر پهن و کوتاه
قداره بستن: برای کسی کنایه از قصد جان کسی را داشتن
فرهنگ فارسی معین
نوعی تاوه ی بسیار بزرگ با دو دسته ی کوتاه در طرفین، کاسه
فرهنگ گویش مازندرانی
بشقاب گلی، کاسه ی بزرگ، قدح، قدر و ارزش
فرهنگ گویش مازندرانی