جدول جو
جدول جو

معنی قباذق - جستجوی لغت در جدول جو

قباذق(قَ ذِ)
ولایتی است بزرگ و پهناور در کشور روم که حدود آن کوههای طرسوس و اذنه و مصیصه است و در آن دژهائی است و از آن جمله قوه و خضره و انطیغوس و از شهرهای مشهور آن قونیه و ملقونیه است. (معجم البلدان). و اما آن یازده ناحیت که بر مشرق خلیج است (از ناحیت روم) نام وی این است: برقسیس، ابسیق، ابطماط. سلوقیه،...قبادق... (حدود العالم). رجوع به قبادق و قبادوقیه و کاپادوکیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قباق
تصویر قباق
قاپوق، دار اعدام، چوبی بلند که در وسط میدان برپا می کردند و بر سر آن حلقه یا چیز دیگر می گذاشتند تا سواران در حین تاختن آن را با تیر بزنند، قبق
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
شهری است از نواحی قرطبه در اندلس. حصنی به اسپانیا. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
حاذق باذق، از اتباع است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). رجوع به بحر الجواهر شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
شیرۀ انگور تند و تیز اندک طبخ یافته، معرب باده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). در عرف فقها، شرابی جوشانیده که کمتر از نصف آن تبخیرشده باشد. مأخوذ از بادۀ فارسی، شیرۀ انگور تند و تیز اندک طبخ یافته. (ناظم الاطباء). باذه. (المعرب جوالیقی ص 81 س 5). آب انگور پخته شده را گویند که کمتر از نیمۀ آن بر اثر پخته شدن بخار شده باشد و اگر نیمۀ آن بخار و نیمۀ دیگر باقی مانده باشد آنرا منصف نامند. و اگر دو ثلث بخار و یک ثلث باقی مانده باشد آنرا مثلث خوانند. و کلمه باذق معرب باده است
لغت نامه دهخدا
(قَ)
چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان دوانیده بپای قبق که رسند هم چنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حوالۀ حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را به تیر زند حلقه از او باشد و چوب قباق نیز مستعمل. (آنندراج). قاپق. قاپوق. قبق:
نمی خورم زر وقف ارچه بسته شحنۀ چرخ
ز بهر تیر فلاکت مرا به چوب قباق.
ملافوقی یزدی (از آنندراج)
قرع. (تحفۀ حکیم مؤمن). کدو
لغت نامه دهخدا
تصویری از باذق
تصویر باذق
پارسی تازی شده باده، شیره انگور، کم پخته، تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
دار آماج چوبی بلند که در میدان بر افرازند و بالای آن انگله ای زرین بیاویزند و سوار آن را نشانه گیرند و هر کس که تیز از انگله گذراند انگله از او باشد چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز - آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده بپای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباق
تصویر قباق
((قَ))
قپاق. قپق. قبق. قاپوق، چوبی بلند و عظیم که در میان میدان ها نصب کنند و بر فراز آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده به پای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه
فرهنگ فارسی معین