جدول جو
جدول جو

معنی قبثور - جستجوی لغت در جدول جو

قبثور
(قَ)
سعید بن محمد بن شعیب بن احمد بن نصرالله انصاری ادیب. خطیب جزیره قبثور و جز آن مکنی به ابوعثمان. وی از ابوالحسن انطاکی مقری و ابوزکریای عائذی و ابوبکر زبیدی و جز ایشان روایت کند و از ابوعلی بغدادی در کودکی کمی حدیث شنیده. وی پیرمردی صالح و پارسا و از امامان و عالمان قرآن و قرائت و معانی آن است. او به سال 420 هجری قمری وفات یافت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبور
تصویر قبور
قبرها، گورها، جمع واژۀ قبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بثور
تصویر بثور
بثرها، جوشها، آبله های ریزه که روی پوست بدن ایجاد می شود، جمع واژۀ بثر
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
زمین پست و نرم، خرمابن زود بارآور، خرمابن که بارش در شاخ او بوده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قبر. (منتهی الارب). گورها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ ثَ)
فرومایۀ گمنام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چیزی از تن برجستن. (مصادرزوزنی). آبله ریزه برآوردن. (آنندراج). جوش زدن اندام. دمیدگی روی اندام. و رجوع به بثر و بثره شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بثره و بثر. (منتهی الارب). رجوع به بثر و بثره شود. در نزد اطباء اورام کوچکی است و برخی از آن دموی است مثل شری و بعضی صفراوی است مثل غله و جمره و نوعی سوداوی مثل جرب و میخچه و بعضی بلغمی مثل شعرای بلغمی و برخی مائی مثل نفاطات و برخی بادی. (از کشاف اصطلاحات الفنون). جوش ریزه ها که بر اندام برآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محسود. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، بسیارمال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). غنی و بسیار مالدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
قبطور. جزیره ای است به مغرب. از آنجا است خطیب آن، سعید بن محمد انصاری. (منتهی الارب). جزیره ای است در اسپانیا شهری است از شهرهای اندلس رجوع به الحلل السندسیه ص 83 و 117 شود. یاقوت آن را قبثور ضبط کرده است. رجوع به قبثور شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
خراج مقرر دیوانی: زن و فرزند و متعلقان و لشکرهای خود بتمامت از این دره ها فرود آر تا شماره کنم و مال و قبجور را مقرر گردانم. (جامعالتواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
زن که حیض نباشد او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
قریه ای به اسپانیا.
لغت نامه دهخدا
جمع بثر، پروش ها جمع بثر جوشها و دانه های ریز که روی پوست ظاهر گردد تاولها و جوشهای کوچک چرکی بر روی اعضا مختلف جوش ها دانه های چرکی
فرهنگ لغت هوشیار
مالیات باج، باژ، ساوستور، مالیات متعلق به مواشی و حیوانات (ایلخانان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبور
تصویر قبور
جمع قبر، گور ها دخمه ها جمع قبر گورها
فرهنگ لغت هوشیار
باژ، ساوستور مالیات باج، مالیات متعلق به مواشی و حیوانات (ایلخانان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبور
تصویر قبور
((قُ))
جمع قبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبچور
تصویر قبچور
مالیات، باج، مالیات متعلق به مواشی و حیوانات
فرهنگ فارسی معین
بثرها، تاولها، جوشها، دانه های چرکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد