قُحوان. بابونج. بابونه. (منتهی الارب). رجل الدجاجه. کرکاش. مقارجه. بابونک. بابونق. (یادداشت مؤلف). شجرۀ مریم. کافوریه. جَمعِ واژۀ اقاحی. اقاح. (منتهی الارب). در تاج العروس آمده: اقحوان بابونج (بابونه) است نزد عجم و قُرّاص است نزد عرب. (تاج العروس). کافور اسپرم. (مهذب الاسماء) : زبان و ارغوان و اقحوان و ضیمران نو جهان گشته است از خوشی بسان لات و العزی. منوچهری
بر وزن ارغوان معرب اکحوان است که شکوفۀ ریحان و بابونه باشد. احداق المرضی. خبزالغراب. شجرهالکافور. بابونۀ گاو. و بضم اول و ثالث هم بنظر آمده. (آنندراج) (برهان). از اسفرمهاست، نوعی از گاوچشم است میان او زرد است و کناره های او سپید است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گونه ای از آن سپید و گونه ای اشقر است نوع سپید آن قوی تر است و بو و مزۀ تند و تیز دارد. (قانون بوعلی سینا مقالۀ دوم از کتاب دوم چ تهران ص 158). بابونه. قراص. (بحر الجواهر) ، پلید و چرکین یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بابونۀ گاوچشم. (ناظم الاطباء). همان اقحوان است. (آنندراج). بر وزن و معنی اقحوان است که شکوفۀ ریحان و بابونه باشد و شیرازیان بابونه گاو گویند ناسور را نافع است. (برهان). و رجوع به بابونه و اقحوان شود
بابونه. (منتهی الارب) (آنندراج). اُقحُوان. ج، اَقاحی و اِقاح. مصغر آن اُقَیْحی. (آنندراج). گیاهی است که شکوفۀ آن سفید است و برگهای شکوفۀ آن ریز و سفید مانند دندان است که دندان را بدان تشبیه کنند. (المنجد)