جدول جو
جدول جو

معنی قبذاقی - جستجوی لغت در جدول جو

قبذاقی
(قَ)
نسبت است به قبذاق. (معجم البلدان). رجوع به قبذاق شود
لغت نامه دهخدا
قبذاقی
(قَ)
یوسف بن مفضل بن حسن انصاری مکنی به ابوالولید از عالمان است. سلفی در اسکندریه وی را ملاقات کرده و از او حدیث نوشته است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بواقی
تصویر بواقی
باقی ها، پایدارها، پاینده ها، جاویدها، بازمانده ها، به جامانده ها، باقی مانده های خراج یا مالیات که بر عهده های کسی است، جمع واژۀ باقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبراق
تصویر قبراق
چابک، چست و چالاک، کنایه از سرحال
فرهنگ فارسی عمید
(رَ بَ)
بسیار بیهوده گوی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مهذار. مکثار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ قا)
حباقا. حندقوقا. اندقوق
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ابوالحسن علی بن عبداﷲ الخباقی الصوفی. از زهاد زمان بود. اصل وی از خباق و بشام و عراق حدیث شنید و از ابوسعید اسماعیل بن عبدالقاهر جرجانی روایت کرد و ابوسعد او را درزمرۀ شیوخ خود نام برده است. مرگ او به سال 519 هجری قمری اتفاق افتاد. (از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
ماندن. (زوزنی). باقی ماندن. (آنندراج از تاج). در تاج العروس، قطر المحیط، اقرب الموارد، منتهی الارب این مصدر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بزاقی. بساقی. منسوب به بصاق. بزاق. بساق. و رجوع به بصاق، بساق و مترادفات آن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ باقی. (غیاث) (آنندراج). ج باقیه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ خی ی)
بزرگ. (منتهی الارب). عظیم. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 2 ص 252)
لغت نامه دهخدا
(حُ قی ی)
خرکره، کارد تیزکرده شده، مردفصیح. (منتهی الارب). مرد تیززبان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قنداق.
- بچۀ قنداقی، بچۀ شیرخوار که او را به قنداق کنند
لغت نامه دهخدا
(قِ)
طائفه ای از ترکان ناحیۀ قبچاق در ترکستان. (از برهان). رجوع به قبچاق شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شهری است از نواحی قرطبه در اندلس. حصنی به اسپانیا. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
عباس، مکنی به ابوالحسن و مشهور به قرباقی. از شاعران بزرگ است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ قی ی)
نسبت است به قرباقه. (معجم البلدان). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قِ بی ی)
محمد بن خلیل بن ابی بکر از فضلاء و دانشمندان است. اصل او از حلب و محل سکونت او قدس است. تألیفاتی دارد. او راست: ایضاح الرموز، خطی. در این کتاب منظومۀ خود، مجمعالسرور، خطی را شرح کرده است. این کتاب در مذاهب قراء چهارده گانه است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 3 ص 893 و فهرست الکتبخانه 1:92 و 105 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبراق
تصویر قبراق
ترکی از پارسی گوبراک چابک چابک چشت چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبچاقی
تصویر قبچاقی
فردی از قبچاق. از مردم قفچاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربذانی
تصویر ربذانی
یاوه باف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاچاقی
تصویر قاچاقی
گریزکی بنحو قاچاق بطور غیر قانونی و پنهانی: قاچاقی وارد مرز شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفچاقی
تصویر قفچاقی
از مردم قفچاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبانی
تصویر قبانی
پارسی تازی گشته کپانی ترازو دار
فرهنگ لغت هوشیار
قبای کوچک جامه کوچک برای اطفال، نوعی کلاه که برای دفع سرما بر سر گذارند کلاه زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباوی
تصویر قباوی
منسوب به قبا از مردم قبا اهل قبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبایی
تصویر قبایی
منسوب به قبا از مردم قبا قباوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبچاق
تصویر قبچاق
ترکی نام دشتی است در ترکستان، بیباک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباقی
تصویر تباقی
باقی ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباقی
تصویر رباقی
کاستک از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع باقی باقیه، مانده ها مانداک ها جمع باقی و باقیه مانده ها بازمانده ها
فرهنگ لغت هوشیار
خیوی گلیزی مربوط به ترشحات دهان مربوط ببزاق ترشحات بزاقی غدد بزاقی جرمهای بزاقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حباقی
تصویر حباقی
شبدر وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبراق
تصویر قبراق
((قِ))
چابک، چست
فرهنگ فارسی معین
غیرقانونی، دزدکی
متضاد: قانونی، علنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد