خانه برق، دهی است از دهستان بناجوی بخش بناب شهرستان مراغه، واقع در 6هزارگزی جنوب بناب، با 339 تن سکنه. آب آن از رود خانه تیکان چای و چاه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
خانه برق، دهی است از دهستان بناجوی بخش بناب شهرستان مراغه، واقع در 6هزارگزی جنوب بناب، با 339 تن سکنه. آب آن از رود خانه تیکان چای و چاه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
کلبتان. (برهان). انبر آهنگران. (آنندراج). انبر آهنگران که بدان آهن تافته را از کوره بر آورند. (ناظم الاطباء). تثنیۀ کلبه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلبتان شود، انبر نیشگران. (آنندراج). ابزاری که بدان دندان را از ریشه کشند. (ناظم الاطباء). آلت بیرون کردن دندان از آرواره. آلتی که دندانساز بدان دندان برکشد. قسمی گاز برای کندن دندان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ظاهراً این لفظ تثنیۀ کلبه است. (از غیاث). انبرک مانند که بدان دندان را بیرون کشند و آن ازسه قسمت تشکیل شده: دهنه (که دارای دو دیواره است) ، نقطه اتصال که لولای کلبتین را تشکیل می دهد و دو دسته که در دست پزشک جراح جای می گیرد. کلبتین انواع و اقسام مختلف دارد و برای هر نوع دندان کلبتینی مخصوص بکار می رود. کلبتان (فرهنگ فارسی معین) : برکند از دهان یوز به قهر کلبتین دو شاخ آهو ناب. سورنی. گر ز عدل تو ز یوز آهو بنالد برکند کلبتین شاخ آهو از دهان یوز ناب. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به کلبتان شود، گلگیر شمع. (ناظم الاطباء) (از غیاث) : بکلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع نکوبد آهن سرد طمع گزینۀ من. خاقانی. ، انبر جراحان. (آنندراج). ابزاری که جراحان بدان رگها را گیرند. (ناظم الاطباء) ، موچینه که آن را به تازی منقاش خوانند. (آنندراج)
کلبتان. (برهان). انبر آهنگران. (آنندراج). انبر آهنگران که بدان آهن تافته را از کوره بر آورند. (ناظم الاطباء). تثنیۀ کلبه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلبتان شود، انبر نیشگران. (آنندراج). ابزاری که بدان دندان را از ریشه کشند. (ناظم الاطباء). آلت بیرون کردن دندان از آرواره. آلتی که دندانساز بدان دندان برکشد. قسمی گاز برای کندن دندان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ظاهراً این لفظ تثنیۀ کلبه است. (از غیاث). انبرک مانند که بدان دندان را بیرون کشند و آن ازسه قسمت تشکیل شده: دهنه (که دارای دو دیواره است) ، نقطه اتصال که لولای کلبتین را تشکیل می دهد و دو دسته که در دست پزشک جراح جای می گیرد. کلبتین انواع و اقسام مختلف دارد و برای هر نوع دندان کلبتینی مخصوص بکار می رود. کلبتان (فرهنگ فارسی معین) : برکند از دهان یوز به قهر کلبتین دو شاخ آهو ناب. سورنی. گر ز عدل تو ز یوز آهو بنالد برکند کلبتین شاخ آهو از دهان یوز ناب. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به کلبتان شود، گُلگیر شمع. (ناظم الاطباء) (از غیاث) : بکلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع نکوبد آهن سرد طمع گزینۀ من. خاقانی. ، انبر جراحان. (آنندراج). ابزاری که جراحان بدان رگها را گیرند. (ناظم الاطباء) ، موچینه که آن را به تازی منقاش خوانند. (آنندراج)
دهی از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر، واقع در 18هزارگزی جنوب دیلم، کنار راه ساحلی دیلم به ریگ. جلگه، گرمسیر، مرطوب و مالاریائی. دارای 350تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن غلات و خرما. شغل اهالی زراعت است. بدانجا دبستان و گارد مسلح گمرک باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). سه فرسخ کمتر میانۀ شمال و مغرب احمدحسین است. (فارسنامۀ ناصری)
دهی از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر، واقع در 18هزارگزی جنوب دیلم، کنار راه ساحلی دیلم به ریگ. جلگه، گرمسیر، مرطوب و مالاریائی. دارای 350تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آن غلات و خرما. شغل اهالی زراعت است. بدانجا دبستان و گارد مسلح گمرک باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). سه فرسخ کمتر میانۀ شمال و مغرب احمدحسین است. (فارسنامۀ ناصری)
دهی است از یمامه که در ایام قتل مسیلمۀ کذاب در صلح خالد بن ولید درنیامد. این ده مشتمل بر دو نخلستان است از بنی یشکر، و اعشی درباره آن اشعاری دارد. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
دهی است از یمامه که در ایام قتل مسیلمۀ کذاب در صلح خالد بن ولید درنیامد. این ده مشتمل بر دو نخلستان است از بنی یشکر، و اعشی درباره آن اشعاری دارد. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
نام شهری مشهور به بلاد روم نزدیک ابسس. (مراصد) ، رنگی سفید که با آن رنگ دیگر باشد. (زوزنی) ، چپار. خلنگ. خلنج. پیس. پیسه. نر پیسه. (منتهی الارب) ، سیاه و سفید، از خیل بمنزلۀ ابقع است از مرغان و سگان. اسب که دو رنگ دارد یکی سپید و دیگر هر رنگ که باشد. (تاج از مؤید). خنگ زیور. مؤنث: بلقاء. ج، بلق: نشست از بر ابلق مشک دم جهنده سرافراز و روئینه سم. فردوسی. بدو گفت کردوی کای شهریار نگه کن بدان گرد ابلق سوار. فردوسی. چنین گفت گستهم کای شهریار برآنم که آن مرد ابلق سوار برادرم بندوی جنگ آور است همان یارش از لشکری دیگر است. فردوسی. ، مجازاً، روزگار. زمانه. تصاریف دهر. صروف لیل و نهار. و گاه از آن به ابلق ایام و ابلق چرخ و ابلق فلک تعبیر کنند، بمناسبت سفیدی روز و سیاهی شب: ای تاخته شصت سال زیرت این مرکب بی قرار ابلق. ناصرخسرو. یکی بی جان و بی تن ابلق اسبی کو نفرساید بکوه و دشت و دریا بر همی تازد که ناساید. ناصرخسرو. دهر ابلق است وعرصۀ خاکی مصافگاه منشین بر او گرت نه سر زخم خوردن است. مجیرالدین بیلقانی. اگر ابلق دهر در زین کشی وگر خنگ چرخت جنیبت کشد... شرف الدین علی یزدی. - ابلق، سنجاب ابلق، سنجاب دورنگ: نمود پوشن و جوشن ز پشت شیر و پلنگ شده بتوسن ابلق سوار هر صفدر. نظام قاری. در آن قتال دله صدر روی گردانید بداد ابلق سنجاب پشت و کرد حذر. نظام قاری. امیران ارمک سلاطین اطلس گزیده ز سنجاب ابلق مراکب. نظام قاری. - طلب ابلق عقوق، طلب محال، چه عقوق به معنی باردار است و ابلق نر باشد: ور زو نزاد بچۀ راحت عجب مدار کابلق اگر یکی ست وگر صد، سترون است. مجیر بیلقانی. ، در تداول فارسی، پر دورنگی که سرهنگان و سران غوغا و جوانان شنگ بر طرف کلاه زدندی زینت را. - با زنگ و ابلق، تعبیری است مثلی، بتعریض و سخریه، با لباس و سلاح و دیگر چیزها
نام شهری مشهور به بلاد روم نزدیک ابسس. (مراصد) ، رنگی سفید که با آن رنگ دیگر باشد. (زوزنی) ، چپار. خلنگ. خلنج. پیس. پیسه. نر پیسه. (منتهی الارب) ، سیاه و سفید، از خیل بمنزلۀ ابقع است از مرغان و سگان. اسب که دو رنگ دارد یکی سپید و دیگر هر رنگ که باشد. (تاج از مؤید). خنگ زیور. مؤنث: بَلْقاء. ج، بُلق: نشست از بر ابلق مشک دم جهنده سرافراز و روئینه سم. فردوسی. بدو گفت کردوی کای شهریار نگه کن بدان گرد ابلق سوار. فردوسی. چنین گفت گستهم کای شهریار برآنم که آن مرد ابلق سوار برادرْم بندوی جنگ آور است همان یارش از لشکری دیگر است. فردوسی. ، مجازاً، روزگار. زمانه. تصاریف دهر. صروف لیل و نهار. و گاه از آن به ابلق ایام و ابلق چرخ و ابلق فلک تعبیر کنند، بمناسبت سفیدی روز و سیاهی شب: ای تاخته شصت سال زیرت این مرکب بی قرار ابلق. ناصرخسرو. یکی بی جان و بی تن ابلق اسبی کو نفرساید بکوه و دشت و دریا بر همی تازد که ناساید. ناصرخسرو. دهر ابلق است وعرصۀ خاکی مصافگاه منشین بر او گرت نه سر زخم خوردن است. مجیرالدین بیلقانی. اگر ابلق دهر در زین کشی وگر خنگ چرخت جنیبت کشد... شرف الدین علی یزدی. - ابلق، سنجاب ابلق، سنجاب دورنگ: نمود پوشن و جوشن ز پشت شیر و پلنگ شده بتوسن ابلق سوار هر صفدر. نظام قاری. در آن قتال دله صدر روی گردانید بداد ابلق سنجاب پشت و کرد حذر. نظام قاری. امیران ارمک سلاطین اطلس گزیده ز سنجاب ابلق مراکب. نظام قاری. - طلب ابلق عقوق، طلب محال، چه عقوق به معنی باردار است و ابلق نر باشد: ور زو نزاد بچۀ راحت عجب مدار کابلق اگر یکی ست وگر صد، سترون است. مجیر بیلقانی. ، در تداول فارسی، پر دورنگی که سرهنگان و سران غوغا و جوانان شنگ بر طرف کلاه زدندی زینت را. - با زنگ و اَبلق، تعبیری است مثلی، بتعریض و سخریه، با لباس و سلاح و دیگر چیزها
ابزار یست انبرک مانند که بدان دندان را بیرون کشند و آن از سه قسمت متمایز تشکیل شده: یک دهنه (که دارای دو دیواره است) یک نقطه اتصال که لولای کلبتین را تشکیل میدهد و دو دسته که در دست پزشک جراح جای میگیرد. کلبتین انواع و اقسام مختلف دارد و برای هر نوع دندان کلبتینی مخصوص بکار میرود کلبتان
ابزار یست انبرک مانند که بدان دندان را بیرون کشند و آن از سه قسمت متمایز تشکیل شده: یک دهنه (که دارای دو دیواره است) یک نقطه اتصال که لولای کلبتین را تشکیل میدهد و دو دسته که در دست پزشک جراح جای میگیرد. کلبتین انواع و اقسام مختلف دارد و برای هر نوع دندان کلبتینی مخصوص بکار میرود کلبتان
جمع مبلغ، رسانندگان دین برداران جمع مبلغ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع مبلغ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
جمع مبلغ، رسانندگان دین برداران جمع مبلغ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع مبلغ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)