جدول جو
جدول جو

معنی قبض - جستجوی لغت در جدول جو

قبض
نوشته یا سندی که در مقابل تحویل پول یا چیز دیگر از کسی بگیرند، در پزشکی یبوست، خشکی روده ها، گرفتن، تنگ کردن، گرفتگی، در علوم ادبی در علم عروض اسقاط حرف پنجم ساکن چنان که از مفاعیلن حرف یا ساقط شود و نقل به مفاعلن گردد
تصویری از قبض
تصویر قبض
فرهنگ فارسی عمید
قبض
(قَ)
در اصطلاح عروض زحاف و آن انداختن حرف پنجم ساکن است چنانکه در بحر هزج یای مفاعیلن را بیندازند و مفاعلن گویند و در بحر تقارب از فعولن نون را بیندازند و فعول گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قبض
(قَ بَ)
این فعل به معنی مفعول است یعنی به پنجه گرفته. (منتهی الارب). گویند: دخل مال فلان فی القبض، ای فیما قبض من اموال الناس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قبض
(قُبْ بَ)
جانوری است که به سنگ پشت ماند. (منتهی الارب). جانوری مانا به سنگ پشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قبض
به پنجه گرفتن، گرفتگی، دست کشیدن باز ایستادن از گرفتن چیزی، تند راندن، ترنجیده کردن ترنجاندن، از آن خود کردن، چیرگی نمودن، پلید خشکی شتاب شتابزدگی، دریافت شده، پروه (غنیمت) پیش از پخش به پنجه گرفتن بدست گرفتن، یا قبض جان. گرفتن جان میراندن، یا قبض روح. قبض جان. یا قبض روح کردن، جان ستدن گرفتن جان، ترنجیده کردن، تصرف کردن تملک کردن، تعدی زبردستی، گرفتگی اندوه مقابل بسط. یا قبض خاطر. گرفتگی خاطر ملامت خاطر. یا قبض و بسط. گرفتگی خاطرو گشادگی خاطر، دو حالت است که پس از ترقی بنده از حالت خوف ورجا پیدا می شود قبض برای عارف چون خوف است برای مستامن. تفاوت میان قبض و بسط و خوف و رجا آنست که خوف و رجا مربوط است بامری خوش یا نا خوش در آینده و قبض و بسط مربوط است بخوشی یا ناخوشی در حال حاضر که بر دل عارف از وارد غیبی غلبه یابد، حالت ارتجاعی: قوه قبض و بسط، سندی مبنی بر دریافت مالی سند، جمع قبوض. یا قبض و اقباض. گرفتن و دادن قبض. رد و بدل کردن سند و قباله، اسقاط حرف پنجم است جزوست چون ساکن باشد و آن در مفاعیلن یاء بود و چون یاء از مفاعیلن بیندازی مفاعلن بماند و مفاعلن چون از مفاعیلن منشعب باشد از بهر آنکه حرفی از آن باز گرفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
قبض
((قَ))
گرفتن، به دست گرفتن، مردن، رسید، نوشته ای که به موجب آن نویسنده تحویل پول یا چیزی را اعلام می دارد (فارسی)، گرفتگی خاطر سالک و عارف، تصرف کردن، تملک کردن، تعدی، زبردستی، گرفتگی، اندوه
تصویری از قبض
تصویر قبض
فرهنگ فارسی معین
قبض
رسید، برگه فروش
تصویری از قبض
تصویر قبض
فرهنگ واژه فارسی سره
قبض
رسید، انقباض، فشردگی، یبوست، اخذ، گرفتگی، گرفتن، گیرش، تصرف، تملک، اندوه، ملالت
متضاد: بسط، رسید، گشایش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبضه
تصویر قبضه
دستۀ شمشیر، یک مشت از چیزی، واحد اندازه گیری سلاح های جنگی کوچک
قبضه کردن: به دست آوردن، تصرف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبضه کردن
تصویر قبضه کردن
به دست آوردن، تصرف کردن
فرهنگ فارسی عمید
(قَ ضَ)
آنچه را با انگشتان یا با مشت گیرند. (ناظم الاطباء). یک مشت از هر چیزی. (منتهی الارب). بمشت گرفته. (منتهی الارب). یک قبضه ریش، به پهنای کف مجموع سبابه و وسطی و خنصر و بنصر چون فراهم آرند: انواع تیر سه است: دراز، کوتاه، میانه. دراز پانزده قبضه، میانه ده قبضه و کوتاه هشت قبضه و نیم. (نوروزنامه). گز عبارت است از شش قبضه وقبضه عبارت است از چهار انگشت. (تاریخ قم ص 109).
- در قبضۀ مراد حاصل کردن، در قبضه گرفتن. تصرف کردن: جمله با تصرف گرفت و به معتمدان خویش سپرد و نواحی آن صیاصی در قبضۀ مراد حاصل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به قبضه شود.
- یک قبضه خاک، یک مشت خاک.
، چهار انگشت با هم نهاده. (یواقیت العلوم) ، ملک. تصرف. تملک. (ناظم الاطباء). در قبضۀ اوست، در ملک اوست. در تصرف اوست. در دست اوست.
- روح را قبضه کردن، جان را گرفتن
قبضه. مقبض. مقبضه. (منتهی الارب). گرفتنگاه از شمشیر و کارد و کمان و جز آن. (منتهی الارب). قائم. قائمۀ شمشیر و جز آن. دسته. دستگیره:
تهمتن بیازید چنگال شیر
سر قبضه بگرفت مرد دلیر.
فردوسی.
چو رومی کمان را شدی قبضه گیر
فلک را کمان پشت کردی به تیر.
فردوسی.
قمر ز قبضۀ شمشیر تست ناایمن
زحل ز پیکر پیکان تست ناپروا.
معزی.
، یک قبضه شمشیر. یک شمشیر. یک قبضه کارد. یک کارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ ضَ)
گیرندۀ زود رهاکننده، نیکوسیاست مر گوسپندان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند: راع قبضه، یعنی شبان نیکو سیاست کننده گوسپندان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ ضَ)
یک مشت از هر چیزی. بمشت گرفته. گویند: صار الشی ٔ فی قبضتک، ای فی ملکک. (منتهی الارب). رجوع به قبضه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ضی ی)
عبید بن زیاد بن تمران رعینی از محدثان است. وی از رویفع بن ثابت و عقبه بن عامر صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و سلم روایت دارد و از او حیوه بن شرع روایت میکند. (الانساب سمعانی). در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود.
زیاد بن تمران مکنی به ابوعبید که بقول ابن یونس در فتح مصر حاضر بوده است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ ضی ی)
نسبت است به قبض و آن خاندانی است از رعین. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قِ بِضْ ضا)
نوعی از دویدگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
در ترنجیده شدن پوست و درکشیده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باهم آمدن. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجمع. (اقرب الموارد) ، برجستن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برجهیدن، توقف بر کاری. (از اقرب الموارد) ، در گرفته شدن از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ / بِ / مِ بَ)
دستۀ شمشیر. (مهذب الاسماء). قبضه و گرفتنگاه از شمشیر و کارد و کمان. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، مقابض. (اقرب الموارد).
- مقبض الرحی، دستۀ آس. (مهذب الاسماء).
- مقبض المفتاح، دستۀ کلید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبضالواصل
تصویر قبضالواصل
سند رسید قبض الوصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبض وصول
تصویر قبض وصول
یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبض و بسط
تصویر قبض و بسط
گرفتگی و گشادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبضه بهرامی
تصویر قبضه بهرامی
دسته کمان بهرامی
فرهنگ لغت هوشیار
به دست گرفتن چیره گشتن، به دست آوردن متصرف شدن بدست آوردن: مملکت را قبضه کرد. یا قبض کردن روح. جان را گرفتن میرانیدن یا قبض کردن کار. در کف کفایت خود گرفتن کار را: با نرمش و سهولتی دلپسند که از موذی گری و پست نهادی خالی بود کارها را قبضه می کرد، جذب کردن توجه کسان را بخود جلب کردن: با بیانات دلنشین خود همه اهل مجلس را قبضه کرده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبضه وار
تصویر قبضه وار
مشته وار باندازه یک قبضه باندازه یک مشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبض و اقباض
تصویر قبض و اقباض
دادن و گرفتن یافته دادن و یافته گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبضان
تصویر قبضان
شسن پا گونه ای ناخن پریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبض شکم
تصویر قبض شکم
(گویش گیلکی) شکم خشکی گیرش (یبوست گویش نایینی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبض
تصویر مقبض
دسته دسته تیغ گرفتگاه کارد قبضه شمشیر و مانند آن دسته، جمع مقابض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقبض
تصویر تقبض
در هم کشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبضه
تصویر قبضه
آنچه را با انگشتان یا با مشت گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبض
تصویر مقبض
((مَ بَ))
قبضه شمشیر و مانند آن، دسته، جمع مقابض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبضه
تصویر قبضه
((قَ ضَ یا ض))
یک مشت از هر چیزی، دسته شمشیر و کارد و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبض انبار
تصویر قبض انبار
رسید انبار
فرهنگ واژه فارسی سره
مشت، دسته، تصرف، ملک، اقتدار، سلطه، قدرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اشغال، تملّک
دیکشنری اردو به فارسی