جدول جو
جدول جو

معنی قتانه - جستجوی لغت در جدول جو

قتانه
(ذَ)
اندک طعام گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کم خوار شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : قتن الرجل قتانه، اندک طعام گردید و کم خوار شد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتانه
تصویر فتانه
(دخترانه)
بسیار زیبا و دلفریب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ستانه
تصویر ستانه
آستان، درگاه، درگه، برای مثال گر از سوختن رست خواهی همی شو / به آموختن سر بنه بر ستانه (ناصرخسرو - ۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتانه
تصویر فتانه
مؤنث واژۀ فتان، زیبا و دل فریب، با زیبایی و دل فریبی مثلاً فتان وخرامان وارد شد، شیطان، بسیار فتنه انگیز و فتنه جو، دزد، راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تانه
تصویر تانه
تار، رشته، نخ، رشتۀ باریک، تاه، تان، تاره
فرهنگ فارسی عمید
(کَ تَ)
ناحیه ای است به مدینه. (منتهی الارب). ناحیه ای است از روستاهای مدینه از آن آل جعفر بن ابی طالب. (از معجم البلدان). و نیز رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
دیگ. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
شهری است به جزیره صقلیّه (سیسیل) که گروهی از شهداء تابعین در حدود سی تن در مقبرۀ شرقی آن به خاک رفته اند. و بین قطانه و قصریانه در مشرق جزیره قبر اسد بن حارث صاحب اسدیات در فقه است. وی از بزرگان نویسندگان به شمار آید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ / قُ نَ)
مملوکیت و بندگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بدبوی گشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد). ناخوشبوی شدن. نتونه. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). گنده شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
از ’ت ی ن’، جائی که در آن بسیار درخت انجیر بکارند. یقال ارض متانه، ای کثیرالتین. (از اقرب الموارد). جائی که در آن انجیر می روید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درشت اندام و سخت گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صلب وقوی شدن. (از اقرب الموارد) ، درشت و بلند شدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، استوار شدن. (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی ص 85). استوار و محکم شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به متانت شود
از ’ت ن ن’، قیاس کردن. (از اقرب الموارد). تان بینهما، قیاس و اندازه کرد میان هر دو. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
موضعی است در هند که در مشرق آن دو قصبۀ ’بهروج’ و ’رهنجور’ قرار دارند، رجوع به ماللهند بیرونی ص 100 و 102 و التفهیم چ جلال همایی ص 198 و نزههالقلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 262 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
تان باشد. (جهانگیری) (برهان). تان و تار نقیض پود. (ناظم الاطباء). نقیض پود است و آن تارهایی است که جولاهگان برای بافتن مهیا کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قُ)
گرد و غبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قتام. رجوع به قتام شود
لغت نامه دهخدا
(وُ مَ دَ رَ)
جامعالدعوات، نام دعایی از مخترعات بعض ارباب طلسم و افسون و آن چنان است که در بین آیات سورۀ یاسین دعاها و ذکرها و آیات دیگر از قرآن مجید خوانده شود. و برای این دعا خاصیت بسیار نوشته است. رجوع به جامع الدعوات کبیر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
ابن مسلم حنفی در بزرگواری و کرامت از مشهوران عرب است که به او در بخشش و جود مثل زده میشود. وی به غیث الضریک یا غیث الفقیر نامیده میشد ومیگفتند: ’هو اقری من غیث الضریک’. (ذیل المنجد)
ابن ادریس رئیس و مؤسس دودمان اشراف مکه است. وی به سال 1806 میلادی مکه را گرفت و در شهرهای میان ینبع و حدود مدینه و نجد و یمن حکومت کرد. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
یک درخت قتاد. (منتهی الارب). رجوع به قتاد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
نام اسب بکر بن وائل و آن مادر ریم است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در کنار دریای فارس در دو فرسنگی دیر. (از فارسنامۀ ناصری) ، ابن اسحاق در مسجد حضرت رسول هنگام عزیمت به تبوک از آن نام میبرد. (از معجم البلدان). موضعی است در راه تبوک و در نزدیکی آن مسجد نبی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
مخفف آستانه است. (آنندراج). بمعنی آستانه است که جای کفش کندن باشد. (برهان). اسفل در و آن را آستانه گویند. (شرفنامۀ منیری). آستانه. (اوبهی) :اسکبه الباب، ستانۀ در. (منتهی الارب) :
گر ازسوختن رست خواهی همی شو
به آموختن سر بنه بر ستانه.
ناصرخسرو.
مرگ ستانه ست در سرای سپنجی
بگذری آخر تو زین بلند ستانه.
ناصرخسرو.
قبلۀفاضلان ستانۀ اوست
سرمۀ عقل گرد خانه اوست.
سنایی.
از غایت آزادگی و فر و بزرگیت
گشتند غلامان ستانۀ درت احرار.
سنایی.
آن سرافرازکه کس هیچ سرافرازی را
نستزد تا که ستانه ش را بالین نکند.
سوزنی.
سرای خود را کردم ستانۀ زرین
بسقف خانه بدر بر ندیده کهگل و ویم.
سوزنی.
شمس رخشان کشور آرایست
تا نبوسد ستانۀ درتو.
سوزنی.
افلاک را ز پایۀ اقبال تو ندیم
و اشراف را ستانۀ والای تو مآب.
انوری.
شعاع نیک بسیط است و چشم شب پره تنگ
ستانه سخت بلند است و پای مور قصیر.
اثیر اخسیکتی.
جانم ستانۀ تو رها چون کند چو دیو
کو خرمن بهشت بنکبا برافکند.
خاقانی.
رجوع به آستان و آستانه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
وادئی است فیمابین افرائیم و منسی (یوشع 16:8 و 17:9) که فعلاً هم آن را وادی قانا گویند و سرش در مسافت شش میل به جنوب شرقی نابلس واقع و متدرجاً رو به دریای شمالی یافا سرازیر میشود. بعضی را گمان چنان است که این قانه همان وادی قصب است که از نزدیکی نابلس در عین القصب شروع نموده و از آن پس به وادی الثّیعرو سپس به وادی ریمر که در شمال وادی مذکور واقع است نامیده میشود... حدود فیمابین افرائیم و منسی باید در شمال همین قانا باشد. (قاموس کتاب مقدس ص 684)
لغت نامه دهخدا
(خَتْ تا نَ)
زن که زنان را ختنه کند. آنکه ختان زنان کند. مبظّره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ثُ نَ)
موضعی است در شعر. و ثبانه هم روایت شده است و آن در شعر زیدالخیل است. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متانه
تصویر متانه
متانت در فارسی: استواری، نیرو مندی، گرانسنگی، پابر جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانه
تصویر تانه
تاری که جولاهگان برای بافتن مهیا کنند مقابل پود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنانه
تصویر قنانه
بردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتان
تصویر قتان
گرد خاک تیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطانه
تصویر قطانه
دیگ پنبه فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتاده
تصویر قتاده
یک گون واحد قتاد یک دانه قتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتانه
تصویر فتانه
مونث فتان و زر سنجه (سنگ محک) مونث فتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستانه
تصویر ستانه
آستانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمانه
تصویر قمانه
کهنه نوزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتانه
تصویر فتانه
((فَ تّ نِ))
مؤنث فتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستانه
تصویر ستانه
((سَ یا س نِ))
آستان، چوب زیرین چارچوب (در)، مقدمه، وسیله، بارگاه شاهان، آستانه
فرهنگ فارسی معین