بابونه. (منتهی الارب) (آنندراج). اقحوان. ج، اقاحی و اقاح. مصغر آن اقیحی. (آنندراج). گیاهی است که شکوفۀ آن سفید است و برگهای شکوفۀ آن ریز و سفید مانند دندان است که دندان را بدان تشبیه کنند. (المنجد)
بابونه. (منتهی الارب) (آنندراج). اُقحُوان. ج، اَقاحی و اِقاح. مصغر آن اُقَیْحی. (آنندراج). گیاهی است که شکوفۀ آن سفید است و برگهای شکوفۀ آن ریز و سفید مانند دندان است که دندان را بدان تشبیه کنند. (المنجد)
بابونه، گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، بابونج، بابونک، تفّاح الارض، کوبل
بابونه، گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، بابونَج، بابونَک، تُفّاحُ الاَرض، کوبَل
ابن عامر بن سالح پدر قبیله ای است. (منتهی الارب). قحطان بن عامر بن شالخ بن ارفخشدبن سام بن نوح. ریشه اعراب قحطانی و پدر خاندان حمیر و کهلان وتبابعه (شاهان یمن) (شاهان حیره) و غسانیان (شاهان شام) در جاهلیت است. علمای انساب وی را از نخستین مردان دستۀ دوم از دسته های سه گانه عرب (عاربه و متعربه و مستعربه) میشمارند. وگویند او در میان شاهان یمن و جزیره العرب نخستین کسی است که تاج بر سر نهاد. وی از ساکنان حضرموت بود پس به سرزمین صنعاء که در آن زمان خالی از آبادی و سکنه بود رفت و آنجا را آباد کرد. وی را که از اشراف قوم خود بود به شاهی برگزیدند و جماعتی گرد او فراهم آمدند. او به عراق حمله برد و با بعلوس پادشاه آشوریان جنگید و در خلال این جنگها مرد. تاریخ تولد و مرگ وی دانسته نیست. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 761). پشت چهارم ارفخشد فرزند سام بن نوح که عربان از دودۀ اویند. مستوفی آرد: سام بن نوح به قول بعضی مورخان پیغمبر مرسل است اکثر انبیا و جمیع اهل ایران از تخم اویند. او را شش پسر بود، اول ارفخشد و از نسل او چهارم پشت به قحطان و قالغ رسید. قوم عجم از تخم قالغاند و اکثر عرب قحطیانند (ظ. قحطانیان) و زبان عربی از یعرب بن قحطان است و قحطان را نام قحطان بود بسبب آنکه در سالهای سخت سخا کردی و مردم را از تنگی برهانیدی، در حق او گفته اند و یقحط القحوط و یطردها بسخائه، یعنی وی با بخشش و سخای خود قحطی ها را از میان ببرد و قحطان اسم علم او شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج یکم ص 27)
ابن عامر بن سالح پدر قبیله ای است. (منتهی الارب). قحطان بن عامر بن شالخ بن ارفخشدبن سام بن نوح. ریشه اعراب قحطانی و پدر خاندان حمیر و کهلان وتبابعه (شاهان یمن) (شاهان حیره) و غسانیان (شاهان شام) در جاهلیت است. علمای انساب وی را از نخستین مردان دستۀ دوم از دسته های سه گانه عرب (عاربه و متعربه و مستعربه) میشمارند. وگویند او در میان شاهان یمن و جزیره العرب نخستین کسی است که تاج بر سر نهاد. وی از ساکنان حضرموت بود پس به سرزمین صنعاء که در آن زمان خالی از آبادی و سکنه بود رفت و آنجا را آباد کرد. وی را که از اشراف قوم خود بود به شاهی برگزیدند و جماعتی گرد او فراهم آمدند. او به عراق حمله برد و با بعلوس پادشاه آشوریان جنگید و در خلال این جنگها مرد. تاریخ تولد و مرگ وی دانسته نیست. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 761). پشت چهارم ارفخشد فرزند سام بن نوح که عربان از دودۀ اویند. مستوفی آرد: سام بن نوح به قول بعضی مورخان پیغمبر مرسل است اکثر انبیا و جمیع اهل ایران از تخم اویند. او را شش پسر بود، اول ارفخشد و از نسل او چهارم پشت به قحطان و قالغ رسید. قوم عجم از تخم قالغاند و اکثر عرب قحطیانند (ظ. قحطانیان) و زبان عربی از یعرب بن قحطان است و قحطان را نام قحطان بود بسبب آنکه در سالهای سخت سخا کردی و مردم را از تنگی برهانیدی، در حق او گفته اند و یقحط القحوط و یطردها بسخائه، یعنی وی با بخشش و سخای خود قحطی ها را از میان ببرد و قحطان اسم علم او شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج یکم ص 27)
موضعی است، و در حدیث آمده که هفتادهزار شیعه از آن برانگیخته میشود. ابوالفضل بن طاهر مقدسی گوید: قطوان موضعی است به کوفه و نام قبیله نیست، شمر گوید آن به سکون طا است. گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. (معجم البلدان)
موضعی است، و در حدیث آمده که هفتادهزار شیعه از آن برانگیخته میشود. ابوالفضل بن طاهر مقدسی گوید: قطوان موضعی است به کوفه و نام قبیله نیست، شمر گوید آن به سکون طا است. گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. (معجم البلدان)
بر وزن ارغوان معرب اکحوان است که شکوفۀ ریحان و بابونه باشد. احداق المرضی. خبزالغراب. شجرهالکافور. بابونۀ گاو. و بضم اول و ثالث هم بنظر آمده. (آنندراج) (برهان). از اسفرمهاست، نوعی از گاوچشم است میان او زرد است و کناره های او سپید است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گونه ای از آن سپید و گونه ای اشقر است نوع سپید آن قوی تر است و بو و مزۀ تند و تیز دارد. (قانون بوعلی سینا مقالۀ دوم از کتاب دوم چ تهران ص 158). بابونه. قراص. (بحر الجواهر) ، پلید و چرکین یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بر وزن ارغوان معرب اکحوان است که شکوفۀ ریحان و بابونه باشد. احداق المرضی. خبزالغراب. شجرهالکافور. بابونۀ گاو. و بضم اول و ثالث هم بنظر آمده. (آنندراج) (برهان). از اسفرمهاست، نوعی از گاوچشم است میان او زرد است و کناره های او سپید است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گونه ای از آن سپید و گونه ای اشقر است نوع سپید آن قوی تر است و بو و مزۀ تند و تیز دارد. (قانون بوعلی سینا مقالۀ دوم از کتاب دوم چ تهران ص 158). بابونه. قراص. (بحر الجواهر) ، پلید و چرکین یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
قحوان. بابونج. بابونه. (منتهی الارب). رجل الدجاجه. کرکاش. مقارجه. بابونک. بابونق. (یادداشت مؤلف). شجرۀ مریم. کافوریه. جمع واژۀ اقاحی. اقاح. (منتهی الارب). در تاج العروس آمده: اقحوان بابونج (بابونه) است نزد عجم و قرّاص است نزد عرب. (تاج العروس). کافور اسپرم. (مهذب الاسماء) : زبان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو جهان گشته است از خوشی بسان لات و العزی. منوچهری
قُحوان. بابونج. بابونه. (منتهی الارب). رجل الدجاجه. کرکاش. مقارجه. بابونک. بابونق. (یادداشت مؤلف). شجرۀ مریم. کافوریه. جَمعِ واژۀ اقاحی. اقاح. (منتهی الارب). در تاج العروس آمده: اقحوان بابونج (بابونه) است نزد عجم و قُرّاص است نزد عرب. (تاج العروس). کافور اسپرم. (مهذب الاسماء) : زبان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو جهان گشته است از خوشی بسان لات و العزی. منوچهری