جدول جو
جدول جو

معنی قایمه - جستجوی لغت در جدول جو

قایمه
(ءِ)
شهری است در یمن از خان بنی سهل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قایمه
(یِ مَ)
تأنیث قایم. رجوع به قائمه شود
لغت نامه دهخدا
قایمه
مونث قایم (قائم)، یک پای یا یک دست ستور (اسب و جز آن)، جمع قوایم (قوائم)، چراغپایه، پایین پای تختخواب، قبضه (شمشیر و جز آن) یا قایمه خنجر (شمشیر)، قبضه خنجر (شمشیر) دسته آن، ستون پایه، آستانه در، شمع که در بنایی بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
قایمه
((یِ مَ یا مِ))
مؤنث قایم، هر یک از دست و پای ستوران، نام زاویه ای که از عمود شدن خطی بر خط دیگر به وجود می آید و اندازه آن 90 می باشد، جمع قوائم
تصویری از قایمه
تصویر قایمه
فرهنگ فارسی معین
قایمه
پایه، ستون، شمع، قبضه، راست
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قائمه
تصویر قائمه
قائم، ستون، قبضه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قادمه
تصویر قادمه
قادم، پیشرو، پر دراز از بال مرغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایمه
تصویر لایمه
لایم، سرزنش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدیمه
تصویر قدیمه
مؤنث واژۀ قدیم، پیشین، دیرین، دیرینه، قدیمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاتمه
تصویر قاتمه
رشته، رشتۀ پشمی ضخیم
فرهنگ فارسی عمید
(یِ مَ)
مؤنث سائم. رجوع به سائمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند، واقع در 18 هزارگزی شمال راه شوسۀ نهاوند به کرمانشاه. دامنه و سردسیری است با 550 تن سکنه. آب آن از رود خانه خرم آباد. محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات، انگور و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است و تابستان اتومبیل از وهمان میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یِ مَ)
رائمه. مؤنث رایم. شترمادۀ مهربان بر بچه و بر پوست آکنده از کاه بچه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به رایم شود، گوسپندی که می لیسد لباس عابرین را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آبی است مر بنی ضبّه را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
مؤنث قسیم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسیم شود، طبلۀ عطار. (منتهی الارب). جونه العطار. (اقرب الموارد). بوی دان. عطردان. (مهذب الاسماء). نافۀ مشک. (غیاث از نصاب) ، بازار. (منتهی الارب). سوق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
مقدم پالان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پر دراز بال مرغ. (منتهی الارب). در هر بالی از مرغ چهارده پر است و آنکه از همه بزرگتر است آن را قادمه گویند. ج، قوادم و قدامی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ /مِ)
رشته ای از موی خشن بافته. طنابی است از موی. بز مو. تاب. ثناء. ثنایه. رجوع به همین کلمه شود. نوعی رسن از پشم خشن تافته باریکتر از طناب
لغت نامه دهخدا
یکی از بلاد مشهور یمن است. (نزهه القلوب چ بریل ج 3 ص 263)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
مؤنث قدیم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قدیم شود. ج، قدائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطیمه
تصویر قطیمه
شیرترشیده، اندکی خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایمه
تصویر نایمه
مونث نایم (نائم)، جمع نایمات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث لایم جمع لوائم (لوایم)، ملامت نکوهش: و در مراقبت حق به لایمه خلق و گفتگوی لشکر التفات ننمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیمه
تصویر قصیمه
تاغرویان تاغستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیمه
تصویر قضیمه
ستورخور، سفره خوان گستردنی، شترنگ، سیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایله
تصویر قایله
مونث قایل، جمع قایلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیمه
تصویر قدیمه
مونث قدیم جمع قدیمات قدائم. مونث قدیم، جمع قدیمات قدائم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذیمه
تصویر قذیمه
بخشیده وا گذاشته
فرهنگ لغت هوشیار
موی دم یا یال اسب و استر، رشته و طنابی که از موی دم و یال اسب و استر بافند بزمو تاب
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قادم و پیشپالان، پر دراز مونث قادم، مقدم پالان، پر دراز بال مرغ، جمع قوادم و قدامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاتمه
تصویر قاتمه
رشته پشمی ضخیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صایمه
تصویر صایمه
مونث صایم، جمع صایمات (صائمات)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث دایم یا قضیه دایمه قضیه است که حکم در آن به دوام اسبت محمول بموضوع باشد اعم از آنکه دوام در ضمن ضرورت باشد یا نه مثل (هر انسانی دایماحیوان است) و بنابرین قضیع دایمه اعم از قضیه ضروریه است
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سایم، چارپایانی که در گیاه زاری که همه مسلمانان در آن شریک باشند چریده باشند، رمه گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قائم و راستایی، پای ستور، دسته دسته تیغ، پادیر تیری که زیر آسمانه یا دیوار شکسته نهند، سیاهه، تراز نامه مونث قایم (قائم)، یک پای یا یک دست ستور (اسب و جز آن)، جمع قوایم (قوائم)، چراغپایه، پایین پای تختخواب، قبضه (شمشیر و جز آن) یا قایمه خنجر (شمشیر)، قبضه خنجر (شمشیر) دسته آن، ستون پایه، آستانه در، شمع که در بنایی بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاتمه
تصویر قاتمه
((مَ یا مِ))
موی دم و یال اسب و استر، رشته و طنابی که از موی دم و یال اسب و استر بافند، بزمو، تاب
فرهنگ فارسی معین