- قبض
- رسید، برگه فروش
معنی قبض - جستجوی لغت در جدول جو
- قبض
- به پنجه گرفتن، گرفتگی، دست کشیدن باز ایستادن از گرفتن چیزی، تند راندن، ترنجیده کردن ترنجاندن، از آن خود کردن، چیرگی نمودن، پلید خشکی شتاب شتابزدگی، دریافت شده، پروه (غنیمت) پیش از پخش به پنجه گرفتن بدست گرفتن، یا قبض جان. گرفتن جان میراندن، یا قبض روح. قبض جان. یا قبض روح کردن، جان ستدن گرفتن جان، ترنجیده کردن، تصرف کردن تملک کردن، تعدی زبردستی، گرفتگی اندوه مقابل بسط. یا قبض خاطر. گرفتگی خاطر ملامت خاطر. یا قبض و بسط. گرفتگی خاطرو گشادگی خاطر، دو حالت است که پس از ترقی بنده از حالت خوف ورجا پیدا می شود قبض برای عارف چون خوف است برای مستامن. تفاوت میان قبض و بسط و خوف و رجا آنست که خوف و رجا مربوط است بامری خوش یا نا خوش در آینده و قبض و بسط مربوط است بخوشی یا ناخوشی در حال حاضر که بر دل عارف از وارد غیبی غلبه یابد، حالت ارتجاعی: قوه قبض و بسط، سندی مبنی بر دریافت مالی سند، جمع قبوض. یا قبض و اقباض. گرفتن و دادن قبض. رد و بدل کردن سند و قباله، اسقاط حرف پنجم است جزوست چون ساکن باشد و آن در مفاعیلن یاء بود و چون یاء از مفاعیلن بیندازی مفاعلن بماند و مفاعلن چون از مفاعیلن منشعب باشد از بهر آنکه حرفی از آن باز گرفته اند
- قبض ((قَ))
- گرفتن، به دست گرفتن، مردن، رسید، نوشته ای که به موجب آن نویسنده تحویل پول یا چیزی را اعلام می دارد (فارسی)، گرفتگی خاطر سالک و عارف، تصرف کردن، تملک کردن، تعدی، زبردستی، گرفتگی، اندوه
- قبض
- نوشته یا سندی که در مقابل تحویل پول یا چیز دیگر از کسی بگیرند، در پزشکی یبوست، خشکی روده ها، گرفتن، تنگ کردن، گرفتگی، در علوم ادبی در علم عروض اسقاط حرف پنجم ساکن چنان که از مفاعیلن حرف یا ساقط شود و نقل به مفاعلن گردد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنچه را با انگشتان یا با مشت گیرند
دستۀ شمشیر، یک مشت از چیزی، واحد اندازه گیری سلاح های جنگی کوچک
قبضه کردن: به دست آوردن، تصرف کردن
قبضه کردن: به دست آوردن، تصرف کردن
در هم کشیده شدن
دسته دسته تیغ گرفتگاه کارد قبضه شمشیر و مانند آن دسته، جمع مقابض
رسید انبار
به دست آوردن، تصرف کردن
مشته وار باندازه یک قبضه باندازه یک مشت
به دست گرفتن چیره گشتن، به دست آوردن متصرف شدن بدست آوردن: مملکت را قبضه کرد. یا قبض کردن روح. جان را گرفتن میرانیدن یا قبض کردن کار. در کف کفایت خود گرفتن کار را: با نرمش و سهولتی دلپسند که از موذی گری و پست نهادی خالی بود کارها را قبضه می کرد، جذب کردن توجه کسان را بخود جلب کردن: با بیانات دلنشین خود همه اهل مجلس را قبضه کرده بود
دسته کمان بهرامی
شسن پا گونه ای ناخن پریان
سند رسید قبض الوصول
یافته
گرفتگی و گشادگی
دادن و گرفتن یافته دادن و یافته گرفتن
(گویش گیلکی) شکم خشکی گیرش (یبوست گویش نایینی)
خشک شدن پلیدی، اندوهگین شدن گرفته شدن شکم یبس شدن، گرفته شدن دل اندوه بافتن
قبض جان: جان گرفتن جان ستاندن
ملالت خاطر: بخسیدگی (پخس پژمرده بود از نیستی یا از غم) با هرچه نشینی و با هرچه باشی خوی او گیری درگه نگری در تو بخسیدگی در آید در سبزه و گل نگری تازگی در آید
گرفتن جان، گرفتن روح
سند رسید قیض الواصل
وام، بدهی
گور، آرامگاه، مزار
باره بارو، گرداگرد پیرامون شهر، آغل سر پناه، اندرونه روده، همسر، جایباش میانه میانه چیزی، بنیاد بنلاد، همسر، درخت انبوه پر برگ زن همسر مرد جایگاه گوسفند، محل سکنای طایفه، حصار قلعه باره، برج بارو، پیرامون شهر گرداگرد، روده، آنچه که در اندرون شکم باشد (سوای دل)، رسن پالان که بجانب زمین باشد جمع ارباض
جنبش، جنبیدن، آواز، افتادن نیرو، بیش از اندازه باطل شدن حق کسی باطل شدن حق کسی
زشتی، زشت بودن، بدگلی
پیش، جلو، سابق، در زمان گذشته