جدول جو
جدول جو

معنی قجراب - جستجوی لغت در جدول جو

قجراب
(قَ جَ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر. واقع در24000 گزی شمال خاوری شهر ملایر و 6000 گزی شمال باختری راه اتومبیل رو ملایر به شاده اراک. کوهستانی و معتدل مالاریائی و سکنۀ آن 300 تن است. آب آن از چشمه و محصولات آنجا غلات دیم و شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. در دو محل به فاصله سه کیلومتر بالا و پائین نامیده میشود، سکنۀ بالا 1800 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جراب
تصویر جراب
کیسه ای که از چرم درست کنند، انبان،
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، کنف، توشدان، حرزدان، راویه، برای مثال با جوال و گوهر و صندوق زر بیرون شود / هرکه او آید به قزوین با عصا و با جراب (امیرمعزی - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراب
تصویر قراب
غلاف شمشیر یا خنجر، نیام
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ)
خداوند شتران گرگین شدن. (تاج المصادر). خداوند شتران یا گوسفندان گرگین شدن، قرض را تأخیر کردن. دیرتر ستاندن دین. مهلت دادن در ادای دین: اجرّه الدین. (منتهی الارب) ، تبعیت کردن در سرور و اغانی: اجرّ فلاناًاغانیه. (منتهی الارب) ، نیزه در نیزه زده گذاشتن. نیزه در مطعون بگذاشتن. (زوزنی) (تاج المصادر) : اجرّه، نیزه زد و گذاشت آن را در زخم که می کشد آنرا. (منتهی الارب) ، نشخوار کردن شتر، اجرّه رسنه، بگذاشت او را تا هرچه خواهد کند. (منتهی الارب). افسار کسی را بسر خود او زدن
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، در 25000گزی شمال آقکند و 13500 گزی شوسۀ هروآباد به میانه واقع است، سرزمین آن کوهستانی و هوای آن معتدل است، 234 تن سکنه دارد، آب آن از دو رشته چشمه و محصولات آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و گلیم بافی است، راه مالرو دارد، در دو محل نزدیک به هم به نام قاراب بالا (علیا) و پائین (سفلی) مشهور است، قاراب بالا 177 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
ابن مالک بن عوف نصری امیرالامراء مشرکان حنین بود و هم درآن جنگ مسلمان شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 242)
لقب ابوعلی محمد بن محمد هروی مقری است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَرْ را)
لقب گروهی از محدثان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نزدیک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند: افعل ذلک بقراب، ای بقرب. (منتهی الارب) ، یعنی بزودی بکن این را. (ناظم الاطباء).
- قراب الشی ٔ، هرچه قریب مرتبۀ آن باشد. (منتهی الارب). هرچه نزدیک و قریب بمرتبۀ آن چیز باشد. (ناظم الاطباء). گویند: لو ان لی قراب هذا ذهباً، ای مایقارب ملاه. لو جاء بقراب الارض، ای بما یقاربها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کوهی است به یمن. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوراب
تصویر قوراب
پارسی است غوراب لاف و گزاف (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراب
تصویر جراب
توشه دان کشتی بی بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراب
تصویر قراب
غلاف شمشیر یا خنجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراب
تصویر جراب
((جِ))
انبان، توشه دان، غلاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراب
تصویر قراب
غلاف شمشیر، نیام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراب
تصویر قراب
((قَ رّ))
ظرف شیشه ای، قرابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قراب
تصویر قراب
((قِ))
پای برداشتن جهت جماع
فرهنگ فارسی معین