جدول جو
جدول جو

معنی قبرغه - جستجوی لغت در جدول جو

قبرغه
(قَ رُ غَ / غِ)
دنده. پهلو. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر ذیل کلمه ریگ). ضلع، استخوان پهلو و دنده. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قبرغه
ترکی پهلو، استخوان پهلو پهلو، استخوان پهلو دنده
تصویری از قبرغه
تصویر قبرغه
فرهنگ لغت هوشیار
قبرغه
((قَ رُ یا رِ غَ یا غِ))
قبرقه، پهلو، استخوان پهلو، دنده
تصویری از قبرغه
تصویر قبرغه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبره
تصویر قبره
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قنبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبرقه
تصویر قبرقه
پهلو، استخوان پهلو، دنده
فرهنگ فارسی عمید
(قَ رِ قَ / قِ)
دنده. قبرغه. (نظام). رجوع به قبرغه شود: و سوخته قبرقۀ او (ضأن) قاطع اسهال و سیلان خون. (تحفۀ حکیم مؤمن).
- شش قبرقه، دشنام گونه ای است سیاهان یعنی غلامان و کنیزان سیاه را
لغت نامه دهخدا
(قِ بِرْ را)
سر نره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ مُ غَ)
شکارگاه که امراء و سلاطین در احاطۀ کلان آهو و گوزن و غیره میگذارند. (آنندراج) (غیاث اللغات از لغات ترکی)
لغت نامه دهخدا
(قُبْ بَ رَ)
واحد قبّر. یک چکاوک. (منتهی الارب). ابوالملیح. (فرهنگ نظام). چکاوک. (نظام). هدهد. پرندۀ تاج بسر دارای رنگ سیاه و سفید از گنجشک بزرگتر که کنار آبها نشسته دم خود را تکان میدهد و در اصفهان سقاچی نامیده میشود. (نظام). تاجی مثل هدهد به سر دارد. (شرح نصاب به نقل غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
شهرستانی است به اندلس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ قَ بُ / بِ غَ / غِ)
شش قبرقه. (آنندراج). رجوع به شش قبرقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبرقه
تصویر قبرقه
استخوان پهلو، دنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبره
تصویر قبره
چکاوک چاوک ژوله از پرندگان، سرخاب واحد قبر یک چکاوک جل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبره
تصویر قبره
((قُ بَّ رَ یا رِ))
چکاوک
فرهنگ فارسی معین
دنده
فرهنگ گویش مازندرانی
دنده ی بدن
فرهنگ گویش مازندرانی