نوشته یا سندی که در مقابل تحویل پول یا چیز دیگر از کسی بگیرند، در پزشکی یبوست، خشکی روده ها، گرفتن، تنگ کردن، گرفتگی، در علوم ادبی در علم عروض اسقاط حرف پنجم ساکن چنان که از مفاعیلن حرف یا ساقط شود و نقل به مفاعلن گردد
نوشته یا سندی که در مقابل تحویل پول یا چیز دیگر از کسی بگیرند، در پزشکی یبوست، خشکی روده ها، گرفتن، تنگ کردن، گرفتگی، در علوم ادبی در علم عروض اسقاط حرف پنجم ساکن چنان که از مفاعیلن حرف یا ساقط شود و نقل به مفاعلن گردد
در اصطلاح عروض زحاف و آن انداختن حرف پنجم ساکن است چنانکه در بحر هزج یای مفاعیلن را بیندازند و مفاعلن گویند و در بحر تقارب از فعولن نون را بیندازند و فعول گویند. (ناظم الاطباء)
در اصطلاح عروض زحاف و آن انداختن حرف پنجم ساکن است چنانکه در بحر هزج یای مفاعیلن را بیندازند و مفاعلن گویند و در بحر تقارب از فعولن نون را بیندازند و فعول گویند. (ناظم الاطباء)
به پنجه گرفتن، گرفتگی، دست کشیدن باز ایستادن از گرفتن چیزی، تند راندن، ترنجیده کردن ترنجاندن، از آن خود کردن، چیرگی نمودن، پلید خشکی شتاب شتابزدگی، دریافت شده، پروه (غنیمت) پیش از پخش به پنجه گرفتن بدست گرفتن، یا قبض جان. گرفتن جان میراندن، یا قبض روح. قبض جان. یا قبض روح کردن، جان ستدن گرفتن جان، ترنجیده کردن، تصرف کردن تملک کردن، تعدی زبردستی، گرفتگی اندوه مقابل بسط. یا قبض خاطر. گرفتگی خاطر ملامت خاطر. یا قبض و بسط. گرفتگی خاطرو گشادگی خاطر، دو حالت است که پس از ترقی بنده از حالت خوف ورجا پیدا می شود قبض برای عارف چون خوف است برای مستامن. تفاوت میان قبض و بسط و خوف و رجا آنست که خوف و رجا مربوط است بامری خوش یا نا خوش در آینده و قبض و بسط مربوط است بخوشی یا ناخوشی در حال حاضر که بر دل عارف از وارد غیبی غلبه یابد، حالت ارتجاعی: قوه قبض و بسط، سندی مبنی بر دریافت مالی سند، جمع قبوض. یا قبض و اقباض. گرفتن و دادن قبض. رد و بدل کردن سند و قباله، اسقاط حرف پنجم است جزوست چون ساکن باشد و آن در مفاعیلن یاء بود و چون یاء از مفاعیلن بیندازی مفاعلن بماند و مفاعلن چون از مفاعیلن منشعب باشد از بهر آنکه حرفی از آن باز گرفته اند
به پنجه گرفتن، گرفتگی، دست کشیدن باز ایستادن از گرفتن چیزی، تند راندن، ترنجیده کردن ترنجاندن، از آن خود کردن، چیرگی نمودن، پلید خشکی شتاب شتابزدگی، دریافت شده، پروه (غنیمت) پیش از پخش به پنجه گرفتن بدست گرفتن، یا قبض جان. گرفتن جان میراندن، یا قبض روح. قبض جان. یا قبض روح کردن، جان ستدن گرفتن جان، ترنجیده کردن، تصرف کردن تملک کردن، تعدی زبردستی، گرفتگی اندوه مقابل بسط. یا قبض خاطر. گرفتگی خاطر ملامت خاطر. یا قبض و بسط. گرفتگی خاطرو گشادگی خاطر، دو حالت است که پس از ترقی بنده از حالت خوف ورجا پیدا می شود قبض برای عارف چون خوف است برای مستامن. تفاوت میان قبض و بسط و خوف و رجا آنست که خوف و رجا مربوط است بامری خوش یا نا خوش در آینده و قبض و بسط مربوط است بخوشی یا ناخوشی در حال حاضر که بر دل عارف از وارد غیبی غلبه یابد، حالت ارتجاعی: قوه قبض و بسط، سندی مبنی بر دریافت مالی سند، جمع قبوض. یا قبض و اقباض. گرفتن و دادن قبض. رد و بدل کردن سند و قباله، اسقاط حرف پنجم است جزوست چون ساکن باشد و آن در مفاعیلن یاء بود و چون یاء از مفاعیلن بیندازی مفاعلن بماند و مفاعلن چون از مفاعیلن منشعب باشد از بهر آنکه حرفی از آن باز گرفته اند
گرفتن، به دست گرفتن، مردن، رسید، نوشته ای که به موجب آن نویسنده تحویل پول یا چیزی را اعلام می دارد (فارسی)، گرفتگی خاطر سالک و عارف، تصرف کردن، تملک کردن، تعدی، زبردستی، گرفتگی، اندوه
گرفتن، به دست گرفتن، مردن، رسید، نوشته ای که به موجب آن نویسنده تحویل پول یا چیزی را اعلام می دارد (فارسی)، گرفتگی خاطر سالک و عارف، تصرف کردن، تملک کردن، تعدی، زبردستی، گرفتگی، اندوه
آنچه را با انگشتان یا با مشت گیرند. (ناظم الاطباء). یک مشت از هر چیزی. (منتهی الارب). بمشت گرفته. (منتهی الارب). یک قبضه ریش، به پهنای کف مجموع سبابه و وسطی و خنصر و بنصر چون فراهم آرند: انواع تیر سه است: دراز، کوتاه، میانه. دراز پانزده قبضه، میانه ده قبضه و کوتاه هشت قبضه و نیم. (نوروزنامه). گز عبارت است از شش قبضه وقبضه عبارت است از چهار انگشت. (تاریخ قم ص 109). - در قبضۀ مراد حاصل کردن، در قبضه گرفتن. تصرف کردن: جمله با تصرف گرفت و به معتمدان خویش سپرد و نواحی آن صیاصی در قبضۀ مراد حاصل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به قبضه شود. - یک قبضه خاک، یک مشت خاک. ، چهار انگشت با هم نهاده. (یواقیت العلوم) ، ملک. تصرف. تملک. (ناظم الاطباء). در قبضۀ اوست، در ملک اوست. در تصرف اوست. در دست اوست. - روح را قبضه کردن، جان را گرفتن قبضه. مقبض. مقبضه. (منتهی الارب). گرفتنگاه از شمشیر و کارد و کمان و جز آن. (منتهی الارب). قائم. قائمۀ شمشیر و جز آن. دسته. دستگیره: تهمتن بیازید چنگال شیر سر قبضه بگرفت مرد دلیر. فردوسی. چو رومی کمان را شدی قبضه گیر فلک را کمان پشت کردی به تیر. فردوسی. قمر ز قبضۀ شمشیر تست ناایمن زحل ز پیکر پیکان تست ناپروا. معزی. ، یک قبضه شمشیر. یک شمشیر. یک قبضه کارد. یک کارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آنچه را با انگشتان یا با مشت گیرند. (ناظم الاطباء). یک مشت از هر چیزی. (منتهی الارب). بمشت گرفته. (منتهی الارب). یک قبضه ریش، به پهنای کف مجموع سبابه و وسطی و خنصر و بنصر چون فراهم آرند: انواع تیر سه است: دراز، کوتاه، میانه. دراز پانزده قبضه، میانه ده قبضه و کوتاه هشت قبضه و نیم. (نوروزنامه). گز عبارت است از شش قبضه وقبضه عبارت است از چهار انگشت. (تاریخ قم ص 109). - در قبضۀ مراد حاصل کردن، در قبضه گرفتن. تصرف کردن: جمله با تصرف گرفت و به معتمدان خویش سپرد و نواحی آن صیاصی در قبضۀ مراد حاصل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به قُبْضَه شود. - یک قبضه خاک، یک مشت خاک. ، چهار انگشت با هم نهاده. (یواقیت العلوم) ، ملک. تصرف. تملک. (ناظم الاطباء). در قبضۀ اوست، در ملک اوست. در تصرف اوست. در دست اوست. - روح را قبضه کردن، جان را گرفتن قبضه. مقبض. مقبضه. (منتهی الارب). گرفتنگاه از شمشیر و کارد و کمان و جز آن. (منتهی الارب). قائم. قائمۀ شمشیر و جز آن. دسته. دستگیره: تهمتن بیازید چنگال شیر سر قبضه بگرفت مرد دلیر. فردوسی. چو رومی کمان را شدی قبضه گیر فلک را کمان پشت کردی به تیر. فردوسی. قمر ز قبضۀ شمشیر تست ناایمن زحل ز پیکر پیکان تست ناپروا. معزی. ، یک قبضه شمشیر. یک شمشیر. یک قبضه کارد. یک کارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
عبید بن زیاد بن تمران رعینی از محدثان است. وی از رویفع بن ثابت و عقبه بن عامر صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و سلم روایت دارد و از او حیوه بن شرع روایت میکند. (الانساب سمعانی). در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود. زیاد بن تمران مکنی به ابوعبید که بقول ابن یونس در فتح مصر حاضر بوده است. (الانساب سمعانی)
عبید بن زیاد بن تمران رعینی از محدثان است. وی از رویفع بن ثابت و عقبه بن عامر صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و سلم روایت دارد و از او حیوه بن شرع روایت میکند. (الانساب سمعانی). در تاریخ اسلام، محدث به عنوان فردی شناخته می شود که تلاش دارد تا سنت پیامبر اسلام را بدون هیچگونه تغییر یا تحریف، به نسل های بعدی منتقل کند. این افراد در جوامع علمی و دینی، از مقام والایی برخوردار بودند. مهم ترین ویژگی محدثان دقت در انتقال احادیث صحیح است، چرا که حفظ دقت در نقل، به ویژه در دوران هایی که دشمنان اسلام در حال تحریف آن بودند، امری ضروری بود. زیاد بن تمران مکنی به ابوعبید که بقول ابن یونس در فتح مصر حاضر بوده است. (الانساب سمعانی)
به دست گرفتن چیره گشتن، به دست آوردن متصرف شدن بدست آوردن: مملکت را قبضه کرد. یا قبض کردن روح. جان را گرفتن میرانیدن یا قبض کردن کار. در کف کفایت خود گرفتن کار را: با نرمش و سهولتی دلپسند که از موذی گری و پست نهادی خالی بود کارها را قبضه می کرد، جذب کردن توجه کسان را بخود جلب کردن: با بیانات دلنشین خود همه اهل مجلس را قبضه کرده بود
به دست گرفتن چیره گشتن، به دست آوردن متصرف شدن بدست آوردن: مملکت را قبضه کرد. یا قبض کردن روح. جان را گرفتن میرانیدن یا قبض کردن کار. در کف کفایت خود گرفتن کار را: با نرمش و سهولتی دلپسند که از موذی گری و پست نهادی خالی بود کارها را قبضه می کرد، جذب کردن توجه کسان را بخود جلب کردن: با بیانات دلنشین خود همه اهل مجلس را قبضه کرده بود