- قبز
- کوته بالا، زفت (بخیل)، فرومایه
معنی قبز - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
رسید، برگه فروش
گور، آرامگاه، مزار
زیرکیدن، فربهیدن
هر چیز که رنگ آن مانند علف و برگهای درخت در فصل بهار باشد، توضیح سبز یکی از رنگهای فرعی است ولی در عکاسی اصلی است و آن رنگی است که از ترکیب دو رنگ اصلی زرد و آبی بدست آید. یا سبز سیر. اگر زرد و آبی بسیار سیر را با هم مخلوط کنند سبز سیر به دست آید. یا سبز علفی. اگر زرد و آبی را طوری مخلوط کنند که زرد آن بیشتر باشد علفی میشود، شاداب تر و تازه (درخت و جز آن) مقابل خشک، شمشیر، خنجر، سبز چهره، معشوق. یا خط سبز. موی اندک که بر پشت لب و روی نوجوانان روییده شود
بد دل فرومایه زفت
نان خورانیدن، نان دادن
کلفتی، ستبری، غلظت
زشتی، زشت بودن، بدگلی
پیش، جلو، سابق، در زمان گذشته
بنایی که سقف آن گرد و برآمده باشد
قبۀ خضرا: کنایه از آسمان
قبۀ خضرا: کنایه از آسمان
برآمدگی در چیزی، در پزشکی برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم به سبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا می شود، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، محدّب، گنگ
قوز بالای قوز: کنایه از مصیبتی بالای مصیبت قبلی
سر قوز افتادن: کنایه از بر سر لج افتادن، از در لجاج و ستیز درآمدن
قوز بالای قوز: کنایه از مصیبتی بالای مصیبت قبلی
سر قوز افتادن: کنایه از بر سر لج افتادن، از در لجاج و ستیز درآمدن
قاپوق، دار اعدام، چوبی بلند که در وسط میدان برپا می کردند و بر سر آن حلقه یا چیز دیگر می گذاشتند تا سواران در حین تاختن آن را با تیر بزنند، قباق
جانب، طرف، نزد، طاقت و قدرت، جهت، سبب
جایی که مرده را در آن دفن می کنند، گور
رو به رو، پیش، جلو، اندام پیش، آلت تناسلی
هر چیزی که به رنگ برگ درخت و گیاه تازه باشد، رنگی که از ترکیب رنگ آبی و رنگ زرد به دست آید
سبز شدن: به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن، برای مثال آبی که ماند در ته جو سبز می شود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب) کنایه از روییدن گیاه، برآمدن گیاه از زمین، کنایه از برگ درآوردن درخت، برای مثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)
سبز کردن: رنگ سبز به چیزی زدن، به رنگ سبز درآوردن، کنایه از رویانیدن، کاشتن و رویانیدن گیاه، برای مثال یک زمان چون خاک سبزت می کند / یک زمان پر باد و گبزت می کند (مولوی - ۵۴۵)
سبز شدن: به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن،
سبز کردن: رنگ سبز به چیزی زدن، به رنگ سبز درآوردن، کنایه از رویانیدن، کاشتن و رویانیدن گیاه،
شعله و پارۀ آتش، پارۀ آتشی که از آتش بزرگ گرفته شود
نان، خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد
قبه ها، بناهایی که سقف آن گرد و برآمده باشد، جمع واژۀ قبه
کرانه کوه، شتر دو کوهانه پری پرکردن
ترکی از پارسی غاز سی از مرغابیان دیو نادرست نویسی غاز پارسی است پشیز کمترین واحد پول پشیز
گور
زشت شدن
پارسی تازی گشته کبک کبک
جمع قبه، راژ ها مهچه ها جمع قبه
جامه پوشیدنی را گویند که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش را با دگمه بهم پیوندد
روزه دار
برآمدگی هر چیز را گویند، بارگاه بنای گرد برآورده، هر بنای بلند و گرد، گنبد، خرگاه
پیش، نقیض بعد نزد، جانب
ترکی قباق بنگرید به قباق چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز - آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده بپای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد
کرنا خار پشت از جانوران بانگ فریاد، بانگ پیل
فراهم آوردن با دست گروهی از مسریان