جدول جو
جدول جو

معنی قباعی - جستجوی لغت در جدول جو

قباعی
(قُ عی ی)
مرد بزرگ سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سباعی
تصویر سباعی
آنچه دارای هفت رکن باشد، هفت تایی، کلمه ای که بنای آن بر هفت حرف باشد، هفت حرفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رباعی
تصویر رباعی
آنچه از چهار جزء تشکیل شده باشد، چهارتایی، در علوم ادبی شعری متشکل از چهار مصراع که مصراع اول و دوم و چهارم آن هم قافیه و بر وزن «لا حول و لا قوه الا بالله» باشد و ممکن است مصراع سوم آن نیز با دیگر مصراع ها هم قافیه باشد، برای مثال خط یافته بر دایرۀ حسن تو راه / یا مور احاطه کرده بر خرمن ماه ی یا دود دلم چشمۀ خود کرده سیاه / لا حول و لا قوه الا بالله، اگر به این وزن نباشد آن را دوبیتی می گویند
فرهنگ فارسی عمید
(قَبْ با ری ی)
منصور مکنی به ابوالقاسم، زاهدی است در اسکندریه. (منتهی الارب). و در 662 هجری قمری وفات یافته است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قُ وی ی)
رزق الله. سمعانی گوید: وی برای ما از ابوالفضل بکر بن محمد بن علی روایت کرد. در بخارا از او احادیث مختصری شنیدم. او به کودکان ادب درس میگفت. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَبْ با نی ی)
نسبت است به قبان. (سمعانی). رجوع به قبان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عِ)
جمع واژۀ قبعثری. رجوع به قبعثری شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بُ)
ناحیه ای بود در سرمن رای. فراهم آمدنگاه اهل فساد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَبْ با ری ی)
نسبت است به قبّار
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نسبت است به قباد
لغت نامه دهخدا
(قُ)
گندم قبادی، گندم کهنۀ بد. رجوع به قباذیه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ وی ی)
نسبت است به قبا که شهری است از فرغانه. رجوع به قبا شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نام دهستانی است که ییلاق طایفۀ قبادی است محدود است از طرف شمال به دهستان جوانرود از طرف جنوب و باختر به دهستان باباجانی از طرف خاور به دهستان ولدبیگی. طول دهستان در حدود 15 وعرض آن 10 کیلومتر است. دهستان قبادی در طول دره ای واقع شده شامل چهار ده به نام: صید عالی، بانی بران، زلان، چشمه نسار در قسمت پایین دره و مزارع و چشمه سارهای نهر آب در قسمت علیای دره واقع و به خوش آب و هوائی معروف است. مرکز بخشداری تابستان در چشمه بیله تاب و نهرآب است. ایستگاه اتومبیل در چشمه گزنه است. تابستان همه روزه اتومبیل بین کرمانشاهان و نهرآب رفت و آمد مینماید. تابستان در حدود 500 خانوار از ایل قبادی در اطراف چشمه های مشروحۀ زیر ساکن می شوند. بیله تاب، گزنه، مله ترشک، کانی چرمی، باباجان، بوزه، چاله پهن و سه یاران. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
اسم طایفه ای از ایلات کردایران است که در ییلاق نواحی کزبازان اطراف جوانرود، قشلاق پشت کوه شیخانی و زهاب مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 58 و 59). نام یکی از طوائف ثلاث است.
طایفۀ قبادی که در حدود یکهزار خانوار (ده نشین گرمسیر، سردسیر و چادرنشین) بوده از تیره های زیر تشکیل شده است: میرکی، بازانی علی آقائی، تنگ اژدهائی، قلانی، کوره ای، بابائی، احمدخزان، زلانی، پشت ماله، داودی، ملاسهرابی، زبان مادری این طایفه کردی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ حا)
جمع واژۀ قبیح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قباچه. قبای کوتاه. قبای اطفال. رجوع به قباچه و قباچای شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ثی ی)
منسوب است به قباث بن حلیم بن سعید بن جابر اسدی. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قُ وی ی)
مسعده بن اسقعبن مسعده بن مبارک بن زید بن احمد فرغانی مکنی به ابوبکر از قدماء محدثان است. وی به سمرقند رفت و در آنجا حدیث گفت. گویند او از مردم مرو است که در قبا سکونت گزید و بدان منسوب گردید. او از محمد بن جهم سمری و ابراهیم بن عبدﷲ عیسی و ابن ابی مسعرهمکی و یحیی بن فضل خجندی و جز ایشان روایت کند و از او ابوبکر محمد بن عصمت مقوی روایت دارد. (سمعانی)
خلیل بن احمد فقیهی پارسا بود و در بخارا حدیث میکرد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قُ یی ی)
رزق الله بن محمد بن ابوالحسن بن عمر قبایی فرغانه ای مکنی به ابوسعد و معروف به ابوالمکارم وی از مردم قبا (یکی از شهرهای فرغانه) است که در بخارا میزیست. او از ادیبان شایسته بود و مؤلف معجم البلدان گوید: من از وی روایت شنیدم. (معجم البلدان)
محمد بن سلیمان وی از ابوامامه بن سهل بن حنیف روایت کند و از او عبدالعزیز بن دراوردی و حاتم بن اسماعیل روایت دارند. (سمعانی) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُوی ی)
داود مقری از فقیهان است. ابوکامل بصری گوید او و فرزندش سلیمان که از مردم فرغانه از شهری به نام قبا هستند با ما حدیث مینوشتند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قُ یی ی)
نسبت است به قبا و آن موضعی است به مدینه. (الانساب سمعانی). رجوع به قبا شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نسبتی است مر بنی سباع را. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ابراهیم (809-885 هجری قمری). برهان الدین ابواسحاق ابراهیم بن عمر بن حسن الرباطبن علی بن بکرالبقاعی الشافعی. متوفی به دمشق. او راست: 1- سرالروح که مختصری است از ’کتاب الروح’ ابن قیم الجوزیه، چاپ خانه السعاده 1326 هجری قمری 2- لعب العرب بالمیسر فی الجاهلیه الاولی، چ لیدن سال 1303 هجری قمری در مجموعه طرف عربیه که بر دست عمرالسویدی جمعآوری شده است. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(قَ ثی ی)
عمر بن حفص مکنی به ابوحفص از محدثان است. وی از مردم بلخ است و از اسحاق بن ابراهیم خرطلی و سویدبن سعید و قطر بن حمادبن وافدر روایت شنیده و عبدالله بن محمد بن علی از او حدیث شنیده است. (انساب سمعانی). با استفاده از علم حدیث، محدثان در تاریخ اسلام به تدریج قواعدی برای بررسی صحت روایت ها تدوین کردند. این افراد به عنوان نگهبانان سنت نبوی، همواره در تلاش بودند تا احادیث پیامبر اسلام و اهل بیت را با دقت تمام از تحریف های احتمالی محافظت کنند. وجود این محدثان باعث شد که منابع حدیثی معتبر همچون ’صحیح بخاری’ و ’صحیح مسلم’ به منابعی معتبر در دنیای اسلام تبدیل شوند.
لغت نامه دهخدا
چهار مصراع شعر که در مصراع اول و دوم چهارم آن با قیافه و بوزن لاحول و لاقوه الا بالله باشد اگر به این وزن نباشد آنرا دوبیتی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاعی
تصویر قطاعی
درتازی نیامده کاغذبری
فرهنگ لغت هوشیار
قبای کوچک جامه کوچک برای اطفال، نوعی کلاه که برای دفع سرما بر سر گذارند کلاه زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبانی
تصویر قبانی
پارسی تازی گشته کپانی ترازو دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباوی
تصویر قباوی
منسوب به قبا از مردم قبا اهل قبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبایی
تصویر قبایی
منسوب به قبا از مردم قبا قباوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طباعی
تصویر طباعی
منسوب به طباع، طرفدار طبیعت طبایعی
فرهنگ لغت هوشیار
هفت پاره چامه ای که هفت بند دارد، هفت سپهر، هفت پایه، هفت واتی، هفت ماهه نوزاد، شتر بزرگ منسوب به سبعه. هفت تایی، کلمه هفت حرفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباعی
تصویر سباعی
((سُ))
منسوب به سبعه. هفت تایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رباعی
تصویر رباعی
((رُ))
هر آن چه که از چهار جزء تشکیل شده، چهارتایی
فرهنگ فارسی معین
شعری دارای چهار مصراع که مصراع های اول و دوم و چهارم هم قافیه و بر وزن «لاحول ولا قوه الابالله» باشند
فرهنگ فارسی معین