جدول جو
جدول جو

معنی قاپوق - جستجوی لغت در جدول جو

قاپوق
دار اعدام، چوبی بلند که در وسط میدان برپا می کردند و بر سر آن حلقه یا چیز دیگر می گذاشتند تا سواران در حین تاختن آن را با تیر بزنند، قبق، قباق
تصویری از قاپوق
تصویر قاپوق
فرهنگ فارسی عمید
قاپوق
قشر، رجوع به قابوق شود
لغت نامه دهخدا
قاپوق
ترکی پوست پوسته دار آماج چوبی بلند که در میدان بر افرازند و بالای آن انگله ای زرین بیاویزند و سوار آن را نشانه گیرند و هر کس که تیز از انگله گذراند انگله از او باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاپوق
تصویر یاپوق
خمی که در آن ماست می زنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاپو
تصویر قاپو
در، در بزرگ، دروازه
فرهنگ فارسی عمید
ده کوچکی است جزء دهستان بزچلو بخش وفس شهرستان اراک، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد و 15تن سکنۀ آن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
قپق. (ناظم الاطباء). قپق. دار کدو. برجاس. رجوع به قپق شود
لغت نامه دهخدا
دروازه، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
در برخی از نسخه های فرهنگ اسدی در ذیل کلمه آنین آمده است: آنین آن خم بود که ماست در آن کنند و بزنند و روغنش بگیرند، به ترکی یاپوق گویند، (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 372)، در جنوب خراسان یاپوق را تلم و در برخی از نواحی آذربایجان تلوغ گویند
لغت نامه دهخدا
قاپوق، قشر، پوست
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد، در 17هزارگزی جنوب بجنورد و 5هزارگزی خاور شوسۀ عمومی بجنورد به اسفراین واقع است، سرزمین آن کوهستانی و هوای آن معتدل است، 125 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصولات آن غلات و بنشن و تریاک و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
مخارجۀ عمارت، ناودانی را نیز گفته اند که بر کناره های بام سازند تا آب باران در آن سیلان کند، و بجای لام کاف هم بنظر آمده است، (برهان)، و در کتاب السامی فی الاسامی در باب الفاظ ابنیه و امکنه ’طنف’ را قابول (با بای موحده) نوشته، (السامی چ تهران ص 106)، و در مصباح المنیر آمده ’القابول، الساباط هکذا استعمله الغزالی و تبعه الرافعی و لم اظفر بنقل فیه’ و در کتب لغت دیگر از قوامیس عربی نیامده، ظاهراً لغت فارسی است، (فرهنگ نظام) (از پاورقی برهان چ معین)، و رجوع به قابول شود
لغت نامه دهخدا
تیریز، تیریز جامه، تیریج، دخریص، تخریص، گودی زیر بغل، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان ایجرود بخش حومه شهرستان زنجان واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری زنجان و 11 هزارگزی راه مالرو عمومی، کوهستانی - سردسیر با 262 تن سکنه، آب آن از رود خانه شاه بداغ، محصول آنجا، غلات، انگور، سیب زمینی، شغل اهالی زراعت، گلیم و جاجیم بافی، راه آن مالرو است و از طریق آقاکندی اتومبیل میتوان برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
کلاه بی لبه. کلاه زنانۀ بدون پرز و کرک استوانه ای شکل که در پائین آن قطعه ای ململ یا پارچۀ آغابانو پیچیده باشند. کلاه بی پرز آکنده از پنبه. ج، قواویق. (دزی ج 2 ص 296)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاشوق
تصویر قاشوق
آلتی چوبین یا فلزی دارای دسته که باآن طعام و شراب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابوق
تصویر قابوق
ترکی پوست پوسته ترکی پوست پوسته پوست قشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپوق
تصویر اپوق
ترکی زیگر زبگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاپو
تصویر قاپو
ترکی دروازه دروازه در بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاپق
تصویر قاپق
ترکی دار کدو دارکدو برجاس قپق
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در سه ساختار در برهان قاطع آمده و پارسی دانسته شده: غاپول غابول غابوک ناودان، پالانه ستاوند مخارجه عمارت، ناوادانی که بر کناره های بام سازند تا آب باران در آن جمع آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپوق
تصویر چاپوق
ترکی تیریز شاخ جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابوق
تصویر قابوق
پوست، قشر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاپو
تصویر قاپو
دروازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپوق
تصویر اپوق
زیگر
فرهنگ واژه فارسی سره